«چقدر عالی، چقدر خندهدار و چقدر غمگین»: این توصیف زیبا و کوتاه آیریش تایمز درباره کتاب برادران سیسترز اثر پاتریک دوویت است. درواقع این توصیف آنقدر غنی است که مخاطب را جذب خودش میکند. اگر شما هم دوست دارید کتاب طنز و خندهدار بخوانید، ولی در کنارش، حس بسیاری از واقعیت های زندگی را تجربه کنید، بیشک کتاب برادران سیسترز انتخاب خوبی خواهد بود. پیشنهاد میکنیم برای این تجربه زیبا، تا پایان مقاله با ما باشید. در معرفی کتاب امروز، با کتابی آشنا میشوید که قرار است شما را به دنیای غنی ذهن نویسنده ببرد؛ کتابی که کلیولند پلین دیلر نظرش را درباره آن اینگونه بیان میکند: «پاتریک دوویت درست مثل تارانتینو میداند که چطور نوع نگاه ماجراهای خونبار را خندهدار جلوه دهد و درست مثل مارک تواین میداند خواننده تمایل دارد ایرادات شخصی راوی را عفو کند.»
پاتریک دوویت (Patrick deWitt) متولد سال ۱۹۷۵ در کاناداست. دوویت تاکنون دو کتاب نوشته است. یکی از این دو کتاب یعنی کتاب برادران سیسترز جزء معروفترین کتابهای قرن حاضر قرار گرفته است. او پیشتر در واشنگتن و کالیفرنیا ساکن بود اما در حال حاضر، در پورتلند ایالت اورگان زندگی میکند.
پاتریک با آنکه نویسنده جوانی است و کتابهای زیادی ننوشته است، اما جوایز بسیار زیادی را تاکنون کسب کرده است. کتاب دیگر او «استحمام» (Ablutions) نام دارد.
کتاب برادران سیسترز با درونمایهای طنز اما تلخ، روایت ماجراجویانهای از زندگی دو برادر است: دو برادری که برای بهدستآوردن پول و ثروت زیاد، به آدمکشی روی آوردهاند.
در این کتاب، فضای تاریک قرن نوزدهم بهخوبی به تصویر کشیده شده است؛ اما نباید این نکته را نادیده گرفت که فضای کتاب از فضای قرن حاضر هم اصلا دور نیست.
چارلی و ایلای، برادران معروف این کتاب، وقتی حدس بزنند که کسی طلا و اندوخته فراوانی دارد، سریع دستبهکار میشوند و او را میکشند. شاید گمان کنیم که چنین افرادی بسیار بیرحم هستند اما در مسیر داستان این کتاب، بارها خواننده متوجه نفرت ایلای از این کار میشود. ایلای خشم خود درباره این قتلها را با روشهای مختلفی بروز میدهد. گاه علاقهاش را به حرفه افراد دیگر نشان میدهد و گاهی هرآنچه را که به دست میآورد، به نیازمندان میبخشد.
شاید خواندن این قسمت کوتاه از کتاب شما را با سبک این کتاب بهتر آشنا کند:
«- چرا با کسی که ازش خوشت نمیاومد ازدواج کردی؟
– یه اجاق عظیم تو خونهاش داشت که مثل زغالهای جهنم از خودش گرما ساطع میکرد. از قد و هیکل و قیافهاش هم معلوم بود اینقدر غذا تو خونهاش داره که میتونه تا بهار جفتمون رو سیر نگه داره. نخند! باورکن انگیزه ام همین دو تا بودن: گرما و غذا. اینقدر اوضاعم خراب بود که اگه یه تمساح هم حاضر میشد رختخوابش رو با من قسمت کنه، بیمعطلی باهاش ازدواج میکردم. البته حقیقتش رو بخوای من واقعا با یه تمساح عروسی کرده بودم… .»
از ویژگیهای بارز این کتاب اثر ماندگارش است. خواننده پس از اتمام خواندن این کتاب، تا مدتی، همچنان درگیر ماجراهای آن است. درواقع برادران سیسترز بهراحتی فراموش نمیشوند و همیشه در ذهن مخاطب باقی خواهند ماند.
در نوشته پشت جلد کتاب آمده است:
«- آخرینباری که بعد از چند ماه کار توی معدن برگشتم به شهر، یه کیسهی بزرگ طلا همراهم بود، با اینکه میدونستم این کار دیوونگیه ولی تصمیم گرفتم تو یکی از گرونترین رستورانهای شهر، یه غذایی حسابی بخورم. به استحضارتون برسونم که مجبور شدم برای یه وعده غذا سی دلار پول بدم؛ غذایی که اگر توی شهر خودم خورده بودم، نیمدلار بیشتر برام خرج برنمیداشت
چارلی مشمئز شد:
– فقط یه مشنگ همچین پولی میده.
مرد گفت:
– صددرصد باهاتون موافقم و مفتخرم که ورود شما رو به شهر مشنگها خوشآمد بگم. ضمنا امیدوارم تبدیل شدن شما به یک مشنگ تمامعیار تجربهی خوشایندی باشه.»
این نوشته بهخوبی ترکیب طنز و البته روایتهای تلخ احتمالی را نشان میدهد. دلیلی که باعث شده است کتاب برادران سیسترز جوایز زیادی کسب کند، همین هنر نویسنده در ترکیب طنزگونه واقعیتهای تلخ زندگی با مسیر داستان است.
این کتاب تقریبا نامزد تمام جوایز کانادا شده است. در ادامه، برخی از این جایزهها را مرور میکنیم:
کتاب برادران سیسترز ساختاری پیوسته دارد و ماجرای کتاب بهآرامی و پیوستگی اتفاق میافتد.
کتاب برادران سیسترز به علاقهمندان رمان های جنایی و ماجراجویانه پیشنهاد میشود. همچنین اگر بهتازگی کتابی فلسفی و سنگین را مطالعه کردهاید، خواندن این کتاب برای شما مناسب است؛ چون هم سبکی طنزگونه و هم داستانی گیرا و پیوسته دارد.
همچنین شما میتوانید این کتاب را به دوستان خود هدیه دهید و شانس خواندن کتابی غنی را برای آنها نیز فراهم کنید.
بیشتر مردم به ترسها و حماقتهایشان زنجیر شدهاند و جرأت ندارند بیطرفانه قضاوت کنند که مشکل زندگیشان چیست. بیشتر آدمها همینطور زندگیشان را بیهیچ رضایتی ادامه میدهند، بدون اینکه تلاش کنند تا بفهمند سرچشمه نارضایتیشان از کجاست یا بخواهند تغییری در زندگیشان ایجاد کنند. سرآخر میمیرند، درحالیکه هیچچیز در قلبشان نیست. (ص ۴۵)
فرار کرد سمت جنگل و به طرفش نشانه گرفتم و ماشه را کشیدم، ولی تفنگش خالی بود. دستم رفت طرف هفتتیر خودم که دیدم چارلی از پشت یک درخت بیرون آمد و همینطور سرسری یک تیر سمت جوینده در حال فرار شلیک کرد. گلوله خورد به سرش و پشت جمجمهاش را چون کلاهی در باد با خود برد. از اسب پیاده شدم و لنگلنگان رفتم طرف بدنش که هنوز میلرزید. پایم بدجور میسوخت و تمام وجودم خشم بود. مغز مرد پوشیده شده بود از خون ارغوانی و از لابهلای شیارهایش کف بیرون میزد. چکمهام را بالا بردم و پاشنهام را در سوراخ سرش فرو کردم و تمام وزنم را رویش انداختم. (ص ۹۲)
پیرزن به چارلی گفت: «هر قلبی صدای خاص خودش رو داره. مثل ناقوس که صدای این یکیش با اون یکیش فرق میکنه. صدای قلب تو آزاردهندهترین صداییه که به عمرم شنیدم جوون. گوشهام درد گرفت از شنیدنش؛ همونطور که چشمهام از نگاهکردن به چشمهات درد گرفتهاند.» (ص ۱۲۰)
میفیلد چند لحظه به من خیره شد و بعد رو کرد به چارلی. پنج تا سکه طلای بیستدلاری عقاب نشان انداخت روی میز و چارلی با کف دست جمعشان کرد. دوتایشان را به من داد و من هم گرفتم. تصمیمم بر این بود که پول را حتی مسخرهتر از قبل خرج کنم. فکر کردم دنیا چهجور جایی میشد، اگر پول طوقی نبود بر گردن و روحمان. (ص ۱۳۴)
پاسخ ها