شاعر: اصغر عظیمیمهر
تا که چشمت مثل موجی مسخ از من می گذشت
جـای خون انگار از رگـهــایم آهـــن می گذشت
مـی گذشـتی از ســرم گـویی که از روی کویر
با غروری سر به مهر ابری سترون می گذشت
یا که عـزرایـیل با مـردان خود با سـاز و برگ
از میــان نقـب رازآلــود معـــدن مـی گذشـت
قطعه قطعه می شـدم هر لحـظه مـثل جمله ای
که مردد از لبان مردی الکن می گذشت
ساحران ایمان می آوردند موسی را اگر
ماه نو از کوچه ها در روز روشن می گذشت
شوق انگشتان من در لای گیسوهای تو
باد آتش بود و از گیسوی خرمن می گذشت
کلبه ای در سینه ی کوهم کسی باور نکرد
حجم آواری که بر من وقت بهمن می گذشت
پاسخ ها