داستانها فقط روایتگر سرگذشت یک آدم یا اتفاقات یک خانه نیستند، گاهی با یک داستان به دل رویدادها و حالوهوای خاص یک دورهٔ تاریخی میرویم. اگر این داستان ایرانی باشد، بهسبب آشنایی نسبی و حتی اطلاعات دستوپاشکسته از تاریخ کشورمان، بهتر میتوانیم با شخصیتها و ماجراها همراه شویم. کتاب دیلماج یکی از متفاوتترین رمانهای تاریخی دورهٔ قاجار و از این دست آثار است. اگر به این سبک رمانها علاقه دارید، معرفی کتاب امروز را از دست ندهید.
«روزگاری میپنداشتم که میرزاتقیخان ثانی خواهم شد. میپنداشتم که ایران به دست من روی سعادت و ترقی را خواهد دید. حال میبینم که راه سعادت خود را هم گم کردهام.»
حمیدرضا شاهآبادی، پژوهشگر تاریخ، داستاننویس و نمایشنامهنویس معاصر، متولد سال ۱۳۴۶ در تهران است. او علاوه بر رمان بزرگسالان، چندین رمان برای نوجوانان هم نوشته است.
مدیریت انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و مدیریت مؤسسهٔ نشر بینالمللی الهدی ازجمله فعالیتهای شاهآبادی در حوزهٔ فرهنگ است. او پژوهشگر تاریخ است و در آثارش از تاریخ و شخصیتهای تاریخی مختلف بهره میگیرد.
در ادامه، برخی از آثار شاهآبادی را مشاهده میکنید:
دیلماج روایتی از زندگی میرزا یوسفخان مستوفی ملقب به دیلماج، یک شخصیت خیالی در دورهای تاریخی با رویدادهای واقعی است. رویدادهای کتاب به دورهٔ قاجار برمیگردد. میتوان گفت که بیان وضعیت مردم، بهویژه روشنفکران و تحصیلکردههای این دوره، هدف اصلی نویسنده از نگارش این اثر است. نویسنده همچنین به رویدادهای مشروطه و فعالیتهای فراماسونرها در آن زمان بهصورت مختصر و البته با احتیاط اشاره میکند.
میرزا یوسف سالها در دستگاه انطباعات ناصرالدینشاه و مظفرالدینشاه به ترجمۀ متون و روزنامههای فرانسه از زبان فرانسوی به فارسی مشغول است. لقب دیلماج او مربوط به این دوره است. دیلماج در زبان ترکی بهمعنای مترجم است.
واقعیت و خیال در این داستان بهگونهای در هم تنیدهاند که نمیتوان برای آن مرزی مشخص کرد. مخاطبی که با تاریخ آشنایی کافی نداشته باشد، تا پایان داستان، این تصور را دارد که این اثر کاملا براساس واقعیت است.
باوجوداینکه زمان داستان به دورهٔ قاجار برمیگردد، زبان داستان بسیار ساده و روان است و با زبان دورهٔ قاجار فاصله دارد. جذابیت و حس کنجکاوی برای خواندن عاقبت یوسف میرزا، صفحهبهصفحه بیشتر میشود که این نشاندهندهٔ قلم خوب نویسنده این اثر است.
رمان دیلماج سال ۱۳۸۵ منتشر و موفق شد لوح تقدیر جایزهٔ ادبی «واو»* بهعنوان رمان متفاوت و جایزهٔ «شهید غنیپور»** را از آن خود کند. همچنین این اثر برای جایزهٔ «روزی روزگاری»*** نامزد شد.
*جایزه ادبی واو از سال ۱۳۸۲، هر سال به متفاوتترین آثار ادبیات فارسی در فرم ساختاری، روایت و قصهپردازی تعلق میگیرد.
**جایزهٔ شهید غنیپور از سال ۱۳۷۶ همزمان با سالگرد شهادت شهید غنیپور، به کتابهایی تعلق میگیرد که ازنظر شورای نویسندگان مسجد حضرت جوادالائمه (ع) بهترین آثار منتشرشده هستند.
***جایزهٔ روزی روزگاری از سال ۱۳۸۶ در اردیبهشت هر سال، به بهترین کتابی اهدا میشود که نخستینبار در ایران منتشر شده باشد و گذشته از ارزش ادبی، قابلیت بالقوهٔ جلب مخاطب عام و کمک به ارتقای سطح کتابخوانی را داشته باشد.
زمانی که مردم ما با مفاهیم جدید آشنا شدند و روشنفکران جامعه باتوجهبه شرایط زمانه به مقایسهٔ کشور خود با کشورهای پیشرفته پرداختند و تلاش کردند این فاصله را پر کنند، شاهد اتفاقات زیادی هستیم که موجب سرخوردگی آنها میشود و بسیاری از مردم در مسیری قرار میگیرند که با هدف اولیهشان در تضاد و تناقض است. دیلماج حدیث روشنفکری آن عصر است، روشنفکری که با عشق آزادی و ترقی ایران شروع میکند و در جریان تحولات در مسیری دیگری قرار میگیرد.
برای علاقهمندان به داستانهای ایرانی بهویژه داستانی که از دل تاریخ میآید، دیلماج میتواند تجربهای متفاوت و جالب باشد.
این کتاب پیشنهاد ما به شماست، اگر به مطالعهٔ حال و روز مردم در گذشتۀ نهچندان دور کشورمان علاقه دارید.
لحظهای به من نگاه کرد و پرسید: «یوسف بهنظر تو فقر این ملت مقدم بر جهلشان است و یا جهلشان مقدم بر فقرشان؟» سوال سختی بود، سوالی که تا هیچگاه به آن فکر نکرده بودم. تا بخواهم چیزی بگویم چشم بر خندقنشینان اضافه کرد: «فقر جهل میآورد و جهل فقر. اما این هر دو حاصل ضعفاند؛ ضعف در برابر تقدیری که دیگران رقم میزنند. نخست باید تقدیر خود را به دست بگیریم.» و یکباره به من نگاه کرد و گفت: «اول فقر را از بین ببریم یا جهل را؟» و من دوباره زبانم بند آمد. […] او خود ادامه داد: «نمیدانی، من هم نمیدانم. اما باید اندیشه کنیم. تو هم اندیشه کن اگر امروز من نتوانستم. فردا تو خواهی توانست. این تقدیر را میتوان شکست.» (ص۶۰)
***
مرد قدمی جلو گذاشت و با یک دست نوک چانهام را بالا گرفت و چشم در چشم من دوخته گفت: «اگر سوءنیت به جان اعلی حضرت تو را روانه اینجا کرد در عوض من از سر دستگیری تو سی تومان انعام گرفتم و حالا درجهٔ یاوری دارم و نام حسینقلیبیگ در همهٔ نظمیه پیچیده است.»
این بار ساکت ماندن را تاب نیاورده گفتم: «حال که به بند کشیدن کتابخوانها هر جاهل و بیپایهای را به نوایی میرساند این را هم باید از محسنات کتاب دانست.» (ص۱۳۴)
پاسخ ها