Mohammad javad oliaei

Mohammad javad oliaei

توسط ۳ نفر دنبال می شود
 ۳ نفر را دنبال می کند

خاطره مربی مهد کودک 😂 چند سال پيش در مهدكودكی با بچه‌های ٤ ساله کار می‌کردم. یه روز می‌خواستم چکمه

خاطره مربی مهد کودک 😂

 

چند سال پيش در مهدكودكی با بچه‌های ٤ ساله کار می‌کردم. یه روز می‌خواستم چکمه‌های یه بچه‌ای رو پاش کنم ولی چکمه‌ها به پای بچه نمی‌رفت. بعد از کلی فشار و خم و راست شدن، بچه رو بغل كردم و گذاشتم روی میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابه‌جائی و فشار چکمه‌ها رو پای بچه كردم و یه نفس راحت كشيدم که... 

 

هنوز آخیش گفتنم تموم نشده بود که بچه گفت: این چکمه‌ها لنگه به لنگه است!🤨

 

ناچار با هزار زور و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب بودم که بچه نیفته تا بالاخره پوتین‌های تنگ رو یکی‌یکی از پای بچه درآوردم و باز با همان زحمت زیاد پوتین‌ها رو این بار دقیق و درست پای بچه كردم که لنگه به لنگه نباشه.

 

در این لحظه بچه گفت: خانم، این پوتین‌ها مال من نیستن ها!😱

 

من با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرم شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه انداختم و بهش گفتم آخه چی بهت بگم؟😕

 

دوباره با زحمت بیشتر این پوتین‌های بسیار تنگ رو در آوردم.

وقتی کار تمام شد از بچه پرسيدم: خب، حالا پوتین‌های تو کدومه؟ 

 

بچه گفت: این‌ها پوتین‌های برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می‌تونم پام کنم... صبح با همینا اودم 😄

 

من که دیگه خونم به جوش اومده بود، سعی كردم خونسردی خودم رو حفظ کنم و دوباره این پوتین‌هائی رو که به پای بچه نمی‌رفت به پای اون بکنم... 

 

بعد از اتمام کار یک آه طولانی كشيدم  و پرسيدم: خوب، حالا دستکش‌هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن...

 

بچه گفت:

توی پوتینام بود دیگه!!!🤦‍♂️😂😁😅😄

 

✅ نمی‌دونم چرا این حکایت بنظرم آشنا میاد؟!😱😢😰😳

👇

🆔 @Dr_Shariaaty

https://t.me/Dr_Shariaaty/1538

Mohammad javad oliaei
Mohammad javad oliaei

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋