مردی که واشنگتن را اداره خواهد کرد؛ آنتونی بلینکن چه تغییراتی در سیاست خارجی آمریکا ایجاد میکند؟؛ کتاب «مردی که واشنگتن را اداره کرد: زندگی و دوران جیمز. اِی. بیکر سوم» کتاب جدیدی از سوی روزنامهنگاران «پیتر بیکر» و «سوزان گلاسر» فقط یک کتاب خواندنی نیست. این کتاب زمانی- و البته واشنگتنی- را به تصویر میکشد که مصالحه و معامله سیاسی در آن میان دموکراتها و جمهوریخواهان نهتنها ممکن نبود که مطلوب هم نبود. با این اوصاف، این کتاب داستان یک وزیرخارجه بزرگ را روایت میکند که بر آخرین دوره زمانی حاکم بود که ایالاتمتحده محترم و قابلستایش بود و حتی جهان از آن حساب میبرد.
آن جهان از بین رفته است. اینکه آن جهان بتواند بازگردد – خواه یک بیکر یا یک چهره کیسینجرگونه بتواند سربرآورد که در راهروهای وزارتخارجه راه برود- بعید است. اما پاسخ ممکن است مهم نباشد یا لااقل به اندازهای که بسیاری از مردم تصور میکنند مهم نباشد. در زمانی که پرزیدنت منتخب (جو بایدن) و آنتونی بلینکن (گزینه بایدن برای وزارتخارجه) آماده میشوند تا در دنیای بیرحم و شفقتی که به میراث بردهاند دست بهکار شوند، اما لازم به یادآوری است که چه چیزی یک وزیرخارجه بزرگ را میسازد و شاید چرا- به شکل پارادوکسیکال و تصادفی- این دوران دشوار و چالشبرانگیز به بیکر یا کیسینجری نیاز ندارد که کارهای بزرگ انجام دهند. در عوض، یک دیپلمات ارشد که با استعداد هم هست و متعهد به بازگرداندن قطار آمریکا به ریل خود شده است، شاید تمام آن چیزی باشد که کشور به آن نیاز دارد.
«آرون دیوید میلر» و «ریچارد سوکولسکی» برای فارنپالیسی نوشتند، دوران ناخوشایند و «گردابگونه» تصدیگری پمپئو بر وزارتخارجه آمریکا شکاف میان «بهترین» و «بدترین» را رقم زد. در نیمقرن گذشته، دو وزیرخارجه در راس قرار گرفتند. سه عنصر اساسی برتریشان را نشان میدهد:
اول، هم کیسینجر و هم بیکر نهتنها احترام و اعتماد روسایجمهور خود را داشتند؛ بلکه روسایشان سیاست خارجی را میشناختند و میتوانستند استراتژی مربوطه را هدایت و به آن استراتژی اعتبار بخشند و فرماندهی احترام به خود را در دست داشته باشند. دوستی درازمدت بیکر با پرزیدنت جورج بوش [پدر] نزدیکتر از هر «جفت» دیگری در تاریخ بود. در حقیقت، وقتی یکی از ما دو نفر [منظور نویسندگان این گزارش است] در سال ۲۰۰۶ با رئیسجمهور فقید مصاحبه کرد، او آشکار ساخت که انتخاب بیکر- که از او با عنوان «معاملهگر سرسخت» نام میبرد- مانند «بازی» در زمین گلف بود؛ تصمیمی درست که قدر آن را میدانستیم. رابطه کیسینجر با رئیسجمهور ریچارد نیکسون پیچیدهتر و رقابتیتر بود، اما او اختیار زیادی به کیسینجر داد؛ در حقیقت، در بحبوحه واترگیت، بهویژه طی دوره دیپلماسی رفتو برگشت خاورمیانه در پسا ۱۹۷۳، کیسینجر به لطف نیکسون توانست یک سیاست خارجی موثر و کارآمد را به اجرا بگذارد. این مساله تضمینی بود بر اینکه ایالاتمتحده با رسوایی داخلی تضعیف نشده است. بهطور یکسان، برای متحدان و دشمنان آمریکا فقط ۵ دقیقه طول میکشید تا دریابند آیا روشنایی یا رابطه خوبی میان رئیسجمهور و وزیرخارجه وجود دارد یا خیر؛ یعنی اینکه آیا وزیرخارجه برای رئیسجمهور مقتدرانه سخن میگوید یا خیر. اگر کورسو یا نور ضعیفی از رابطه وجود داشته باشد، ممکن است تابلوی «برای این فصل بسته» در وزارتخارجه نصب شود.
دوم، برترین دیپلمات کشور باید از طرز فکر و مهارت یک مذاکرهکننده برخوردار باشد. کیسینجر و بیکر فهمیدند که چگونه قطعات را کنار هم قرار دهند و حسی شهودی و مستقیم از نحوه ریشخند، ترغیب و تملق داشتند. آنها هر دو در درک مواضع شرکای مذاکراتی خود و درک نیازهای سیاسیشان، آسیبپذیریهایشان و منافع حیاتی کشورهایشان خبره بودند؛ آنچه به همان اندازه مهم بود این بود که آنها دریافتند مذاکرات زمانی موفق میشود که هر دو طرف اقناع شوند که برنده شدهاند. وزرای خارجه کارآمد نمیتوانند ایدئولوگهایی باشند که دیدگاهشان از مذاکره یا رویکرد «روش من یا دیگری» باشد.
وقتی کیسینجر و بیکر دریافتند که معامله امکانپذیر است، سرسختی آنها در دنبال کردن آن کار به چیزی افسانهای تبدیل شد. بیکر برای کنفرانس صلح مادرید ۹ سفر انجام داد؛ کیسینجر بیش از ۳۰روز مذاکرات رفت و برگشتی را انجام داد تا «توافق بر سر اختلافات» اسرائیل- سوریه در سال ۱۹۷۴ به نتیجه برسد. آنها همچنین پی بردند که چه موقع از مذاکره خارج شوند چنانکه بیکر این امر را نشان داد آنگاه که دفترچه یادداشت خود را محکم بست و در میانه نشست با حافظ اسد، رئیسجمهور سوریه، تهدید به ترک جلسه کرد؛ یا در سال ۱۹۷۵، یعنی زمانی که کیسینجر تهدید کرد که روابط با اسرائیل را مورد ارزیابی دوباره قرار خواهد داد تا به این ترتیب بر اسحاق رابین، نخستوزیر، برای رسیدن به توافق فشار وارد آورد.
سوم، هیچ راه دیگری برای گفتن این مساله وجود ندارد که کیسینجر و بیکر خوششانس هم بودند. مهم نیست که مهارتهای دیپلماتیکشان، بدون برخی بحرانهای مهم یا فرصتهای بزرگی که میتوانستند در آن موفق شوند، چقدر قوی باشد. نامش را بخت یا شانس بگذارید. حمله مصر به اسرائیل در سال ۱۹۷۳ آن «لحظه خاورمیانه» را برای کیسینجر به ارمغان آورد؛ حمله عراق به کویت در سال ۱۹۹۱ هم فرصت را برای بیکر و بوش فراهم آورد تا اجلاس مادرید را برای پیشبرد انگیزه صلح در خاورمیانه سازماندهی کنند. فروپاشی اتحاد سابق شوروی در همان سال، موفقیت بیکر را در مدیریت وحدت آلمان بدون وقوع هیچ بحرانی تسهیل کرد. نکته این است که وقتی «لحظه» آنها فرا رسید، آنها [بیکر و کیسینجر]میدانستند که چگونه از فرصت بهرهبرداری کنند. وقتی ما دو نفر [نویسندگان این گزارش]در دفتر برنامهریزی سیاسی وزارت امور خارجه برای «جورج. پی. شولتز» کار میکردیم، که او هم به ردههای بالای وزرایخارجه تعلق دارد، او اغلب نقش خود را به «نگهداری از باغچه دیپلماتیک» تشبیه میکرد. او از این استعاره برای توصیف تلاش خستگی ناپذیر و غالبا ناسپاسانه (و بیحاصل) برای ایجاد روابطی سازنده با کشورهای خارجی استفاده میکرد تا منافع آمریکا را پیش ببرد. همچون کیسینجر و بیکر، شولتز فهمید که دیپلماسی کارآمد منوط است به شکلگیری و جلب اعتماد، ایجاد سرمایه مذاکراتی با رهبران خارجی، درک زمان و چگونگی استفاده از اهرم و درک اینکه چگونه فرهنگ، تاریخ، جغرافی، ایدئولوژی و روایات ملی محرک جاهطلبیهای رهبران است.
در حالی که بلینکن خود را آماده میکند که به دولت بایدن ملحق شود، او نیاز دارد که باغات زیادی را همزمان هرس کند تا به شغل شماره یک دست یابد: دور نگه داشتن ایالاتمتحده از مشکلات خارجی بهطوری که رئیسجمهور جدید بتواند تمام وقت، انرژی و سرمایه سیاسی خود را بر رفع مشکلات آمریکا در داخل متمرکز سازد. برای این ماموریت مهم، وزیرخارجه جدید نیاز ندارد که یک استراتژیست یا ایده پرداز فوق العاده باشد یا دارای جاذبه، کاریزما و جایگاه کیسینجر یا بیکر باشد. او باید مهارت بالایی داشته باشد، روندهای مشورتی را بشناسد و بفهمد، از تجربه هدایت واشنگتن و جهان برخوردار باشد و بازتابدهنده تعهد عمیق رئیسجمهور به احیا و ترمیم و بازگرداندن جایگاه آمریکا در خارج باشد. خبر خوب در آن جبهه این است که بلینکن دارای بسیاری از این وپژگیها و نیز خصلتهایی است که سلفش پمپئو فاقد آن بود. او دارای خصلتی عملگرایانه و محتاط است و مهارتهای جمعی و اجماعسازی خوبی دارد. این مهارتها به او کمک میکند تا مشکلات را از چشم بایدن دور نگه دارد و از دام صدور امریههای دیکتاتورمآبانه به طرف دیگر احتراز ورزد و زمانی که ببیند همتایش اولتیماتومها را نادیده میگیرد از مذاکره و سازش امتناع میورزد. به تعبیر دیگر، بلینکن رویکرد «یا روش من یا دیگری» را در پیش نخواهد گرفت؛ رویکردی که پمپئو در مذاکره به کار میگرفت و او میداند که چه زمانی باید به نتیجه مطلوب و نه ایده آل گرایانه دست یابد.
شاید برای بلینکن خبر بدی باشد که فضای روابط فرصتهای گرانبهایی برای دیپلماسی قهرمانانه و نتایج تحول آفرین ارائه نمیدهد. مشکلاتی که باعث جدایی ایالاتمتحده از چین و روسیه شده آنقدر عمیق و ریشه دار است که نمیتواند از طریق «بازتنظیم» (reset) سریع یا چانه زنی بزرگ رفع و رجوع شود. این مشکلات میتواند از طریق چارچوب- چنانکه «رابرت مانینگ»، محقق، به تازگی در این صفحات [فارن پالیسی]در مورد آن استدلال کرده است- «همزیستی رقابت آمیز» مدیریت شود تا مانع بدترین نتایجی شود که موجب پریشانی حواس بایدن از اولویتهای داخلی میشود. پیشرفت در گرمایش زمین و واکنش به همهگیری کرونا مستلزم کار دیپلماتیک ماهرانه است، اما «جان کری»، وزیرخارجه سابق، که از او با عنوان «سزار جدید» در زمینه تغییرات اقلیمی یاد میشود، در زمره مهمترین چهرههای تغییرات اقلیمی خواهد بود و دیگر نهادها هم نقش مهمی در بهبود همکاریهای بینالمللی در زمینه بهداشت جهانی ایفا میکنند. موفقیت چشمگیر در روابط آمریکا- کره شمالی بسیار بعید است؛ در بهترین حالت، او میتواند به شروع فرآیند ساخت اعتماد متقابل برای ایجاد یک مبنای بلندمدتتر برای توافقات در زمینه کنترل تسلیحات و اقدامات برای افزایش امنیت در شبه جزیره کره امیدوار باشد.
پس برای بلینکن چه مانده است؟ وزارت خارجه تهی شده و روحیهها رو افول گذاشته است. او بهعنوان معاون سابق وزیرخارجه، فرد مناسبی برای شروع وظیفه مهم بازسازی و اصلاح این نهاد مهم است. او باید سفر را آغاز کند تا حصارهای دیپلماتیک را ترمیم کند و البته با درخواستهای مکرر برای سفر در معرض بمباران قرار خواهد گرفت. اما به جای اینکه بار و بنه سفر به دور دنیا را ببندد، باید از فرصت استفاده کند و به کشورهای مهم در اروپا و آسیا- پاسیفیک سفر کند؛ کشورهایی که نیاز به مراقبت دارند در حالی که سفرهای خارجی دیگر را به زیردستان واگذار کند. وزیرخارجه جدید بیتردید به موفقیت چشمگیری در هدف مهم بازسازی و حفظ روابط ائتلافی آمریکا و بازگرداندن وجهه ایالاتمتحده در خارج دست خواهد یافت که البته چنین اقداماتی فقط با پیوستن به توافق پاریس، سازمان بهداشت جهانی و تعمیق روابط با متحدان ناتو، ژاپن و کرهجنوبی میسر خواهد شد. وزرای خارجه مهم در موارد مهم سیاست خارجی استیلا مییابند و آنها را بهتر میکنند. رسیدن به توافق هستهای با ایران، گرچه پیچیده و مملو از مشکل است، میتواند فرصتی برای او فراهم سازد: یک چارچوب موجود وجود دارد که میتواند مبنایی برای یک توافق هستهای خوب به دست دهد. تحریمهای وضع شده از سوی آمریکا و دیگران بر ایران اهرمی مذاکراتی به دست میدهد البته اگر مذاکراتی دیگر در مورد مسائل دیگر هم وجود داشته باشد. یک تجربه و تخصص عمیق برای کمک به بلینکن وجود دارد تا شطرنج دیپلماتیک و ژئوپلیتکِ چندبعدی را به نتیجه برساند؛ شطرنجی که در مذاکراتی ظریف میان دولت، کنگره، متحدان اروپایی، چین، روسیه و شرکای اسرائیلی، سعودی و اماراتی ایالاتمتحده نمود مییابد. البته در این راه خطرات زیاد است چنانکه پاداشها هم زیاد است. اما در نهایت، وزرای خارجه در چه چیز یا برای چه خوب یا عالی هستند؟
پاسخ ها