اشعار نجمه زارع
شعرهای نجمه زارع
نجمه زارع، از شاعران دهه ی شصت می باشد که عمر کوتاهی داشت. نجمه زارع در این عمر کوتاهش، حدود 30 عنوان برگزیده در کنگره های شعر و 4 دفتر شعر، نام خود را در حافظه ی ادبی ایران ثبت کرد.
مختصری از زندگی نجمه زارع
نجمه زارع در 29 آذرماه 1361 در شهرستان کازرون دیده به جهان گشود. وی شش ماه پس از تولد همراه با خانوادهاش به قم عزیمت نمود و در آنجا ساکن شدند. دوران دبستان را در مدرسهی «اوسطی» قم گذراند و دوران راهنمایی و دبیرستان را به ترتیب در مدارس «نرجسیه» و «شهدای چهارمردان» پشت سر گذاشت. طی سالهای 79 تا 81 در دانشگاه همدان به تحصیل در رشتهی عمران پرداخت و سرانجام، با اشتباه پزشک معالجش در 31 شهریور 1384 در بیمارستان گلپایگانی بر اثر ترزیق داروی بیهوشی چند روز به مرگ مغزی دچار شده بود و دارفانی را وداع گفت.امید می رفت که خانم زارع بتواند موفقیت و اشعار تازه ی را بسراید ولی عمر او در اوج جوانی به پایان رسید.
وی در دوران کوتاه زندگی خود با حدود 30 عنوان برگزیده در کنگره های شعر و سرایش 4 دفتر شعر، نام خود را در حافظهی ادبی ایران ثبت نمود.
نمونه هایی از اشعار نجمه زارع
قلبت که می زند... سر من درد می کند
این روزها سراسر من درد می کند
قلبت که... نیمه چپ من تیر می کشد
تب کرده نیمه دیگر من درد می کند
تحریک میکند عصب چشم هام را
چشمی که در برابر من درد می کند
شاید تو وصله تن من نیستی، چقدر
جای تو روی پیکر من درد می کند!
هی سعی میکنم که تو را کیمیا کنم
هی دستهای مسگر من درد می کند
...دیر است... پس چرا متولد نمی شوی؟!
شعر تو روی دفتر من درد می کند
اشعار نجمه زارع
غم که می آید در و دیوار، شاعر می شود
در تو زندانی ترین رفتار، شاعر می شود
می نشینی چند تمرین ریاضی حل کنی
خط کش و نقاله و پرگار، شاعر می شود
تا چه حد این حرف ها را می توانی حس کنی؟
حس کنی دارد دلم بسیار شاعر می شود
تا زمانی با توام انگار شاعر نیستم
از تو تا دورم دلم انگار شاعر می شود
باز می پرسی: چه طور اینگونه شاعر شد دلت؟
تو دلت را جای من بگذار! شاعر می شود
گرچه می دانم نمی دانی چه دارم می کشم
از تو می گوید دلم هر بار شاعر می شود
شعر من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم از نجمه زارع
من نیستم مانند تو، مثل خودم هم نیستم
تو زخمی صدها غمی، من زخمی غم نیستم
با یادگاری از تبر، از سمت جنگل آمدی
گفتم چه آمد بر سرت، گفتی که محرم نیستم
مجذوب پروازم ولی، دستم به جایی بند نیست
حالا قضاوت کن خودت، من بی گناهم! نیستم
با یک تلنگر می شود، از هم فروپاشی مرا
نگذار سر بر شانه ام، آنقدر محکم نیستم
خواندی غزلهای مرا، گفتی که خیلی عاشقم
اما نمی دانم خودم، هم عاشقم هم نیستم
نمونه شعرهای نجمه زارع
حال مرا نپرس
آوخ! هنوز زخمیم و رنج می برم
دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم
مردم چه می کنند که لبخند می زنند
غم را نمی شود که به رویم نیاورم
قانون روزگار چگونه ست کین چنین
درگیر جنگ تن به تنی نا برابرم
تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ست
از فکر دیدن تو تَرَک می خورد سرم
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت
از این همیشه ها که ندارند باورم
حال مرا نپرس که هنجار ها مرا
مجبور می کنند بگویم که "بهترم"
نمونه هایی از اشعار نجمه زارع
خورشیدِ پشتِ پنجره ی پلک های من
خورشیدِ پشتِ پنجره ی پلک های من
من خسته ام ! طلوع کن امشب برای من
می ریزم آنچه هست برایم به پای تو
حالا بریز هستی خود را به پای من
وقتی تو دلخوشی، همه ی شهر دلخوشند
خوش باش هم به جای خودت، هم به جای من
تو انعکاسِ من شده ای کوه ها هنوز
تکرار می کنند تو را در صدای من
آهسته تر ! که عشق تو جُرم است، هیچکس
در شهر نیست باخبر از ماجرای من
شاید که ای غریبه، تو همزاد با منی
من... تو... چه قدر مثل تو هستم ! خدای من !
انواع شعرهای نجمه زارع
خودت بفهم...
نپرس حال مرا تا غزل به لب دارم
خودت بفهم که حالم بد است و تب دارم
فقط بگو لقب "شاعری" به من ندهند
بگو که من دل خونی از این لقب دارم
... و بی تو اینهمه شعری که هیچ می ارزند
... و بی تو دفتر شعری که بی سبب دارم
ببین به چشم خودت، بی تو سرد و متروک است
همیشه خانه ی عشقی که آن عقب دارم
تو چند ساله شدی؟ آه! چند ساله شدم؟
کجا دگر خبر از سال و ماه و شب دارم؟
بیا و این دم آخر کنار چشمم باش
مباد بی تو بمیرم... چقدر تب دارم!
غزلی ناب از مرحوم نجمه زارع
اين شعرها ديگر براي هيچ كس نيست
نه! در دلم انگار جای هيچ كس نيست
آنقدر تنهايم كه حتي دردهايم
ديگر شبيهِ دردهاي هيچ كس نيست
حتی نفس های مرا از من گرفتند
من مرده ام در من هوای هيچ كس نيست
دنيای مرموزی ست ما بايد بدانيم
كه هيچ كس اينجا برای هيچ كس نيست
بايد خدا هم با خودش روراست باشد
وقتي كه می داند خدای هيچ كس نيست
من می روم هر چند می دانم كه ديگر
پشت سرم حتی دعای هيچ كس نيست
من سعدی ام اگر تو گلستان من شوی
من را نگاه كن كه دلم شعله ور شود
بگذار در من این هیجان بیشتر شود
قلبم هنوز زیر غزل لرزههای توست
بگذار تا بلرزد و زیر و زبر شود
من سعدیام اگر تو گلستان من شوی
من مولوی سماع تو برپا اگر شود
من حافظم اگر تو نگاهم كنی اگر
شیراز چشمهای تو پر شور و شر شود
«ترسم كه اشك در غم ما پردهدر شود
وین راز سر به مهر به عالم سمر شود»
آنقدر واضح است غم بی تو بودنم
اصلا بعید نیست كه دنیا خبر شود
دیگر سپرده ام به تو خود را كه زندگی
هر گونه كه تو خواستی آنگونه سر شود
سروده های نجمه زارع
خدایا!
کودکان گل فروش را می بینی؟!
مردان خانه به دوش،
دخترکان تن- فروش،
مادران سیاه پوش،
کاسبان دین فروش،
محراب های فرش پوش،
پدران کلیه فروش،
زبان های عشق فروش،
انسانهای آدم فروش،
همه رامی بینی؟!
می خواهم یک تکه آسمان کلنگی بخرم،
دیگر زمینت بوی زندگی نمی دهد رفیق…!!!
گردآوری: بخش فرهنگ و هنر
پاسخ ها