نوحه حضرت ابوالفضل (ع)
کنار علقمه محشر به پا شد
امید خیمه ها اخر فدا شد
علم افتاد بر روی زمین و
دو دست ساقی از پیکر جدا شد
برادر غرق خونه برادر نیمه جونه
برادر کاکلش اتش فشونه
یکی تو اسمونا نوحه خونه
امون از بی وفایی زمونه
تویی که از غم زینب هلاکی
منم که از غمت قدم کمونه
برادر روی خاکه برادر سینه چاکه
برادر از غم خیمه هلاکه
داره از نیزه ها بارون می باره
زمین از خون ساقی لاله زاره
خبر بر شاه مظلومون رسونید
که ساقی یک تن و دشمن هزاره
برادرغصه داره برادر بی قراره
شده مشک برادر پاره پاره
برادر خواهرت چشم انتظاره
خبر از حال و روز تو نداره
اگه که بر نگردی خواهرت رو
بلا تکلیفی از پا در میاره
برادر نا امیده به خاک و خون تپیده
علم افتاده با دست بریده
اگه سردار من سقا نمیشد
حریفی روبروش پیدا نمیشد
اگه بودش قدم تا نمیشد
پای دشمن به خیمه وا نمیشد
برادر مرده مرده برادر مرده درده
هنوز تو خیمه میگن بر می گرده
اونایی که نیومد پیکراشون
هنوزم چشم به راهن مادراشون
شهیدای ابالفضلی هنوزم
میخونن روضه مادرها براشون
شهیدم برنگشته شهیدم تو بهشته
شهیدم حرفش و با خون نوشته
شعر شهادت حضرت اباالفضل (ع)
بي برادر شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا
بي علمدار شدم واويلا بي مددکار شدم واويلا
بي برادر شدم و بي ياور
رفته از دست حرم آب آور
ساقي تشنه لب نام آور
كِي كنم اين غم جانكاه باور
عباس شير كربلا شير دلير كربلا
ماه منير كربلا ساقي و مير كربلا
علقمه صحنة محشر گشته
مقتل ساقي لشكر گشته
ياس بي دستم پرپر گشته
چشمم از خون دلم تر گشته
بي تكاور شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا واويلا
بي برادر شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا واويلا
بي برادر شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا
بي علمدار شدم واويلا بي مددکار شدم واويلا
بي برادر شدم و بي همدم
مي چكدخون ز دوچشمم نم نم
تشنه ديدم به كنار علقم
جانش از سينه برون شد كم كم
عباس شير كربلا شير دلير كربلا
ماه منير كربلا ساقي و مير كربلا
بر سر نعش گُل آزادم
گريه كردم به زمين افتادم
بعد او كي بكند امدادم
تا به كيوان برسد فريادم
بي تكاور شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا واويلا
بي برادر شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا واويلا
بي برادر شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا
بي علمدار شدم واويلا بي مددکار شدم واويلا
نقش صحراي بلا گرديده
مشك و پرچم كه رها گرديده
دستش از شانه جدا گرديده
فرقش از كينه دوتا گرديده
عباس شير كربلا شير دلير كربلا
ماه منير كربلا ساقي و مير كربلا
بعد آن لاله رخ حيدر خو
كودكانم شده اند بي عمّو
همه پرسند كه پدر عمّو كو ؟
بي كسي جلوه كند از هر سو
بي تكاور شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا واويلا
بي برادر شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا واويلا
بي برادر شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا
بي علمدار شدم واويلا بي مددکار شدم واويلا
در غمش سينة زارم سوخته
شعله در جان و تنم افروخته
غصه در پيكره ام اندوخته
اصغرم ديده به راهش دوخته
عباس شير كربلا شير دلير كربلا
ماه منير كربلا ساقي و مير كربلا
عشق طفلان حسين عمو بود
ماية شوق صغيران او بود
سروري بود و حقيقت گو بود
مرد حق بود و فقط حق جو بود
بي تكاور شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا واويلا
بي برادر شده ام واويلا بي دلاور شده ام واويلا واويلا
شاعر : محمدرضا سروری
شهادت حضرت ابوالفضل عباس (ع)
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
علـمـدار رشیـد بـاخـدایـم
یل نـام آور گلگـون لـوایـم
گل صـدپـارةخشکیده نایـم
خـداحافـظ یـل ببـریده دسـتـم
ببیـن در ماتـمِ رویـت شکستـم
خـدا دانـد چه حالی شد نصیبـم
در آن وقتی که چشمان تو بستـم
گـل حیــدرنشـانِ مـهـربـانـم
امیـد سیـنـه هـای کـودکـانـم
در آغوشم سپردی جان به جانان
سـرِ نعشـت شنـو آه و فغـانـم
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ گـلِ صـدپـارة مــن
قتـیـل دشـمـنِ مـکــارة مــن
به خیمـه اصغـرم لب تشنه مانده
امـان ازکـودکِ شیـرخوارة مــن
گـرفتـه بُغـضِ غـم راه گلـویـم
نمی دانـم سـر نعشت چه گویـم
چگونـه رو نمایـم سـوی خیـمـه
اگر پُرسَـد سکیـنـه کو عمویـم؟
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ سپـه دار رشـیــدم
به ماننـدت به دنیا کس ندیــدم
تو را دیـدم شکستـه زیـر فولاد
منـم در زیـر ایـن ماتم خمیـدم
تـنـت آمــاج کیـن دیـدم دلاور
دو دستانـت جـدا از قـاب پیـکر
دم آخـر صدایـت دلنشیـن بـود
چه شد خواندی مرا این دم بـرادر
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
علـمـدار رشیـد بـاخـدایـم
یل نـام آور گلگـون لـوایـم
گل صـدپـارةخشکیده نایـم
لب خشکیده ات آتش به جان زد
عیـاری بـر وِلای عـاشـقـان زد
بـنـازم ای بــرادر بـر وفـایـت
که تأییدی به عشقی بی کران زد
دلم یکسو غم و یکسو نشاط است
غمم هجر و نشاطم در حیات است
که تا دنیـا به جا باشـد ابالفضـل
گل نامـت نگینـی بر فـرات است
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ دلـم لبریز غـم شـد
گریبـانـم فقـط آویـز غـم شـد
بهـار خیمـه هـایـم در فـراقـت
اسیـر پنـجـة پـاییـز غـم شـد
سرایـم بـی تـو سامانـی نـدارد
عطـش درخیمـه درمانـی نـدارد
علی طفـل لب عطشـان صغیـرم
دگـر در پیـکـرش جانـی نـدارد
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
خـداحافـظ کلامیسـت غمگنـانه
که اشـک از دیـده ام سازد روانه
ولـی جـانـا بـه دنبـال تـو آیـم
به زودی در نـبـردی عـاشـقـانه
ابـالـفـضــل ای عـلمـدار دلاور
یــل آزادة در خـــون شـنــاور
به حـقِّ اشـکِ مولا بر جبـیـنـت
شفاعـت سـروری کـن نـزد داور
سپهدارم ، علمـدارم ، خداحافـظ امیرم
تقاصت را من از این دشمـن ملعون بگیرم
خـداحافـظ امیـر باوفایـم
شاعر : محمدرضا سروری
گردآوری:بخش فرهنگ و هنر
پاسخ ها