
آیا تابهحال برایتان پیش آمده است که روی لبهی پشتبام یک ساختمان بلند، لبهی پرتگاه یا روی پل هوایی ایستاده باشید و ناگهان حسی عجیب، ترسناک و در عین حال وسوسهانگیز تمام وجودتان را فرا بگیرد؟ حسی که انگار نیرویی نامرئی شما را به پایین میخواند یا صدایی در سرتان میگوید: «چه میشود اگر همین الان بپری؟»
اگر این تجربه را داشتهاید، نترسید؛ شما دیوانه نشدهاید و لزوماً افسرده نیستید. این تجربه آنقدر در میان انسانها مشترک است که فرانسویها برای آن نامی شاعرانه و فلسفی انتخاب کردهاند: L’appel du vide یا همان ندای پوچی.
بسیاری از ما پس از تجربه این حس، دچار عذاب وجدان یا ترس از سلامت روان خود میشویم. اما علم روانشناسی و عصبشناسی توضیحات شگفتانگیزی برای این پدیده دارد. در این مقاله از مجله «چطور»، قصد داریم به اعماق ذهن سفر کنیم و دریابیم که چرا مغز ما، که وظیفه اصلیاش حفظ بقاست، گاهی چنین فرمانهای متناقضی صادر میکند.

کاربری در ردیت:
«هر وقت توی ایستگاه مترو هستم و صدای قطار رو میشنوم، عضلات پام سفت میشه. انگار باید با خودم بجنگم که نپرم. بعدش تا نیم ساعت دستام میلرزه و فکر میکنم دیوونه شدم.»
ندای پوچی (Call of the Void) ترجمه اصطلاح فرانسوی l’appel du vide است. این عبارت به آن میل آنی و گذرا اشاره دارد که فرد در موقعیتهای خطرناک (معمولاً ارتفاعات) برای انجام کاری مرگبار، مانند پریدن، احساس میکند. این پدیده محدود به ارتفاع نیست؛ ممکن است هنگام رانندگی وسوسه شوید فرمان را به سمت لاین مخالف بچرخانید، یا وقتی قطار مترو نزدیک میشود، تصور کنید که روی ریل میپرید.
نکته کلیدی و تمایزدهنده در مورد ندای پوچی این است که فرد واقعاً قصد انجام این کار را ندارد. این تنها یک فکر گذرا یا یک فلاش ذهنی است که به همان سرعتی که آمده، ناپدید میشود و معمولاً با احساس ترس و عقبنشینی سریع همراه است.
در متون علمی و روانشناسی، به این پدیده «پدیده مکانهای مرتفع» (High Place Phenomenon – HPP) نیز گفته میشود. مطالعات نشان میدهد که درصد قابلتوجهی از جمعیت جهان، فارغ از اینکه سابقه مشکلات روانی داشته باشند یا خیر، این حس را تجربه کردهاند.

فیلسوف مشهور، ژان پل سارتر، نگاهی متفاوت به این پدیده داشت. او معتقد بود ندای پوچی ناشی از مواجهه انسان با «آزادی مطلق» است. وقتی لبه پرتگاه میایستید، ترسی که حس میکنید فقط ترس از لغزیدن نیست؛ بلکه ترس از این واقعیت است که شما آزاد هستید که بپرید. هیچ چیزی جز اراده خودتان جلوی شما را نگرفته است. این حجم از آزادی و اختیار، میتواند دلهرهآور باشد.
این دیدگاه فلسفی به ما یادآوری میکند که انسان موجودی دارای اختیار است و ندای پوچی، لحظهای است که ما با تمام وجود، مسئولیت زنده ماندن خود را درک میکنیم.
شاید عجیب به نظر برسد که مغز انسان که در طول میلیونها سال تکامل برای بقا برنامهریزی شده، چنین سیگنال خطرناکی بفرستد. اما پژوهشگران معتقدند که ندای پوچی نه تنها نشاندهنده تمایل به مرگ نیست، بلکه دقیقاً برعکس؛ نشانهای از تمایل شدید به زندگی است!
در سال ۲۰۱۲، تیمی از محققان به رهبری جنیفر هیمز (Jennifer Hames) در دانشگاه فلوریدا، مطالعاتی را روی این پدیده انجام دادند. فرضیه آنها که امروزه بسیار مورد استناد است، بیان میکند که ندای پوچی ناشی از یک سوءتفاهم ارتباطی بین دو بخش از مغز است:

زمانی که شما لبهی پرتگاه میایستید، سیستم ترس مغزتان با دیدن ارتفاع، سریعاً سیگنال خطر ارسال میکند: «عقب برو! خطر سقوط!». بدن به طور غریزی منقبض میشود یا قدمی به عقب برمیدارد. اما این اتفاق در کسری از ثانیه رخ میدهد.
بلافاصله پس از آن، بخش منطقی مغز (کورتکس) محیط را بررسی میکند و متوجه میشود که در جای امنی هستید (مثلاً نردهای وجود دارد یا پایتان محکم است). در اینجا، مغز دچار یک ناهماهنگی شناختی میشود: «اگر من جایم امن است، پس چرا بدنم واکنشِ پریدن یا افتادن نشان داد؟»
مغز برای توجیه این واکنش فیزیکی شدید، یک داستان میسازد: «حتماً من میخواستم که بپرم.» این تفسیر اشتباه از سیگنالهای غریزی بقا، همان چیزی است که ما به عنوان ندای پوچی درک میکنیم. بنابراین، این حس در واقع تاییدیه مغز شما بر ارادهتان برای زنده ماندن است.

تحقیقات نشان داده است که ارتباط معناداری بین تجربه ندای پوچی و میزان حساسیت به اضطراب (Anxiety Sensitivity) وجود دارد. حساسیت به اضطراب به این معنی است که فرد تا چه حد از علائم فیزیکی اضطراب (مانند تپش قلب، تنگی نفس یا سرگیجه) میترسد و آنها را خطرناک میپندارد.
افرادی که حساسیت اضطرابی بالایی دارند، بیشتر مستعد تجربه این پدیده هستند. چرا؟ زیرا آنها نسبت به سیگنالهای بدن خود هوشیارترند. وقتی بدنشان در ارتفاع واکنش نشان میدهد (تپش قلب، سرگیجه)، آنها این تغییرات فیزیولوژیک را با شدت بیشتری درک میکنند و مغزشان بیشتر تلاش میکند تا دلیلی برای این واکنش پیدا کند و نتیجهگیری میکند که «شاید من میخواهم بپرم».
بنابراین، اگر شما زیاد دچار این حس میشوید، احتمالاً فردی هستید که بدنتان نسبت به محیط هشیار است و سیگنالهای خطر را با دقت بالایی رصد میکند، نه اینکه لزوماً تمایلات خودکشی داشته باشید.
ندای پوچی در دستهبندی روانشناسی، زیرمجموعهی «افکار مزاحم» یا Intrusive Thoughts قرار میگیرد. افکار مزاحم، تصورات یا تکانههای ناخواستهای هستند که ناگهان به ذهن خطور میکنند و اغلب محتوایی ناخوشایند، خشونتآمیز یا عجیب دارند.

چند نمونه دیگر از افکار مزاحم که مشابه ندای پوچی هستند:
همه اینها مکانیزمهای مغز برای «شبیهسازی خطر» هستند. مغز سناریوی «بدترین حالت ممکن» را تصور میکند تا به شما هشدار دهد که آن کار را انجام ندهید. وقتی فکر میکنید «چه میشود اگر ماشین را منحرف کنم؟»، مغزتان در واقع میگوید: «حواست را جمع کن و ماشین را منحرف نکن!»
بسیار حیاتی است که تفاوت بین ندای پوچی و افکار واقعی خودکشی را درک کنیم. آگاهی از مرزهای سلامت روان اهمیت ویژهای دارد.
در پدیده مکانهای مرتفع (HPP)، فرد تمایل واقعی به مرگ ندارد. این فکر برای او ترسناک، ناخوشایند و بیگانه است. فرد سریعاً از لبه فاصله میگیرد چون میخواهد زنده بماند. اما در افکار خودکشی، فرد ممکن است احساس آرامش کاذبی از تصور پایان دادن به زندگی داشته باشد و نقشه مشخصی برای آن بکشد.

کاربری در ردیت:
«من عاشق کوهنوردیام ولی همیشه اون لحظهای که به پایین نگاه میکنم، یه صدای آروم میگه: راه میانبر اینجاست، فقط بپر. این فکر فقط یک ثانیه طول میکشه ولی وحشتناکه.»
برای درک بهتر تفاوت این دو حالت، جدول زیر را با دقت مطالعه کنید:
| ویژگی | ندای پوچی (HPP) | افکار خودکشی |
|---|---|---|
| احساس همراه | ترس، شوک، تعجب، اضطراب ناگهانی | ناامیدی عمیق، غم شدید، بیتفاوتی |
| مدت زمان | بسیار کوتاه (چند ثانیه) و گذرا | طولانی مدت، تکرار شونده و مداوم |
| واکنش فرد | عقبنشینی فوری از خطر، احتیاط بیشتر | جستجو برای روشهای انجام کار، عدم ترس از خطر |
| ریشه علمی | خطای سیگنالدهی مغز و غریزه بقا | اختلالات خلقی، افسردگی، فشار روانی |
اگر تجربه ندای پوچی شما را آزار میدهد، راهکارهای زیر میتواند به شما کمک کند:

اگر علاقهمند هستید درباره افکار مزاحم و نحوه کارکرد عجیب ذهن بیشتر بدانید:
تجربه ندای پوچی، هرچقدر هم که ترسناک باشد، یادآور پیچیدگی و شگفتی ذهن انسان است. این پدیده نشان میدهد که چگونه مغز ما در کسری از ثانیه، هزاران محاسبه برای حفظ امنیت ما انجام میدهد، حتی اگر گاهی در ترجمه این محاسبات دچار اشتباه شود. دفعه بعد که در ارتفاعی ایستادید و آن کشش عجیب را حس کردید، نفس عمیقی بکشید، لبخند بزنید و بدانید که این صدای بلندِ غریزه زندگی در وجود شماست که فریاد میزند: «مراقب باش، زندگی ارزشمند است».
خیر. تحقیقات نشان داده است که این پدیده بیشتر ناشی از تفسیر اشتباه مغز از سیگنالهای خطر و تلاش برای بقاست. بسیاری از افراد کاملاً سالم و شاد نیز این حس را تجربه میکنند.
مغز با تصور بدترین سناریوی ممکن، سعی دارد به شما هشدار دهد که هوشیار باشید و کنترل فرمان را محکمتر نگه دارید. این نشاندهنده هوشیاری بالای شما نسبت به خطر است، نه تمایل به تصادف.
از آنجا که این پدیده ریشه در غریزه بقا و سیستم هشدار مغز دارد، حذف کامل آن دشوار است. اما با افزایش آگاهی، کاهش اضطراب کلی و تمرینات ذهنآگاهی، میتوانید شدت و تأثیر منفی آن را کاهش دهید.
تحقیقات نشان میدهد افرادی که سطح بالاتری از اضطراب دارند یا نسبت به سیگنالهای بدن خود (مثل ضربان قلب) حساسترند، بیشتر این پدیده را تجربه میکنند. اما تقریباً نیمی از جمعیت عمومی جهان حداقل یک بار این حس را داشتهاند.
بله، اما چون کودکان هنوز مهارت کامل برای توصیف حالات پیچیده ذهنی خود را ندارند، ممکن است نتوانند آن را بیان کنند. با تکامل مغز و توسعه بخش کورتکس در نوجوانی و جوانی، این ادراک و تضاد ذهنی ممکن است بیشتر گزارش شود.
منابع:
پاسخ ها