ازدستدادن کسی یا چیزی که دوست داریم غمانگیز است، تلخ است، سخت است. از همه مهمتر هم این است که گاهی شرح احساسات درباره فقدان و ازدستدادن دشوار میشود، چون طیف وسیعی از عواطف و احساسات در چنین شرایطی در ما پا میگیرد، احساساتی مانند ترس، انزوا و غم. در این مقاله، میخواهیم جستاری بر مفهوم سوگواری و غم ازدستدادن داشته باشیم. سوگواری چیست؟ چه مراحلی دارد؟ با ما همراهی میکنید؟
ازدستدادن عزیز، شغل، خانه، رابطه یا هر چیز دیگری ما را تکان میدهد و ناراحت میکند. سوگواری برای رفتهها و ازدستدادهها طبیعی است و البته هرکس هم شیوه خودش را در این مسیر پِی میگیرد.
سوگواری یعنی غم ازدستدادن. وقتی چیزی یا کسی را از دست میدهیم، سوگوار میشویم. هرکس این درد را بهشیوه خودش تحمل میکند. امکان دارد احساسات مختلفی در پِی ازدستدادن در وجودمان شعلهور شوند؛ برای مثال، بروز احساساتی مانند احساس گناه یا سردرگمی در چنین موقعیتهایی عجیب نیست.
غم ازدستدادن را نمیتوان کِتمان کرد و نادیده گرفت. هرقدر تلاش بیشتری برای نادیدهگرفتن احساساتمان در این فرایند داشته باشیم، مدت عذابکشیدنمان هم طولانیتر میشود. اگر هم غم فقدان برای خودمان نیست، باید بدانیم واکنشهای آدمها به این موضوع متفاوت است و نمیتوانیم با یک نسخه حال همه آدمهایی را خوب کنیم که دچار چنین وضعی شدهاند.
بسیاری از نشانههای عارضشدن غمِ سوگواری بر قلب شبیه نشانههایی است که افسردگی برایمان به همراه میآورد؛ برای نمونه، اندوه یا بیخوابی از نشانههای مشترکاند. بیتوجهی به خود یا افزایش یا کاهش اشتها هم از علامتهای مشترک دیگرند. البته این دو مشکل دارای ابعاد و حالتهای متفاوتیاند؛ برای نمونه، غم سوگواری بهمرور زمان از بین میرود و معمولا زمانی دوباره بهطور موقت شعلهور میشود که فرد یاد فقدان و ازدستدادن بیفتد.
سوگواری و غم فقدان مراحلی دارد. با ازدستدادن چیزی یا کسی عزیز وارد فرایندی میشویم که اگر آن را بشناسیم، بهتر احساساتمان را کنترل و مدیریت خواهیم کرد و بهاحتمال زیاد، بهتر و زودتر حالمان خوب و طبیعی میشود. هرچند شیوه عزاداری و سوگواری هرکس با دیگری متفاوت است، بهطور کلی همه ما در این دوران فرایندی با مراحل زیر را به شیوه خودمان طی میکنیم:
غم سوگواری ویرانکننده است؛ یعنی بدحال میشویم، آزار میبینیم و روزهای خوش از ما فاصله میگیرند. گاهی این حسهای بد آنقدر زیاد میشوند که وارد مرحله انکار میشویم؛ یعنی برای اینکه از شدت فشار روحیمان بکاهیم، دست به نادیدهگرفتن فقدان میزنیم و دوست داریم طوری رفتار کنیم که انگار چیزی نشده و هیچ ازدستدادنی در کار نبوده است.
با انکارکردن انگار در تلاشیم تا موضوع را بهتدریج درک کنیم و بپذیریم. این سازوکاری دفاعی برای کاستن از شدت دشواری و آزاردهندگی ماجراست. وقتی که درد را انکار میکنیم، به خودمان غیرمستقیم زمان میدهیم از حجم بزرگ آنچه روی روانمان چنبره زده کم کنیم.
بعد از خروج از مرحله انکار است که کمکم احساساتی فروخورده میل به بروز پیدا میکنند. حالا دیگر غمی بزرگ خودش را نمایان میکند و آزارمان میدهد. مثالهایی از مرحله انکار را ببینید:
مرحله قبلی ازدستدادن (یعنی انکار) سازوکاری دفاعی بود؛ اما مرحله خشم ماسک و پوششی است برای پنهانکردن احساسات متنوعِ ناشی از فقدان. زمانی که دچار ازدستدادن میشویم، خشم به سراغمان میآید. فکر میکنید چرا؟ دلیل این است که با وجود آن میخواهیم احساسات مختلف و درد را پنهان کنیم.
خشمی که در این مرحله شکل میگیرد گاهی معطوف به فردی میشود که از دست رفته است؛ یعنی حس خشم و عصبانیت نسبت به عزیزِ ازدسترفته پیدا میکنیم یا برای مثال، خشم معطوف به رئیسی میشود که اخراجمان کرده است. حتی گاهی خشممان نسبت به ابزارها و اشیا زیاد میشود؛ برای مثال، از دست خودرویی که باعث تصادف شده عصبانی میشویم.
در این مواقع، مغزمان میداند خشم را بهاشتباه بهسمت آدمها و چیزهای مختلف روانه کردهایم، اما از نظر احساسی چارهای دیگری برایمان نمیماند و چنین واکنشی در ما شکل میگیرد. مثالهایی از مرحله خشم را ببینید:
در طول دوران غمگساری، آسیبپذیر میشویم و احساس میکنیم بیقراریم و راه چارهای برای خروج از حال بد پیش پایمان نیست. اینجاست که برای خروج از وضعیت، دست به مطرحکردن اگرهاومگرها میکنیم. منظور چیست؟ یعنی شروع میکنیم به واردکردن اگرها و فرضیههای مختلف. اگر اینطور کرده بودم، آنطور نمیشد؛ اگر این را نگفته بودم، آنطور نمیشد و مدام فرضیاتی مطرح میکنیم و دربند گذشتهها میمانیم که اگر چه میکردیم و چه میشد، اکنون در بند غم و فقدان نبودیم.
اگر فردی مذهبی باشیم هم با خدا وارد مذاکره میشویم و از خدا میخواهیم در ازای انجام کارهای خیری که قرار میگذاریم، انجامشان دهیم به ما آرامش و رهایی بدهد. این مرحله از فرایند سوگواری به ما کمک میکند غم، سردرگمی و آسیبی که دیدهایم، چند قدم به عقب برود. مثالهایی از مرحله چانهزنی را مرور کنید:
برخلاف دو مرحله قبلی، افسردگی حالتی فعال ندارد و مرحلهای خاموش از غم سوگواری است. در این مرحله است که یا مشکل را میپذیریم و سعی میکنیم از غم خلاص شویم یا ترجیح میدهیم منزوی شویم و به این حال با غم فقدان کنار بیاییم.
البته نوع ازدستدادن هم در شکلگیری مرحله افسردگی اثر دارد؛ برای نمونه، اگر عزیزی را از دست بدهیم، معمولا مدت غمگساری و افسردگیمان طولانیتری از زمانی خواهد بود که در رابطه عاطفی به بنبست و شکست میخوریم. افسردگی هم مانند مراحل دیگر سوگواری آزاردهنده، تلخ، سخت و ناگوار است و میتواند ما را در برزخی مهآلود زندانی کند.
برای رهایی از افسردگی میتوانیم به مشاوران خبره مراجعه کنیم و از آنها کمک بگیریم. مثالهایی از مرحله افسردگی را ببینید:
پذیرش حتما بهمعنای رسیدن به نقطه خوشی از فرایند سوگواری نیست. در واقع، وقتی به این مرحله میرسیم، به نقطه زیرباررفتن و کنارآمدن میرسیم. احساساتمان در دوران پذیرش بسیار متفاوت است، چون زندگیمان بهطور کامل تغییر کرده و باید ببینیم روزهای خوش آینده فرامیرسند یا خیر. ممکن است در مرحله پذیرش حالمان کمی بهتر شود. شاید هم همچنان ثانیههای خوش از ما دور بمانند. مثالهایی از مرحله پذیرش را ببینید:
نمیتوان گفت چقدر طول میکشد تا فرایند سوگواری را پشت سر بگذاریم. مدت سوگواری به عوامل مختلفی وابسته است:
نوع فقدان هم در این روند اثرگذار است. در هر حال، نباید فراموش کنیم زمان باعث میشود دردها کمرنگتر شوند. هرقدر زمان میگذرد، امکان برگشتن به زندگی عادی و حسکردن دوباره شادیها بیشتر میشود.
گاهی سوگواریمان طولانی میشود و زندگی چنان تلخ و سخت میگذرد که نیاز به کمکگرفتن از مشاور متخصص در حوزه روانشناسی پیش میآید. در موارد زیر نیاز به مراجعه به متخصص وجود دارد:
در چنین شرایطی، روانشناسان کمکمان میکنند احساساتمان را درک کنیم و بفهمیم در چه وضعی قرار گرفتهایم. مدیریت رنجها و غم هم از جمله کارهایی است که مشاوران به ما یاد میدهند.
گاهی در شرایطی که دچار غم سوگواری هستیم، بهدنبال راهی برای رهایی میگردیم و به راهکارهایی موقتی میرسیم که درمان دردمان نیستند؛ برای مثال، به پرخوری روی میآوریم، بهسراغ مصرف داروهای آرامبخش یا الکل میرویم. اینها هیچکدام راه چاره نیستند و نهتنها مشکل را حل نمیکنند که ما را به جادههای تباه اعتیاد، افسردگی شدیدتر، اضطراب یا فروپاشی احساسی میکشانند.
بهجای راهکارهای موقتی و بهدردنخور، بهتر است که چارههایی مفید و اساسی بیندیشیم، برای مثال:
گاهی خودمان سوگوار نیستیم و کسی در اطرافیانمان دچار این غم میشود. در این مواقع، نباید قضاوتگر باشیم. نه بگوییم که فرد چه کند و نه او را از کاری منع کنیم. توصیهکردن به مراجعه به مشاور کاری است که باید انجام بدهیم. ضمن اینکه در دورواطراف فرد باشیم و شنوندهای مهربان باشیم که به حرفهای فرد سوگوار گوش میکند.
غم و رنج از زندگی انسان دور نیست. همه ما محکوم به تحمل ثانیههایی دشوار هستیم و باید قبول کرد نمیتوان با زندگی جنگید، نمیتوان از فقدان و ازدستدادنها جلوگیری کرد. منتها میتوانیم با شناخت احساسات خود و کنترل عواطفمان به خود کمک کنیم دورههای سوگواری و اندوه را بهخوبی پشت سر بگذاریم و به پایان برسانیم.
گاهی هم نیاز به کمکگرفتن از مشاوران پیش میآید. در چنین مواقعی نباید سرسختی کنیم و خود را به انزوا بکشانیم. حتما کمک روانشناسی خبره به ما یاری میدهد. شما هم تجربه سوگواری داشتهاید؟ چه احساساتی را تجربه کردهاید؟ چطور از این شرایط بیرون آمدهاید؟
منابع دیگر: webmd
پاسخ ها