Mohammad javad oliaei

Mohammad javad oliaei

توسط ۳ نفر دنبال می شود
 ۳ نفر را دنبال می کند

و خـداوند خـدا به پـاس ایمـانم و تقـوایم و رنجم و صدقم و دعـاهـای نیـم‌شبـم برایم یک «روحِ حامی‌» فر

و خـداوند خـدا به پـاس ایمـانم و تقـوایم و رنجم و صدقم و دعـاهـای نیـم‌شبـم برایم یک «روحِ حامی‌» فرستاد و چـه ارمغــانی! 

 

که برای چون منی که سراپا سرشتهٔ روحم و بیزار از مادیتم و فراری جسمم و آشنای کشور روحم، چه هدیه‌ای زیباتر و نفیس‌تر و عزیزتر از یک روح می‌تواند بود؟ یک روحِ حامی، روحِ بهشتی، پاک، زیبا، سبک پرواز، بس دانک و خوب و سرشار و پر گنج و سرشار... و پر گنج... و سرشار...

 

[...] و خدا که می‌گویند تخته تراش نیست امّا... می‌داند که به موزار باید پیانوئی طلائی هدیه دهد، 

به ناپلئون شمشیری پولادی 

و به اسکندر، آب حیات 

و به ابراهیم، چشمهٔ زمزم 

و به آدم، حوا 

و به موسی، عصا 

و به عیسی، انجیل 

و به محمّد، قرآن 

و به خسرو، شیرین 

و به قیصر، شکوه 

و به بودا، نیروانا 

و به مهر، مهراوه 

و به زرتشت، آتش 

و به مانی، ارژنگ 

و به شاندل، دولاشاپل 

و به علی، نخلِ سبزِ شیرین‌بار 

و به راهب، محراب 

و به رستم، رخش 

و به نویسنده، قلم 

و به خواننده، دفتر 

و به مسافر، گذرنامه 

و به تنها، همدم 

و به غریب، میهن 

و به رود، دریا 

و به شمع، پروانه 

و به مجنون، لیلا

و به انسان، سنگ چخماق 

و به مؤمن، حور 

و به عابد، بهشت 

و به تشنه، آب 

و به خمار، شراب 

و به حکیم، گل صوفی 

و به تاگور، طوطی؛

 

و به... من، روح و به من، روحِ حامی! پرندهٔ دست آموز من، طوطی سبز من، بازِ جوانِ خوش پروازِ وحشیِ من... روح من، حامی من...

 

و چه داستان‌ها است، داستان من و این روح!

 

که من نه مرد عشقم و معشوق می‌خواهم،

نه مرد عبادتم و حور می‌خواهم 

و نه مرد رزمم و شمشیر می‌خواهم 

و نه مرد سودایم و زر می‌خواهم 

و نه مرد سیاستم و زور می‌خواهم 

و نه مرد دنیایم و زندگی می‌خواهم...

 

من یک مرد روحانی‌ام؛

و کاش فقط یک شب، تنها یک شب، خداوند خدا یک شب، امّا شبی از آن شب‌های‌قدر که در هر شبش هزار ماه است (لیلة القدر... فیها الف شهر...)، شبی سحر گم‌کردهٔ خویش را بجوید و بجوید و بجوید و آن را در صبح قیامت بیابد، به من می‌داد تا می‌توانستم حکایت خویش را حکایت کنم و از این حرف‌ها و سر و کارها و بازی‌ها و کشاکش‌ها که من و این روحِ نامرئیِ غیبی داریم، گوشه‌هائی و کنایه‌هائی و خط‌هائی و اشاره‌هائی روایت کنم و بنشینم و بگویم؛ 

 

[...] که من با روحِ خویش، حامیِ خویش، 

بـا خــدا پیـونـد دارم، 

بـا بهشـت پیـونـد دارم، 

بـا فرشتگـان آشنـایم، 

بـا ملکـوت تمـاس دارم، 

بـا آفتـاب، 

بـا نـور، 

بـا نیـروانـا، 

بـا دیـن، 

بـا ایمـان،

بـا راستـی،

بـا حقیقت، 

بـا زیبـائـی، 

بـا خـوبـی، 

بـا آرامــش، 

بـا خـوشبختـی،

بـا معنـی، 

بـا موزیک، 

بـا هنـر، 

بـا دیـن،

بـا حکمـت،

بـا حیـات،

[...] بـا شـرف،

بـا تعصّب، 

بـا... همـهٔ ذرّات وجـود، 

بـا همـهٔ انـدام هستـی، 

بـا سـراسـر صحـرای غیـب...

 

(دکتر علی شریعتی- مجموعه آثار ۳۳- گفتگوهای تنهائی- بخش‌دوم- گزیدهٔ صفحات ۸۹۳ تا ۸۹۵)

👇

🆔 @Dr_Shariaaty

https://t.me/Dr_Shariaaty/1167

Mohammad javad oliaei
Mohammad javad oliaei

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋