من فکر میکردم که هرگز و در هیچ زمینهای حسد ندارم و این یکی از پاکیهائی بود که روحم را بدان میستودم و به من غرور و توفیق و لذّت میداد، آن را مقام بزرگی در تعالی روحی و انسانی خود میدانستم. چنین هم بود، این نه تنها احساس خودم، بلکه قضاوت همه اطرافیان و همزیستانم بوده و هست.
[...] حسادت هنگامی در دل پدید میآید که انسان در طی راهی یا در کسب چیزی که بدان ارزش قائل است و آن را آرزو میکند، دیگری را از خود موفقتر و پیشرفتهتر ببیند و به او حسد ورزد؛
شرط دیگر حسد هم این است که آدمی که حسدِ مرد را تحریک میکند، همشأن و همجنس وی تلقی شود؛ و برای من هیچیک از این «شرایطِ خلق و پرورش حسد» پدید نیامده بود.
[...] اما حال میفهمم که اینکه تاکنون هرگز حسد را در خود احساس نمیکردهام به علت پارسائیِ اخلاقی و تقوای روحی من نبوده است، از بیحسدی نبوده است، از خودبینی و خودبزرگبینی من بوده است و هرگاه که شرایط حسد به وجود بیاید، من هم حسود میشوم و چه حسودی!
[...] و آن هنگامی است که کسی در بزرگواری و فداکاری و محرومیت و صبر و گذشت و ایثار و تحمل سختی به خاطر دیگری و ایمان و دین و تعصب و اخلاص و شهامت و... خوبی، بخواهد از من جلو زند و مرا عقب اندازد... آه! که از از حسودی داغ میشوم، دیوانه میشوم، گوئی یکباره دیگر همه چیز را از دست دادهام، دیگر سقوط است و ضعف و زبونی و ننگ و...
یادم هست هفده سال پیش! در سالگرد نه اسفند بود؛ [...] خاطرهای که هرگز فراموش نخواهم کرد، در این سالگرد نه اسفند روی داد:
آن روز من و یکی از همدرسها و همرزمهایم را که مسئولیت برگزاری سالگرد نه اسفند برعهدهٔ ما دو تن بود، گرفتند و [...] بالاخره آن روز هر دو به زندان افتادیم، دو نفرمان را در یک سلول زندانی کردند.
بازجوئی شروع شد، اول از او... و بعد دیدم که آمدند و مرا از او جدا کردند و بردند به زندان دیگری... زندانِ زندانیان و مجرمانِ عادی، غیرسیاسی، محکومینِ قاچاق و سرقت و کلاهبرداری، سودجویان و منفعتپرستان!
بعد فهمیدم عجب! او در بازجوئی خود را متهم اصلی سیاسی معرفی کرده است که برای آزادی ملت مبارزه کرده است و مرا یک متهم غیرسیاسی، مجرم جنایی و قضائی و...!
[...] عجب! او خیلی از من خودش را جلوتر انداخته است. او یک فداکار شده است و من یک خودپایِ خودپرست، او برای حقیقت میکشد و من برای مصلحت!
[...] در اینجا بود که حسد را با همه غلظت و شدّت و وحشیگریاش حس کردم!
[...] میدانستم که او برای من فداکاری کرده است، خواسته است خود را گرفتار کند و مرا آزاد؛ امّا با این کار، او خیلی خوب میشد و من خیلی بد؛ این تحملپذیر نبود!
[...] فداکاریِ یکجانبه سنگینترینِ تحقیرهاست!
[...] این است معنی یک آیهٔ متشابه!
دشوارترین، حساسترین آیات متشابه!
آه! چقـدر خستـهام!
اینهمه سختی، اعصابم را کوفته است!
ضعیـف شـدهام!
(دکتر علی شریعتی- مجموعه آثار ۳۳- گفتگوهای تنهائی- بخش یک- گزیدهٔ صفحات ۶۵ تا ۷۴)
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/1146
پاسخ ها