شاعر: مهدي عابدي
روان چون چشمه بودم، جذبهات خشکاند و چوبم کرد
بنازم آن نگاهت را که درجا ميخکوبم کرد
شب و روزِ مرا در برزخ يک لحظه جا دادي
طلوعم داد لبخند تو و اخمت غروبم کرد
کنون از گرد و خاک عشقهاي پيش از اين پاکم
که سيلاب تو از هر رويدادي رُفتوروبم کرد
تَنَت تلفيقِ گُنگِ عنصر باد است با آتش
نفسهايت شمالي سرد، لبهايت جنوبم کرد
دوا؟ جادو؟ نميدانم، شفا در حرفهايت بود
نميدانم چه در خود داشت اما خوب خوبم کرد!
پاسخ ها