یکی از ویژگیهای اصلی در کودکان، داشتن احساسات زیاد است. فرقی نمیکند کودک چند سال دارد و آیا این احساسات مثبت هستند یا منفی. گاهی موج هیجانِ آنها میتواند خارج از ظرفیت ما باشد. در ادامه توضیحات بیشتری را درباره ضرورت آموزش مسائل احساسی به کودکان میخوانید؛ این توضیحات از زبان دکتر اشلی سودرلونگ (Ashley Soderlund)، روانشناس کودک بیان شدهاند.
بهعنوان یک محقق در حوزه رشد کودکان، زمینه تخصصی من مطالعه روی «احساس» بوده است. من درباره این موضوع تحقیق و مطالعه کردهام و مقالههایی را هم دربارهٔ آن نوشتهام. اما تقریبا هیچچیزی نمیتواند جایگزینی برای تجربهٔ این موضوع در نقش یک والد باشد. احساسات زیاد این موجودات کوچک گاهی فراتر از درک و ظرفیت ماست.
همیشه، بهعنوان مادر این جمله را با خودم تکرار میکنم که «احساسات فقط انرژی هستند». بااینحال، باوجود برچسبهایی که فرهنگ و جامعه روی احساسات میگذارند تا آنها را سرکوب کنیم یا نادیده بگیریم، این احساسات نه خوب است و نه بد.
ما بزرگسالان تمام این انرژیها را به چشم تهدیدی در برابر سیستم استرسی خودمان میبینیم. اگر فرد بزرگسالی را با احساساتی بهاندازهٔ بچهها ببینیم، احتمالا بدن ما حق دارد که واکنشهای استرسی از خود نشان دهد، چراکه اکثر ما یاد گرفتهایم که احساساتمان را مهار کنیم.
از طرف دیگر، کودکان نمیدانند که مهارکردن درست احساسات چگونه صورت میگیرد. ما میتوانیم تلاش کنیم که جلوی بروز تمام احساسات را بگیریم یا اینکه با آغوش باز به استقبال آنها برویم و به کودکان درباره احساساتشان آموزش دهیم.
آنجلا پروس (Angela Pruess)، درمانگر خانواده و یک مادر، به ما آموزش میدهد تا به بچههایمان کمک کنیم که احساساتشان را بشناسند، تصدیق کنند و با آنها کنار بیایند.
سؤال مهمی وجود دارد که پرسیدن آن از کودکی که در سکوت وارد اتاق میشود، میتواند به شناخت بهتر او کمک کند. این پرسش بهتنهایی میتواند پریشانی، اضطراب یا شوک را در کودک برانگیزد و ارتباط مستقیمی با میزان افزایش اضطراب در کودک دارد: «چه حسی داری؟»
بهعنوان مشاور، وظیفهٔ من کمک به کودکان برای شناخت و کشف احساساتشان است. گاهی این کار شبیه بالارفتن از یک سربالایی است. بهعبارتدیگر، شمار زیادی از کودکان با اکتفا به گفتن «خوب» در جواب این سؤال، کار ما را دشوار میکنند. واقعیت این است که «خوب بودن» بهعنوان یک «احساس» شناخته نمیشود و در طبقهبندی هیجانها قرار نمیگیرد.
تجربهٔ احساسات موضوعی همگانی است و در نهاد ما بهعنوان یک انسان وجود دارد. گاهی والدین تصور میکنند که آگاهی کودکان از احساساتشان بهشکلی طبیعی پرورش خواهد یافت. واقعیت این است که یادگیری تشخیص و روبهرو شدن با احساسات مثل دیگر مهارتهای مهم، برای پیشرفت اجتماعی و احساسی سالم در کودکان، نیازمند حمایت و تشویق است.
احساسات شدید جزئی از تجربهٔ فراگیر انسانی به حساب میآیند. بااینحال، احساسات شدید برای کودکان خردسال، میتواند به آنها حس ترس یا پریشانی بدهد (انواع ترس در کودکان). اختصاصدادن فضایی برای احساسات قوی در کودک و ارزشدادن به تجربهشان، اجازه میدهد تا کودک پذیرش سالمی از احساساتش داشته باشد. وقتی کودک با احساساتش سر جنگ نداشته باشد، استرس و اضطراب غیرضروری هم نخواهد داشت.
بسیاری از والدین بهصورت خودکار انتظار دارند که فرزندشان بداند چطور احساساتش را بهشکلی سالم بروز دهد. بااینحال، اولین قدم برای روبهروشدن با احساسات، توانایی تشخیص آنهاست. وقتی کودک را با بسیاری از کلمات مربوط به احساسات آشنا کنید، آنها بهتر میتوانند هیجانها و احساساتشان را تشخیص دهند. همدلی احساسی بخش مهمی از هوش هیجانی است.
پس از اینکه کودکی توانایی تشخیص احساساتش را به دست آورد، میتواند خودآگاهیاش را برای آرامکردن و تسکین خود نیز پرورش دهد. این فرایند آزمونوخطا است و شما میتوانید در کنار کودک باشید تا به او در مشاهده و تشخیص راههایی برای کاهش استرس فیزیولوژیکیاش کمک کنید.
اگر کودک در مسیر سرکوب احساسات قرار بگیرد، نمیتواند از ظرفیت کامل احساساتش استفاده کند. هیجانهای حلنشده در ناخودآگاه آنها ماندگار میشوند و به سرمایههای درونی و انرژی روانیای که کودک برای عملکرد بهتر در طول روز به آنها نیاز دارد، لطمه میزند.
سرکوب احساسات کودک با گفتن جملههایی مثل «اینقدر گریه نکن! اتفاق مهمی نیفتاده!» کار بسیار راحتی است. نیت خیر شما برای آموزش قدرت استدلال در مغز در حال رشد کودک (که مملو از هورمونهای استرسی است) گم میشود. پیامد این کار چیست؟ زمانی که مغز کودک (و مغز ما بزرگسالان) در حال تجربهٔ احساسات شدید باشد، توانایی یادگیری نخواهد داشت. زمانی که اجازه دهیم احساساتمان بروز پیدا کنند و بهنوعی آنها را حل کنیم، همهٔ ما وضعیت بهتری خواهیم داشت.
بیان احساسات و هیجانات در ما باید به کاری همیشگی تبدیل شود. بدینترتیب، احتمال بهکارگیری الگوهای منفی برای کنارآمدن با شرایط (مثل پرخاشگری، جویدن ناخن، سیگار کشیدن، مصرف مشروبات الکلی) پایین میآید. این الگوهای منفی منجر به اضطراب، افسردگی و دیگر مشکلات مربوط به سلامت روان میشوند.
احساسات حلنشده در کودکان (درست مثل بزرگسالان) باعث بروز علائم فیزیکی ناخوشایند در بدن مثل سردرد، دل درد، زخم معده یا فشار خون بالا میشود.
اگر بخواهیم صادق باشیم، بسیاری از والدین بهدلیل مشکلات هیجانی و احساسیای که در کودکی تجربه کردهاند، هنوز بهدنبال پیداکردن راهی برای محافظت احساسی از خودشان هستند. هرچه سن کودک برای یادگیری مسائل احساسی کمتر باشد، احتمال بروز مشکلات هیجانی و اختلالات روانی در او کمتر میشود و در طولانیمدت، سلامت احساسی بهتری خواهد داشت.
داشتن سلامت احساسی در زندگی، یک هدیه است. آن را از فرزندتان دریغ نکنید. زمانی که از کودک برای کسب توانایی تشخیص و بیان احساساتش حمایت کنید، نهتنها برای سلامت روانی او در طولانیمدت قدم برداشتهاید، بلکه بهنوعی سلامتی اش را تضمین میکنید. از نگاه یک متخصص، هیچ هدیهای ارزندهتر از سلامت روانی برای انسانها وجود ندارد.
نظر شما خوانندگان عزیز چیست؟ آیا تجربهای در این زمینه دارید؟ شما چه روش یا موقعیتی را مناسب برای آموزش مسائل احساسی به کودک میدانید؟
پاسخ ها