بعضی از اوقات وقتی یک تکنولوژی تازه از راه میرسد، از همان لحظه اول میدانیم که با چیزی تاریخساز مواجه هستیم. بعضی اوقات دیگر نیز، تنها با گذشت زمان است که موضوع روشن میشود. یک جور لحظه تاریخی دیگر هم داریم که عمدتا از چشمها دور میماند و بدون اینکه اکثر مردم متوجه شوند، زندگی ما را تغییر میدهد.
در این مقاله به سراغ ۲۵ لحظه مهم در تاریخ تکنولوژی رفتهایم که طی ۲۵ سال اخیر از راه رسیدهاند و هرکدام به نوبه خود، دنیا را تکان دادهاند. چه خوب و چه خوب، اتفاقهایی که در این مقاله لیست کردهایم تاثیری پایدار روی جهان و دنیای تکنولوژی داشتهاند.
در قوانین تازه ارتباطات مخابراتی که طی سال ۱۹۹۶ میلادی در آمریکا به تصویب رسیدند، در بند ۲۳۰ آمده بود که نمیتوان از سرویسهای آنلاین به خاطر محتویاتی که کاربران بارگذاری کردهاند شکایت نمود. این قانون حدودا یک دهه بعد باعث شد یوتیوب و فیسبوک ظهور کنند و اندکی بعد نیز همین سایتها در کنار انبوهی از شبکههای اجتماعی دیگر توانستند از خودشان در برابر پروندههای قضایی مدنی محافظت کرده و به شکوفایی برسند. البته که این مصونیت، ابدی نیست و اکنون دولت ترامپ سعی دارد با یک فرمان اجرایی، بند ۲۳۰ قانون ارتباطات مخابراتی را لغو کند. اگر این حرکت موفقیتآمیز باشد، نهتنها امثال فیسبوک و گوگل و توییتر، بلکه بیشمار کمپانی دیگر تحت تاثیر قرار خواهند گرفت.
در نخستین روزهای سرویسهای آنلاین و خدماتدهندگان اینترنت، برای یک ساعت دسترسی به اینترنت باید چندین دلار میپرداختید و بنابراین گذران وقت در فضای سایبری، عادتی گرانقیمت به حساب میآمد. اما این رویه در سال ۱۹۹۶ میلادی تغییر کرد و شرکت AT&T از سرویس اینترنت WorldNet خود پرده برداشت که با اشتراک ماهانه ۲۰ دلار، دسترسی نامحدود به اینترنت را به ارمغان میآورد. این حرکت دنیای خدماتدهندگان اینترنت را تکان داد و در کمتر از یک سال، تمام سرویسهای اینترنتی رویکردی مشابه را در پیش گرفتند. بنابراین مردم به ناگاه آزادی عمل کامل در اینترنت داشتند و توانستند انبوهی از محتویات را در آن به اشتراک بگذارند.
در دهه ۱۹۹۰ میلادی، جهان به قدرت اینترنت پی برده بود: این بازترین شبکه کامپیوتریای بود که جهان دیده بود. خیلی زود توجه دولت چین هم جلب شد که به خفه کردن صداها، بیشتر از ترغیب مردم به آزادی بیان علاقهمند بود. در سال ۱۹۹۷ میلادی، استفاده از اینترنت برای «آسیب زدن به منابع دولت یا جامعه» چین ممنوع اعلام شد. سپس شاهد یک دهه تلاش برای ساخت «فایروال بزرگ چین» بودیم که اطلاعات به زعم دولت آسیبرسان را فیلتر میکند. امروز این فایروال موثرتر از هر زمان دیگر شده و هرچیزی، از فیسبوک گرفته تا ویکیپدیا، در چین فیلتر است. بنابراین مردم پرجمعیتترین کشور جهان از بهترین ویژگیهای اینترنت مرحوم ماندهاند. دولت چین اکنون بالهایش را بیش از پیش گشوده و دست به توسعه تدابیری ملی مانند «سیستم اعتبار اجتماعی» زده که کاربران را پایش کرده و آنها را در دنیای واقعی به خاطر رفتارهای غیر قابل پذیرش جریمه میکند.
موتور جستجوی گوگل یک دستاورد فنی بزرگ بود، اما تا پیش از اینکه کمپانی تبلیغات پرداخت در ازای کلیک را در آغوش نگرفت، آنقدرها درآمدزایی نمیکرد. و گوگل این موفقیت را مدیون GoTo.com است. موسس GoTo.com، یعنی بیل گروس، این ایده به سرش زده بود که قرارگیری تبلیغات در بالاترین نقطه از صفحات نتایج جستجو را به صورت مزایدهای بفروشد و سپس به ازای هر کلیک کاربران، از تبلیغدهنده پول بگیرد. گوگل نیز سپس با AdWorld رویکردی مشابه را در جستجوگر خود در پیش گرفت و یک امتیاز کیفیت هم به هر تبلیغ اضافه کرد تا از ظهور تبلیغات غیر مرتبط جلوگیری کند. اگرچه GoTo (که بعدا Overture نام گرفت) زنده نماند، اما مفهوم پشت کارش همچنان برای گوگل درآمدزایی میکند. فقط کافیست از وکلای وزارت دادگستری آمریکا بپرسید و آنها به شما خواهند گفت که گوگل این ایده را تبدیل به یک مونوپلی کرده است.
در ماه ژوئن سال ۱۹۹۹، یعنی دو سال پیش از ظهور آیپد، موزیک دیجیتال تازه داشت پا میگرفت و اکثرا هم شاهد موسیقیهایی با فرمت MP3 بودیم که مردم آنها را از سیدیها استخراج میکردند. سپس یک نوجوان به نام شاون فنینگ Napster را ساخت: یک شبکه همتا-به-همتا که به کاربران اجازه میدهد موسیقی خود را با هر کس دیگری در اینترنت به اشتراک بگذارند. این اتفاقی مکاشفهآمیز و البته کاملا غیر قانونی بود. دو سال بعد از آغاز به کار Napster، پروندههایی قضایی منجر به تعطیلی آن شدند. علیرغم ترس از اینکه مشتریان دیگر هیچوقت حاضر به پرداخت پول برای موسیقی نخواهند بود، سرویسهای پولی آتی مانند آیتونز و اسپاتیفای کاملا موفق ظاهر شدند. در واقع اگر صادق باشیم، میراث Napster بیشتر از اینکه ترغیب مردم به استفاده غیر قانونی از محتوا باشد، اثبات اینست که سرویسهای پخش موسیقی به صورت نامحدود میتوانند آینده موسیقی باشند.
بهترین خرید در دنیای تکنولوژی چیست؟ متاسفیم، درباره خرید یوتوب توسط گوگل یا خرید اینستاگرام توسط فیسبوک صحبت نمیکنیم. این خریدها در قیاس با خرید اپل در ماه دسامبر ۱۹۹۶ هیچ هستند. اپل در آن سال به خرید شرکت NeXT چراغ سبز نشان داد: شرکتی که استیو جابز بعد از بیرون افتادن از اپل در سال ۱۹۸۵ میلادی، تاسیس کرده بود. در لحظه امضای قرارداد، اپل در شرف شکست بود. جابز که در سال ۱۹۹۷ تبدیل به مدیر عامل شد توانست کشتی اپل را روی آبها شناور نگه داشته و دوباره درآمدزایی کند. او ضمنا سیستم عامل توسعه یافته توسط Next را به اپل آورد که تبدیل به سنگ بنای OS X روی کامپیوترهای مک شد و بعدا در قالب نرمافزار آیفون، تاریخسازی کرد. بدون نبوغ جابز و مالکیت معنوی NeXT، اپل اکنون چیزی بیشتر از یک خاطره دور نبود.
زمانی که فیلیپه کان، موسس Borland and Starfish Software میخواست تصاویر دختر تازه متولد شدهاش را در ماه ژوئن ۱۹۹۷ به اشتراک بگذارد، هنوز چیزی به نام دوربین موبایل وجود نداشت. بنابراین او با استفاده از یک دوربین دیجیتال کاسیو، یک موبایل موتورولا و یک لپتاپ، سیستم تصویربرداری بیسیم خودش را ساخت. این تجهیزات به او اجازه میدادند که تصاویر ثبت شده در بیمارستان را برای دوستان و خانواده خود در سراسر جهان بفرستد. به این ترتیب بود که کان و همسرش، سونیا لی، شرکت LightSurf را تاسیس کردند، شرکتی که به امثال شارپ یاری رساند تا نخستین موبایلهای مجهز به دوربین داخلی و زیرساخت وایرلس لازم برای مخابره تصاویر را بسازند.
نخستین برنامهنویسان به فضای ذخیرهسازی چندانی دسترسی نداشتند و بنابراین با ترفندهایی مانند حذف عدد ۱۹ از تاریخها -مانند «۷۸» به جای «۱۹۷۸»- چند بایت صرفهجویی میکردند. این یعنی نرمافزار نمیتوانست از هیچ سالی بعد از سال ۲۰۰۰ پشتیبانی کند. همینطور که سده جدید نزدیکتر میشد، مشکل جدیتر شد - خصوصا برای کامپیوترهای مینفریمی که زیرساخت بانکداری و دیگر وظایف حیاتی روزمره را فراهم کرده بودند. ترس از باگ Y2K باعث شد انبوهی از کتابهای مختلف چاپ شوند که بدترین شرایط ممکن را پیشبینی میکردند - از قطعیهای طولانیمدت برق گرفته تا قحطی سراسری. اما زمانی که تقویم به یکم ژانویه ۲۰۰۰ تغییر کرد، برنامهنویسان آنقدر در بهروزرسانی نرمافزار موفق بودند که تنها اختلالاتی بسیار ناچیز به وجود آمد. به این ترتیب مردم دوباره راجع به تکنولوژی خوشبین شدند.
وقتی جیزلین رازا در سال ۲۰۰۲ از خودش درحالی که چوب بیسبال را مثل لایتسیبر دنیای استار وارز به دست گرفته بود فیلمبرداری کرد، اصلا انتظارش را نداشت که ویدیو شدیدا عمومی شود. همکلاسیهای او در یکی از دبیرستانهای کبک اما برنامه دیگری داشتند و ضمن آپلود ویدیو در اینترنت، آن را به یکی از نخستین ویدیوهای وایرال شده در اینترنت تبدیل کردند. البته این اتفاقی لزوما مثبت برای این کودک طرفدار استار وارز نبود و رازا بعدا در مصاحبهای گفت که هم در فضای آنلاین و هم دنیای واقعی شدیدا مورد آزار و اذیت قرار گرفت و محبور به تغییر مدرسه شد. این یکی از نخستین موارد نمایش جنبههای منفی وایرال شدن ویدیو بود که یوتیوب چند سال بعد بیشتر رواجش داد.
با تمام احترامی که باید برای پدیدآورندگان دانشنامه بریتانیکا قائل بود، دانشنامه جمعسپاری شدهی وب، ویکیپدیا، تبدیل به مخزنی بهتر و به مراتب گستردهتر برای دانش تبدیل شد. بهتر از هر چیز دیگری که پیشینیان برای ما به جا گذاشته بودند. نخستین مقاله ویکیپدیا در سال ۲۰۱۰ منتشر شد و گرچه پیشبینی میشد به خاطر ماهیت مردمسپاری شدهاش هیچوقت مرجعی قابل اتکا نباشد، اما اکنون نخستین چیزی است که هنگام جستجو برای موضوعات مختلف در مقابل چشممان قرار میگیرد.
در ابتدا چیزهایی داشتیم که وبلاگ نامیده میشدند و بعد همین اسم به «بلاگ» کوتاه شد. بلاگها در واقع سایتهایی با فیدی بودند که هم میتوانستند شامل اخبار و هم مسائل کاملا شخصی باشند و از سال ۱۹۹۷ به بعد در گوشه و کنارهای اینترنت ظهور یافتند. اما بعد از حادثه تروریستی ۱۱ سپتامبر سال ۲۰۰۱ بود که بلاگها واقعا مورد توجه قرار گرفتند. بلاگنویسانی مانند جاش مارشال، گلن رینولدز، اندرو سالیوان و دیو وینر به صورت گسترده در حال مقالهنویسی و انتشار تصویر بودند و گاهی مسائلی را گزارش میکردند که حتی خبرگزاریهای با سابقه نیز نمیتوانستند با آنها رقابت کنند. دوران طلایی بلاگها کوتاه بود، اما نشان داد که اشخاص و نه رسانههای بزرگ اصلیترین تولیدکنندگان محتوا در قرن بیست و یکم خواهند بود.
وقتی گوگل در روز یکم آپریل ۲۰۰۴ از جیمیل رونمایی کرد، بسیاری از مردم فکر میکردند که با دروغ سیزده مواجه شدهاند. گوگل مدعی شده بود که این سرویس حافظهای معادل ۱ گیگابایت در اختیار مشتریان میگذارد که رقمی ۵۰۰ برابر بیشتر از حافظه Hotmail مایکروسافت بود و آنقدرها باورکردنی به نظر نمیرسد. اما گوگل داشت جدی حرف میزد. جیمیل به لطف ظرفیت عظیمش، قابلیت جستجوی آنی و رابط کاربرپسندش نهتنها با سرویسهای ایمیل رایگان مانند Hotmail بلکه با اپلیکیشنهای ایمیل دسکتاپ مانند Outlook نیز رقابت میکرد. این لحظهای بزرگ برای تاریخ وب بود و آغازگر دورانی که گوگل پایش را فراتر از جستجو در وب میگذاشت و انبوهی از سرویسهای کارآمد میساخت.
بعد از شکست دادن قاطعانه Netscape در نبرد مرورگرها، اینترنت اکسپلورر مایکروسافت سهمی بیشتر از ۹۰ درصد از بازار مرورگرها داشت - این یعنی تقریبا تمام کاربران چه خوششان میآمد و چه نه، باید از آن استفاده میکردند. سپس موزیلا فایرفاکس در سال ۲۰۰۴ از راه رسید که یک مرورگر متنباز و متکی بر Netscape بود. این مرورگر ساده، امن و نوآورانه بود، آن هم در دورانی که اینترنت اکسپلورر ۶ به اجبار روی ویندوز نصب میشد و یک کلاف سردرگم بود. فایرفاکس در نهایت توانست یک سوم از بازار را مال خود کند و به این ترتیب دومین نبرد مرورگرها آغاز شد و گوگل کروم نیز از راه رسید تا به کار اینترنت اسکپلورر خاتمه دهد.
پاول گراهام، کسی که استارتاپ تجارت الکترونیک خود را به یاهو فروخت، در سال ۲۰۰۱ شروع به بلاگنویسی راجع به استارتاپها کرد. اما در سال ۲۰۰۵ میلادی بود که او ایدههایش را عملی کرد و Y Combinator را راه انداخت. او سپس در تابستان همان سال، همراه با دوست دخترش، جسینکا لیوینگتون (که اکنون به همسرش تبدیل شده) و دو شریک دیگر، شروع به یک آزمون و خطای جالب کرد. او موسسین کمپانیهای مختلف را دعوت کرد تا ایدههایشان را روی میز بریزند و بعد از انتخاب نویدبخشترین ایدهها، ۶۰۰۰ دلار به هرکدام داد تا خودشان را آماده کنند. از میان ۲۰۰۰ استارتاپی که YC از آنها حمایت کرد میتوان به ردیت، Airbnb، دراپباکس و بیشمار سرویس جالب دیگر اشاره کرد. اگر YC الهامبخش بسیاری از استارتاپها و سرمایهگذاران نمیشد، شاید اکنون هیچ خبری از سرمایهگذاران فرشته یا سرمایهگذاری در زمان کاشت بذر نیز نبود.
تا جایی که به لحظات بزرگ در تاریخ تکنولوژی مربوط میشود، عرضه Elastic Compute Cloud در سال ۲۰۰۶ توسط آمازون، عمدتا از چشمها دور ماند. اما این سرویس یکی از اصلیترین عوامل موفقیت سرویسهای وب آمازون (AWS) بود که در سال ۲۰۰۲ شروع به کار کرده بود و چندین ابزار کارآمد و مبتنی بر وب داشت. AWS در دنیای پردازش مدرن، به احتمال زیاد به اندازه آیفون مهم باشد. سرویسهایی مانند دراپباکس، نتفلیکس، لیفت و iCloud اپل بدون سرویسهای وب آمازون وجود خارجی نداشتند یا حداقل اینقدر با کیفیت ظاهر نمیشدند. AWS آنقدر موفقیتآمیز بود که سرویسهای رقیب مانند آژور مایکروسافت یا گوگل کلاد همچنان دارند برای به زیر کشیدن آن دست و پا میزنند.
برای فیسبوک عرضه هیچ محصولی به اندازه عرضه فید اخبار مهم نبوده است. این فید که در سال ۲۰۰۶ از راه رسید، یک هاب مرکزی برای نمایش فعالیتهای دوستان بود و بعدا به یکی از بزرگترین مراکز توزیع اطلاعات (و همینطور اطلاعات کذب) تبدیل شد و روی بیشمار سرویس دیگر تاثیر گذاشت. حتی در ابتداییترین فرمش نیز فید اخبار مورد تنفر بسیاری از کاربران قرار گرفت، عمدتا به خاطر ظاهر زشتش و اینکه انگار ابزاری برای رخنه به حریم شخصی بود، چون ناگهان تمام فعالیتهای هر کاربری را در معرض دید قرار میداد. پاسخ مارک زاکربرگ، مدیر عامل فیسبوک، نیز دقیقا همان چیزی بود که از فیسبوک انتظارش را دارید. او با کاربران خود همدردی کرد اما بعد تاکید کرد که میداند چه چیزی برای آنها بهتر است.
همانطور که طرفداران سینهچاک بلکبری به شما خواهند گفت، آیفون را به زحمت میتوان نخستین موبایل هوشمند جهان (یا اصلا موبایلی که زندگی بسیاری را دگرگون نمود) تلقی کرد. اما روند معرفی ششماهه این موبایل -که از روز نهم ژانویه ۲۰۰۷ شروع شد و تا ۲۹ ژوئن ادامه داشت- احتمالا بهترین مثال برای میزان اهمیت دستگاه باشد. نخستین آیفون آنقدر قابلیت نوآورانه داشت و آنقدر پکیچ وسوسهبرانگیزی بود که تقریبا همه برایش هیجانزده بودند. با این همه هیچکس نمیتوانست پیشبینی کند که آیفون ۱۳ سال بعد نیز اینقدر مهم تلقی شود. از آن زمان هیچ دستگاه الکترونیکی دیگری برای مصرفکنندگان نداشتهایم که اینقدر موثر واقع شود.
اگرچه آیفون هنگام عرضه در سال ۲۰۰۷ یک دستگاه پردازش شخصی سنتشکن بود، اما انقلاب واقعی زمانی آغاز شد که اپل یک سال بعد، از اپ استور پرده برداشت. ناگهانی مخزنی امن و وسیع برای نرمافزارهای سازگار با نمایشگر لمسی داشتیم که هرچیزی -از بازیها گرفته تا اپلیکیشنهای صدای باد معده- در آن یافت میشد و با تنها یک کلیک قابل دریافت بودند. توسعهدهندگان نیز صف کشیدند و امیدوار بودند اپلیکیشنشان، داستان موفقیت بعدی را رقم بزند. مارکتپلیسهای اپلیکیشن سپس تبدیل به استاندارد روی هر پلتفرم موبایلی شدند و بلکبری و مایکروسافت نیز به شکلی ناامیدانه در صدد رقابت برآمدند و هیچ موفقیتی حاصل نشد. اپ استور برای سالیان طولانی برای اپل درآمدزایی کرده اما اکنون چند وقتی است که صدای توسعهدهندگان از سهم بالای اپل از درآمد اپلیکیشنها درآمده است.
پرتاب کردن پرندگان کارتونی به سمت برجکهایی که پر شده از خوکهای کثیف احتمالا یکی از عجیبترین ایدههای سال ۲۰۰۹ به نظر برسد، اما همین ایده توانست تبدیل به کسبوکاری بزرگ در دنیای گیمینگ با اسمارتفون شود. نخستین نسخه از سری بازی انگری بردز در عرض یک سال ۱۰ میلیون بار دانلود شد -که رقمی عجیب و غریب برای اپ استور تازه از راه رسیده به حساب میآمد- و مهمتر از این، کاراکترهایی را خلق کرد که پا را از پلتفرمهای گیمینگ فراتر گذاشته و روانه پرده نقرهای سینما نیز شدند. انگری بردز نشان داد که بازیها در عصر موبایلهای هوشمند میتوانند حسابی موفق باشند، حتی بدون اینکه به صورت پیشفرض روی سیستم عامل نصب شده باشند یا چرخه توسعه چندین ساله را پشت سر بگذارند.
سرویس استریم محتوای نتفلیکس در چهار سال نخست فعالیت خود، کاملا بر خرید لایسنس پخش سریالهای تلویزیونی و فیلمهای سینمایی نسبتا قدیمی متکی بود. اما شرایط در سال ۲۰۱۱ تغییر کرد و نتفلیکس با خرید حقوق مربوط به سریال «خانه پوشالی - House of Cards»، شبکه HBO را در مزایده شکست داد. هدف نتفلیکس از این کار واضح بود: به جای اتکا بر باقیماندههای شبکههای کابلی، نتفلیکس میتوانست شوهایی بسازد که در هیچجای دیگر قابل مشاهده نبودند. وقتی خانه پوشالی در نخستین سالها توانست نظر منتقدان را جلب کند، نبردی تازه میان سرویسهای استریم شکل گرفت. اکنون به یاد آوردن دورانی که چندین سرویس استریم غولآسا نداشتیم که هرکدام مشغول ساخت شوهای خاص خود باشند بسیار دشوار شده.
در سال ۲۰۱۴، گروهی از ترولهای اینترنتی یک کمپین آزار و اذیت علیه یک توسعهدهنده و ژورنالیست بازی زن ترتیب دادند. این کمپین چند ماهه که Gamergate نام گرفت، در تلاش بود که نشان دهد ژورنالیسم در حوزه ویدیوگیم به شکلی غیر اخلاقمدارانه انجام میشود و خبرنگاران از پرومد کردن بازیهای ویدیویی نفع میبرند. گیمرگیت خیلی زود شکلی زشت به خود گرفت و دیگر تنها یک هدف نداشت. گیمرها ضمنا اطلاعات شخصی (شامل آدرس منزل، تلفن منزل، ایمیل و چیزهایی از این دست) چندین و چند خبرنگار مختلف را به دست آورده و در سطح اینترنت منتشر کردند. برخی از آن خبرنگاران به صورت مداوم نامههای تهدیدآمیز دریافت میکردند و شرایط بسیار خطرناک جلوه میکرد. این وضعیت آنقدر پیچیده شد که اکنون هیچ توافق نظری راجع به دلیل آغاز این کمپین یا اینکه دقیقا چه کسانی مورد آزار قرار گرفتند وجود ندارد.
نادیده گرفتن اسپیکر هوشمند Amazon Echo که در سال ۲۰۱۴ عرضه شد کار آسانی بود. آمازون سپس به سراغ پلتفرم Fire Phone رفت که با ترکیب کردن موسیقی، اخبار و اطلاعات ساده، آنقدرها متفاوت از آنچه اپل با سیری در آیفونها ارائه کرده بود ظاهر نمیشد. از سوی دیگر گوگل هم جستجوی صوتی را به اندروید آورده بود. اما پردازش مبتنی بر صوت مزایای خودش را داشت و در کمتر از ۵ سال، بیش از ۱۰۰ میلیون دیوایس مجهز به دستیار صوتی الکسا فروخته شده بود. آمازون در مسیر توسعه الکسا توانست لوازم خانگی هوشمند را به دست عموم مردم برساند و حتی اپل و گوگل هم مجبور به ساخت اسپیکرهای هوشمند خودشان شدند. از سوی دیگر مشخص شد که دستیارهای صوتی حاضر در فیلمهای علمی-تخیلی، آنقدرها که فکرش را میکردیم دور از دسترس نبودند.
در ماه مارس ۲۰۱۸، شخصی به نام کریستوفر وایلی جزییات مربوط به یک رسوایی بزرگ را در اختیار نشریههای نیویورک تایمز و گاردین قرار داد که بعدا کمپین «حذف فیسبوک» را رقم زد. ماجرا از این قرار بود که یک شرکت مشاوره به نام کمبریج آنالیتیکا (شرکتی که پیشتر با ارتش بریتانیا قرارداد داشت و بعدا تبدیل به یک کمپانی مشاوره در امور سیاسی شده بود) به حجم عظیمی از اطلاعات جمعآوری شده از سوی فیسبوک (که گفته میشد با مقاصد آکادمیک بوده) دست یافت.
فیسبوک نیز گفت که حریم شخصی ۸۷ میلیون کاربر به خطر افتاده. مشکل اصلی این بود که کمبریج آنالیتیکا از این اطلاعات برای خدمترسانی به مشتریان خود (مانند کمپین ریاست جمهوری ترامپ در سال ۲۰۱۶ و همینطور نیروهای حامی برگزیت در انگلیس) استفاده میکرد و دست به انتشار تبلیغات هدفمند میزد. برخی متخصصین میگویند که این شرکت حسابی در توانمندی دادههای خود اغراق کرده بود و هیچ شواهدی از تاثیرگذاری معنادار آن روی پیروزی ترامپ یا عملی شدن برگزیت به چشم نمیخورد. در هر صورت فیسبوک از آن زمان دسترسی اپلیکیشنها و سرویسهای شخص ثالث را به دادههای مشتریانش دشوارتر کرده است.
در اکثریت مواقع، افرادی که در شرکتهای بزرگ تکنولوژی سیلیکون ولی کار کردهاند، کار خود را نوعی ایدهآلیسم حساب آوردهاند و نه کاپیتالیسم خالص. بنابراین کاملا قابل درک است که کارمندان گوگل با خواندن یک مقاله در نیویورک تایمز که میگفت سران گوگل نسبت به رفتارهای غیر اخلاقی مدیران بیتوجه بودهاند شوکه شدند. در این مقاله آمده بود که گوگل حتی به برخی از مدیران متهم به رفتارهای غیر اخلاقی پاداش نیز داده است. پاسخ ۲۰ هزار کارمند گوگل به این موضوع غافلگیرکننده بود: آنها به صورت گروهی از محل کار خود خارج شده و به خیابانها ریختند. این حرکت، موجی از فعالیتهای دیگر -مانند اکتیویسم کارگران حوزه تکنولوژی و همینطور اعتراض به دیگر تصمیمات گوگل- را به راه انداخت. همین اواخر نیز برخی کارمندان فیسبوک راجع به ناخشنودی خود از رویکرد فیسبوک در قبال پستهای آتشافروزانه ترامپ توییت کردند.
بیش از نیم قرن بعد از اینکه شرکت Bell از پیکچرفون در سال ۱۹۶۴ پرده برداشت، تماس ویدیویی بالاخره دارد تبدیل به عنصری مهم در کسبوکارها تبدیل میشود. فقط نیاز به یک پاندمی جهانی داشتیم تا مردم بالاخره با این ایده آشتی کنند. اپلیکیشن Zoom به تنهایی اکنون ۳۰۰ میلیون کاربر فعال دارد که روزانه به برقراری جلسات تصویری میپردازند، آن هم در حالی که تعداد کاربرانش تا پیش از آغاز پاندمی، ۱۰ میلیون کاربر بود. همین موفقیت باعث شد رقبایی مانند گوگل، مایکروسافت و فیسبوک نیز بالاخره از مقاومت در برابر چت ویدیویی دست بکشند و بیشتر در این حوزه فعالیت کنند. با توجه به اینکه کسبوکارها اکنون با دورکاری کاملا کنار آمدهاند، تماس ویدیویی احتمالا بعد از کاهش وخامت پاندمی نیز به موفقیتهای خود ادامه دهد.
پاسخ ها