خلاصه ماشینی:
"مثلا داستان بقال و طوطی، طوطیای که شیشه روغن ریخته بود و از درویش سؤال میکند که آیا او هم روغن ریخته بود؟ و داستان پرندهای که کفش پیامبر را دزدیده بود و وقتی آن کفش را در هوا بلند کرد از لای آن ماری افتاد؛ و داستان مکالمه بین حضرت موسی و شبان بیسواد اما با اخلاص و ایمان؛ این حکایتها بیان میدارد که نباید از ظاهر قضیه فریب خورد و باید به درون و باطن جریان نظر داشت. مولانا در مثنوی به ما نصیحت میکند که از ظاهر و صورت اشیا فریب نخوریم بلکه به نهایت جریانات نظر داشته باشیم: ای ز خوبی بهاران لب گزان بنگر آن سردی و زردی خزان روز دیدی طلعت خورشید خوب مرگ او را یاد کن وقت غروب بدر را دیدی بر این خوش چارطاق حسرتش را هم ببین اندر محاق کودکی از حسن شد مولای خلق بعد فردا شد خرف رسوای خلق گر تن سیمین تنان کردت شکار بعد پیری بین تنی چون پنبهزار ای بدیده لوتهای چرب خیز فضله آن را ببین در آب ریز مر خبث را گو که آن خوبیت کو بر طبق آن ذوق و آن نغزی و بو گوید او آن دانه بد من دام آن چون شدی تو صید شد دانه نهان بس انامل رشک استادان شده در صناعت عاقبت لرزان شده نرگس چشم خمار همچو جان آخر اعمش بین و آب از وی چکان حیدری کاندر صف شیران رود آخر او مغلوب موشی میشود طبع تیز دور بین محترف چون خر پیرش ببین آنر خرف زلف جعد مشکبار عقل بر آخرا چون دم زشت خنگ خر خوش ببین کونش ز اول با گشاد و آخر آن رسواییاش بین و فساد زانکه او بنمود پیدا دام را پیش تو برکند سبلت خام را پس مگو دنیا به تزویرم فریفت ور نه عقل من ز دامش میگریخت طوق زرین و حمایل بین هله غل و زنجیری شده ست و سلسله همچنین هر جزو عالم میشمر اول و آخر در آرش در نظر هر که آخر بینتر او مسعودتر هر که آخور بینتر او مطرودتر روی هر یک چون مه فاخر ببین چون که اول دیده شد آخر ببین22 پینوشتها 1.
پاسخ ها