همه ما دیر یا زود با چهره فرشته مرگ آشنا خواهیم شد. «جولیوس هرتسفیلد» این حقیقت را زمانی فهمید که برای معاینات معمول، پیش دکتر رفته بود. پس از آن بود که این روانشناس معروف ارتباط با بیماران قدیمی خود را شروع کرد؛ کسانی که موفق نشده بود درمانشان کند. از خود میپرسید آیا او توانسته تغییری بزرگ در زندگی آنها ایجاد کند؟ و اگر نتوانسته باشد به این بیماران کمک کند، چه بر سر آنها خواهد آمد؟ اکنون که آگاهتر و بالغتر از پیش است، از عهده این کار برمیآید؟ کتاب درمان شوپنهاور ازاینرو اهمیت دارد که از یکی از تجربههای چالشبرانگیز انسانی، یعنی مواجهه با مرگ، رونمایی میکند.
این حقیقت مرگ بود که هرتسفیلد را به تفکری دوباره در زندگی و حرفه خود واداشت. او با «فیلیپ»، یکی از بیماران خود، تماس میگیرد. فیلیپ یک معتاد جنسی بود که هرتسفیلد در درمان او ناکام مانده بود. بعد از سالها، فیلیپ تسلّا را در افکار فیلسوف بدبین آلمانی، آرتور شوپنهاور، میبیند و اندیشههای او را تبلیغ میکند. این بیمار سابق اما یکدنده، بهشرط درمان با فلسفه شوپنهاور، شرکت در جلسات گروه درمانی را میپذیرد؛ ولی شاید ماههای باقیمانده برای جولیوس هرتسفیلد بسیار سریعتر از سرعت درمان قلب و روان بیماران بگذرد.
عنوان: درمان شوپنهاور
نویسنده: اروین دیوید یالوم
تعداد صفحات: ۵۵۲ صفحه
مترجم: سپیده حبیب (پیشنهاد کاربران)
انتشارات: نشر قطره (پیشنهاد کاربران)
اروین یالوم، روانپزشک وجودگرا (اگزیستانسیالیست) آمریکایی، از خانوادهای یهودی روسی بود که در سال ۱۹۳۱ در شهر واشنگتن به دنیا آمد. او بیشتر بهخاطر روش گروهدرمانیاش شناخته شده است. پس از فارغ التحصیلی در رشته پزشکی و کار در چندین بیمارستان، در سال ۱۹۶۳ یالوم شغل تدریس را در دانشگاه استنفورد پذیرفت.
در آنجا، روش روان درمانی اگزیستانسیال یا درمان وجودی را توسعه داد و به تعدادی از دانشجویان آموخت. ازنظر او، شرایط انسان شامل چهار مفروض اصلی است: اجتنابناپذیربودن مرگ، انزوای وجودی، بیمعنایی و آزادی و مسئولیت همراه با آن. هرکس باتوجهبه وضعیت خود میتواند پاسخهای درست یا نادرستی به این چهار مفروض زندگیاش بدهد.
یالوم علاوه بر مقالات و کتابهای دانشگاهی، علاقه فراوانی به نگارش رمان و پیوند آن با فلسفه داشت. او سفر خود به دنیای فلسفه وجودشناسی (اگزیستانسیالیسم) و آمیختن آن با رمان را از «وقتی نیچه گریست» شروع کرد که معروفترین رمانش است. سپس «مامان و معنی زندگی» را نوشت. درمان شوپنهاور هم سومین رمان فلسفی او است.
در کتاب درمان شوپنهاور، یالوم افکار این فیلسوف آلمانی را از زبان فیلیپ بررسی میکند و به تأثیر رواندرمانی ایدههای او میپردازد. شوپنهاور شخصیتی بود که در زمان حیات خود قدر چندانی ندید و زندگی را در عزلت گذراند. در این کتاب فلسفی ـ روانشناختی، با درسهایی خردمندانه و سخنانی جذاب از آرتور شوپنهاور روبهرو میشویم.
بهعقیده شوپنهاور، «جهان در تصور من است» و ما انسانها همانگونه آن را تجربه میکنیم که «آن را به خود بازمینمایانیم». بهنظر او، رنج انسان ناشی از خواستههای غیرمنطقی او در بازنماییهایی است که ریشه در واقعیت ندارد. از دید شوپنهاور، دلهرههای جوانی و ناخرسندیهای آن بر این فرض استوار است که انسان باید با خوشبختی روبهرو شود. او آن را امیدی واهی و فریبنده میپندارد که موجب ملالت و نارضایتی میشود؛ رؤیاهایی فریبنده از خوشبختی که بهصورت گزینششدهای در خیال ما پرسه میزند و ما بیهوده بهدنبال نسخه اصلی آنها هستیم. شوپنهاور ریاضت و امیدنداشتن به دنیا را میستود و از این منظر، او را با بودا مقایسه میکنند.
یالوم به ظرفیتی پی میبرد که در آثار شوپنهاور برای کاهش رنج وجود دارد. با ریاضت و امیدنبستن به دنیا میتوان بسیاری از توهمات ناشی از نیازها و رؤیاهای فریبنده را نفی کرد؛ تمناهایی مانند شادی، آسایش و روابط که همگی ریشه در نیازهای انسانی دارد، اما در دنیای واقعی کمتر محقق میشود. البته یالوم از زبان جولیوس به اهمیت روابط، ارتباطات و احساسات و برتری آنها بر منطق و ایدهئالیسم فیلیپ اذعان میکند؛ ایدهئالیسم سختی که ریشه در فلسفه شوپنهاور داشت و تحتتأثیر تفکرات بودیسم بود.
جولیوس هرتسفیلد به سرطان مبتلا شده است و یک سال بیشتر برای زندگی وقت ندارد. عمر، یعنی بزرگترین سرمایه زندگی او، در این یک سال باقیمانده ارزشی صدچندان پیدا میکند. او میکوشد در ماههای آخر به زندگی خود معنایی تازه دهد و ازنظر او، این معنادهی از یک طریق حاصل میشود: کمک به دیگران.
یکی از شکستهای بزرگ دوران رواندرمانی او فیلیپ اسلیت، معتاد جنسی، بود. فیلیپ حالا فیلسوف و جالبتر از آن، به مشاورۀ روانی علاقهمند شده است. در دیدار دوباره جولیوس با بیمار سابقش، فیلیپ برای او، هم دردسرساز میشود و هم راهی برای درک معنای زندگی. فیلیپ فردی سرد و بیعاطفه است که در مسیر رواندرمانگرشدن به گواهینامه جولیوس نیاز دارد؛ هرچند روش درمانگری فیلیپ با روش جولیوس کاملا در تضاد است. روش جولیوس همانی بود که قبلا روی فیلیپ اعمال شد؛ ولی نتیجه نگرفت.
فیلیپ میخواهد آموزشهای فیلسوف قرن نوزدهمی آلمانی، آرتور شوپنهاور، را روی بیماران خود عملی کند. فیلیپ شوپنهاور را درمانگر اصلی خود میداند؛ چون توانست او را از عذاب (بهنظر خود فیلیپ) ذاتی زندگی و روابط انسانی رهایی دهد. ادامه رمان به تأثیر این فیلسوف آلمانی بدبین و معتقد به ریاضت بر جولیوس و گروه درمانی میپردازد. اروین یالوم زندگینامه شوپنهاور را در لابهلای فصول میآورد و بهاینترتیب خوانندگان را به درک بهتری از زمینه و کاربردهای تفکر شوپنهاور برای تسلّای روح میرساند.
در این کتاب، با دو رویکرد مواجه میشویم: نگاه انسانگرایانه اروین یالوم و نگاه بدبینانه فیلیپ. کدام پیروز است؟ این را خوانندهای که با مسائل روزمره و وجودی روبهرو است، باید پاسخ دهد و کدامیک از ما با مسئله وجود و هستی و زندگی معنادار در جهان مواجه نیستیم؟! به این معنی، درمان شوپنهاور کتاب همه آنهایی است که به معنای زندگی میاندیشند. برای مواجهه با معنای زندگی و ترسهای وجودی، چه جایی بهتر از جلسات درمانی اروین یالوم، استاد روانشناسی وجود؟ حال که حضور در جلسات او میسر نیست، کتابها و قلم شیرین و پرکشش او حاضر است.
«هر نفسی که فرومیبریم، مرگی را که مدام به ما دستاندازی میکند، پس میزند… . درنهایت، این مرگ است که باید پیروز شود؛ زیرا هنگام تولد، بخشی از سرنوشت ما شده و فقط مدت کوتاهی پیش از بلعیدن طعمهاش، با آن بازی میکند. بااینهمه، ما تا آنجا که ممکن است، با علاقه فراوان و دلواپسی زیاد به زندگی ادامه میدهیم، همانجور که تا آنجا که ممکن است، طولانیتر در یک حباب صابون میدمیم تا بزرگتر شود، گرچه با قطعیتی تمام میدانیم که خواهد ترکید.»
***
«جولیوس خواندن را کنار گذاشت. یک هفته گذشته بود و زمان آن بود که دست از پرتاندیشی بردارد. وقتش بود که با آنچه حقیقتا درحال رویدادن بود، رودررو شود. به خودش گفت: “جولیوس بنشین. بنشین و به مرگ فکر کن.” چشمانش را بست.
اندیشید: “پس بالاخره مرگ بر صحنه حاضر شد؛ ولی عجب ورود مبتذلی به صحنه: پرده بهدست یک متخصص پوست خپل با دماغ خیاری، ذرهبین در دست، با لباس سفید بیمارستان و حروف سرمهای نامش بر جیب روی سینه، بالا رفت.”»
پاسخ ها