از من ای زیبا صنم رخساره پنهان میکنی
چون غروب آسمان دل را پریشان میکنی
در مصاف جان من تیرم ز مژگان میزنی
با دوچشمانت چرا خون بر دل آسان میکنی
غم به دیدار آمده از جور بی مهری تو
پس چرا با غمزه ایی غم را دوچندان میکنی
دیده از یوسف جمالان جهان بر بسته ام
آخر از عشقت مرا رسوای کنعان میکنی
سوی چشم من نباشد قابل دیدار تو
بس به امید تماشا دیده گریان میکنی
یا که من را جان دهی یا جان من بیرون کنی
جان من ارزانیت هم این و هم آن میکنی
احسان سیفی خورزوقی
پاسخ ها