Mohammad javad oliaei

Mohammad javad oliaei

توسط ۳ نفر دنبال می شود
 ۳ نفر را دنبال می کند

جلال الدین محمد مولوی «مولانا» مثنوی معنوی «دفتر سوم » بخش۷ ✅ بیان آنکه «الله گفتن» هر نیازمند، عین

جلال الدین محمد مولوی «مولانا»

مثنوی معنوی «دفتر سوم » بخش۷

 

✅ بیان آنکه «الله گفتن» هر نیازمند، عین «لبیک گفتن» حضرت حق است.

 

 

آن یکی اللّه می‌گفتی شبی

تا که شیرین می‌شد از ذکرش لبی

 

گفت شیطان آخر ای بسیارگو

این همه اللّه را لبیک کو

 

می‌نیاید یک جواب از پیش تخت

چند اللّه می‌زنی با روی سخت؟

 

او شکسته‌دل شد و بنهاد سر

دید در خواب او خضر را در خضر

 

گفت هین از ذکر چون وا مانده‌ای

چون پشیمانی از آن کش خوانده‌ای

 

گفت لبیکم نمی‌آید جواب

زان همی‌ترسم که باشم رد باب

 

گفت آن اللّه تو لبیک ماست

و آن نیاز و درد و سوزت پیک ماست

 

حیله‌ها و چاره‌جوئی‌های تو

جذب ما بود و گشاد این پای تو

 

ترس و عشق تو کمند لطف ماست

زیر هر یا رب تو لبیک‌هاست

 

جان جاهل زین دعا جز دور نیست

زانک یا رب گفتنش دستور نیست

 

بر دهان و بر دلش قفلست و بند

تا ننالد با خدا وقت گزند

 

داد مر فرعون را صد ملک و مال

تا بکرد او دعوی عز و جلال

 

در همه عمرش ندید او درد سر

تا ننالد سوی حق آن بدگهر

 

داد او را جمله ملک این جهان

حق ندادش درد و رنج و اندهان

 

درد آمد بهتر از ملک جهان

تا بخوانی مر خدا را در نهان

 

خواندن بی‌درد از افسردگیست

خواندن با درد از دل‌بردگیست

 

آن کشیدن زیر لب آواز را

یاد کردن مبدا و آغاز را

 

آن شده آواز صافی و حزین

ای خدا وی مستغاث و ای معین

 

نالهٔ سگ در رهش بی‌جذبه نیست

زانک هر راغب اسیر رهزنیست

 

چون سگ کهفی که از مردار رست

بر سر خوان شهنشاهان نشست

 

تا قیامت می‌خورد او پیش غار

آب رحمت عارفانه بی‌تغار

 

ای بسا سگ‌پوست کو را نام نیست

لیک اندر پرده بی آن جام نیست

 

جان بده از بهر این جام ای پسر

بی‌جهاد و صبر کی باشد ظفر

 

صبر کردن بهر این نبود حرج

صبر کن کالصبر مفتاح الفرج

 

زین کمین بی‌صبر و حزمی کس نرست

حزم را خود صبر آمد پا و دست

 

حزم کن از خورد کین زهرین گیاست

حزم کردن زور و نور انبیاست

 

کاه باشد کو به هر بادی جهد

کوه کی مر باد را وزنی نهد

 

هر طرف غولی همی‌خواند ترا

کای برادر راه خواهی هین بیا

 

ره نمایم همرهت باشم رفیق

من قلاووزم درین راه دقیق

 

نه قلاوزست و نه ره داند او

یوسفا کم رو سوی آن گرگ‌خو

 

حزم این باشد که نفریبد تو را

چرب و نوش و دام‌های این سرا

 

که نه چربش دارد و نه نوش او

سحر خواند می‌دمد در گوش او

 

که بیا مهمان ما ای روشنی

خانه آن توست ، تو آن منی

 

حزم آن باشد که گوئی تخمه‌ام

یا سقیمم خستهٔ این دخمه‌ام

 

یا سرم دردست درد سر ببر

یا مرا خواندست آن خالو پسر

 

زانکه یک نوشت دهد با نیش‌ها

که بکارد در تو نوشش ریش‌ها

 

زر اگر پنجاه اگر شصتت دهد

ماهیا او گوشت در شستت دهد

 

گر دهد خود کی دهد آن پر حیَل

جوز پوسیدست گفتار دغل

 

ژغژغ آن عقل و مغزت را برد

صد هزاران عقل را یک نشمرد

 

یار تو خورجین توست و کیسه‌ات

گر تو رامینی مجو جز ویسه‌ات

 

ویسه و معشوق تو هم ذات توست

وین برونی‌ها همه آفات توست

 

حزم آن باشد که چون دعوت کنند

تو نگوئی مست و خواهان منند

 

دعوت ایشان صفیر مرغ دان

که کند صیاد در مکمن نهان

 

مرغ مرده پیش بنهاده که این

می‌کند این بانگ و آواز و حنین

 

مرغ پندارد که جنس اوست او

جمع آید بر دردشان پوست او

 

جز مگر مرغی که حزمش داد حق

تا نگردد گیج آن دانه و ملق

 

هست بی‌حزمی پشیمانی یقین

بشنو این افسانه را در شرح این

👇

🆔 @Dr_Shariaaty

https://t.me/Dr_Shariaaty/1455

Mohammad javad oliaei
Mohammad javad oliaei

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋