برون نمی رود از دل خیال خام وصالت
اگر چه رفته وصالت ولی خوشم به خیالت
شبیه معجزه هستی پر از سوال و معما
هنوز مانده به ذهنم جواب خیل سوالت
به پشت شهر تو مانده نزاع ماهی و دریا
درون شهر تو یک کس نمی رسد به کمالت
شبی که با تو نشستم شروع زندگی ام شد
شروع تازه ی شعرم ، سرودن از خط و خالت
ببین که منتظرم باز دوباره مست تو باشم
عزیز بتکده باشی نگاه من به جمالت
اگر چه چیده ای از باغ ما فراوان سیب
بگو ز باغ تو چینم کمی ز سیب حلالت
وصال شهر تو باشم کنار خلوت باران
دوباره دل بسپارم به سایه های خیالت
محمد علی رستمی
پاسخ ها