*آنجا که فروغی یافت ، از پرتو رخسارت
زشت است سخن گفتن ، از تابش کوکبها (روشن اردستانی)
*اگر چه هست به وصل تو ، دسترس ما را
همانکه طالب وصل توئیم ، بس ما را . (کاهی کابلی)
*از آن دارد دل درد آشنا ، آهنگ این صحرا
که همرنگست با گلهای ، آتش رنگ این صحرا. (یاور همدانی)
*ای بسا زشت ، که در دیدۀ عاشق زیباست
عشق فرقی نکند زشتی و زیبائی را. (سر خوش تفرشی)
*آنروزکه تعلیم تو می کرد معلم
بر لوح تو ننوشت مگر ، حرف وفا را؟ (هلالی جغتانی)
*انتقام هرزه گویان را ، بخاموشی گذار
تیغ می گوید جواب مرغ بی هنگام را. (صائب تبریزی)
*ابروباران و من و یار ، ستاده به وداع
من جدا گریه کنم ، ابر جدا ، یار جدا. (امیر خسرو دهلوی)
*از ضعف چنان شدم ، که بر بالینم
صد بار اجل آمد و نشناخت مرا !(ذوقی تبریزی)
*از درد ننالید که ، مردانِ ره عشق
با درد بسازند و نخواهند دوا را . (وحدت)
*اشک را قاصد کویش کنم ، ای ناله بمان
زانکه صد بار تو رفتی ، اثری نیست مرا . (فتحعلیشاه)
*اتحاد عاشق و معشوق را نازم که شمع
سوخت از یک هیمه ، هم خود را و هم پروانه را . (آتش اصفهانی)
*اگر در خواب می دیدم شبی ، روز جدائی را
به دل هرگز نمی کردم ، خیال آشنائی را . ؟
*ایا باد صبا رحمی ، مرنجان نیم جانم را
بکَن بال و پرم ، اما مسوزانآشیانم را . (ابوالقاسم لاهوتی)
*ازتو گر مادرِ تو نیست رضا
دان که راضی نبود ، از تو خدا . (ملک الشعراء بهار)
*آسایش دو گیتی ، تفسیر این دو حرف است
با دوستان مروّت ، با دشمنان مدارا . ( حافظ)
*احتراز از عشق می کردم ، ولی بیحاصل است
هر که از اوّل تصور می کند فرجام را . ( خواجوی کرمانی)
*ای صاحب کرامت ، شکرانۀ سلامت
روزی تفقّدی کن ، درویش بینوا را .( حافظ)
*اگر تو فارغی از حال دوستان یارا
فراغت از تو میسّر نمی شود ما را . (سعدی)
*از بسکه غم ، به سینۀ من بسته راه را
دیگر مجال آمد و شد ، نیست آه را . (شوریدۀ شیرازی)
*آنکه نهاده بر دلم ، حسرت یک نظاره را
بر لب من کجا نهد ، لعل شرابخواره را ؟ (فروغی بسطامی)
*آشنا خواهی گر ای دل ، با خود آن بیگانه را
اول از بیگانه باید کرد ، خالی خانه را . ( فروغی بسطامی)
* ای زلف تو، بر هم زن فرزانگی ما
وین سلسله ، سرمایۀ دیوانگی ما . ( فروغی بسطامی)
*اغلبم ، جا به سر کوچۀ بی سامانی است
با چنین جا ، چه خوردم غصّۀ بی جائی را؟ (عارف)
*ای دل شباب رفت و نچیدی گلی ز عمر
پیرانه سر مکن به هوس ننگ و نام را . (حافظ)
*اگر به باغ بوَد منزلم و گر به قفس
همیشه موسم گل ، وقت شیون است مرا . (عاشق اصفهانی)
*از این دیار گذشتی و سالها بگذشت
هنوز بوی تو می آید ، از منازل ما . (عماد فقیه)
*اسرار غمش گفتم ، در سینه نهان دارم
رسوای جهانم کرد ، این رنگ پریدنها . (یغمای جندقی)
*آمدی جانم به قربانت ، ولی حالا چرا ؟
بی وفاحالاکه من افتاده ام از پا چرا؟ ( محمد حسین شهریار)
*آنکه داده است به تو ، اینهمه زیبائی را
کاش می داد بما تاب شکیبائی را
آنکه در دایرۀ عشق ، مرا رنجه کند
بر خود آسان کند ، اندیشۀ رسوائی را
ای بسا اشک فشاندم ز فراقت شب و روز
قیمتی نیست صدف ، مردم دریائی را . ( سید اسماعیل طاهری)
* این همه زیب ، ز رخسار تو زیبائی را
وین همه جلوه ، ز بالای تو رعنائی را . (دولتشاه قاجار)
*از رشک جان سپرد به پای اجل حسود
بر گردن تو دید حمایل ، چو دست ما . (روشن اردستانی)
*ای حیرت صفات تو ، بند زبان ما
انگشت حیرت است زبان ، در دهان ما . (اهلی شیرازی)
*آرمیدی به رقیبان و رمیدی از ما
ما چه کردیم و چه گفتیم و چه دیدی از ما؟ (نرگسی)
*ای آنکه طلبکار خدائی ، به خود آ
از خود بطلب ، کز تو ، خدا نیست جدا
اول به خود آ ، چون به خود آئی ، به خدا
اقرارنمائی ، به خدائی خدا . (شاه نعمت الله ولی)
*آنانکه ترا جستند ، شستند و فرو بستند
دست از همه مقصدها ، چشم از همه مطلبها . (روشن اردستانی)
*از خدنگ آه عالم سوز ما ، غافل مشو
کز کمان نرم ، زخمش ، سخت باشد تیر ما . (خواجوی کرمانی)
*از دیدن دیدارت ، محروم کجا ماند
چشمی که ، نیاسوده است ، از شوق رخت شبها . (روشن اردستانی)
*این درگه ما، درگه نومیدی نیست
صدبار اگر توبه شکستی باز آ . (ابو سعید ابوالخیر)
*انصاف بین که موسم گل می برد ز باغ
صیاد سنگدل ، قفس عندلیب را . (روشن اردستانی)
*افسوس که تا بوی گلی بود ، به گلشن
صیّاد سنگدل ، قفس عندلیب را . (غیرت)
*از بهر دعای آن جفا جوست
آن دست که ، برخداست ما را . (صباحی بیدگلی)
*آنکه کشتی راند در خون قتیل
موج اشک ما ، کی آرد در حساب . (غبار همدانی)
*از خدا خواهیم ، توفیق ادب
بی ادب ، محروم ماند از لطف ربّ . ( مولوی)
*ای ز فروغ رُخَت ، تافته صد آفتاب
کز تپش تشنگی ، شد جگر من سر آب . ( فخرالدین عراقی)
*آنکه سهواً هم رقیبم را نمی آرد به یاد
بهر آزار دلم ، عمداً برد نام رقیب . (ابوالقاسم حالت)
*از دیده نهفته ، ماه ام امشب
خون می چکد از نگاهم ، امشب . (صباحی بیدگلی)
*از من ای باد ، بگو خیل گنهکاران را
غم مدارید که ، گر جرم ز ما ، آذر از اوست . (نشاط اصفهانی)
*امشب امید صبح ، در آفاق دیده نیست
غوغا کند خروس و نشان از ((سپیده)) نیست . (حمیدسبزواری)
*آئینه ای ، برابر دریا نهاده است
خورشید چهره ای که ، دل از من گرفته است . (غلامحسین عمرانی)
*آب حیات منست ، خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرّمیست ، ما و غم روی دوست . (سعدی)
*ای که گفتی هیچ مشکل چون فراغ یار نیست
گرامید وصل باشد ، آنچنان دشوار نیست . (سعدی)
*ای شیخ برو ، مسئلۀ عشق بیآموز
هر چند که این مسئلۀ آموختنی نیست . ( حبیب خراسانی)
*احساس می کنم که ، فضای درون من
از شبنم وجود تو ، لبریز گشته است
احساس می کنم که ، شروقی ز آفتاب
از قلب تو ، به نرمی مِهری گذشته است . (منصوره فیلی)
*اسیر لذت تن مانده ای وگرنه ترا
چه عیشها که درِ مُلکِ جانِ مهمانست . (قاسمی)
*این کوزه ، چون من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دست که برگردن او می بینی
دستی است که ، بر گردن یاری بوده است . (خیّام)
*اندکی با تو نوشتم غم دل ، ترسیدم
که دل آزرده شوی ، ورنه سخن بسیار است . (چونی)
*آه از شب هجران تو و روز قیامت
کانرا شبی از پی نی ، و اینرا سحری نیست . (درویش عبدالمجید)
*اظهار عجز ، پیش ستم پیشگان خطاست
اشک کباب ، باعث طغیان آتش است . (صائب تبریزی)
*انسان یکی هزار شود از فتادگی
هر دانه ای که خاک نشین گشت ، خرمن است . ( میرسند کاشانی)
*افتادگی آموز ، اگر طالب فیضی
هر گز نخورد آب ، زمینی که بلند است ! (پوریای ولی)
*آهها ی آتشینم ، پرده های شب بسوخت
بر دل آمد و زتف دل، هم زبان هم لب بسوخت . (عطّارنیشابوری)
*آخر از راه دل و دیده سر آورده برون
نیش آن خار ، که از دست تو در پای من است . (فوقی یزدی)
*از آن خموش بکنجی نشسته بودم دوش
که شرح حال مرا ، شمع انجمن می گفت . (صائب تبریزی)
*از خامی دیگ است که ، در جوش وخروش است
چون پخته شد و لذّت دم یافت ، خموش است . (ابوالحسن جلوه)
*امشب دگر از شهر برون خواهم خفت
مجنونم و در دشت جنون خواهم خفت
ای دیده بپالان بخون بستر خاک
کامشب به میانِ خاک و خون خواهم خفت . (محمد حسین شهریار)
*افتاده به پا زلف سمن سای تو از چیست؟
دیوانه منم ، سلسله در پای تو از چیست؟ (فنائی)
*از هر قدمش قیامتی بر می خاست
خون دل کافر کافر و مسلمان می ریخت ! ؟
*آهوی چشم تو ، غارتگر دلهای خراب
طاق ابروی تو ، سر مشق کدام استاد است؟ ؟
*این خرقۀ صد پارۀ ما دوختنی نیست
چون زهد در آن نیست ، چرا سوختی نیست؟ ( حبیب خراسانی)
*ای که تمام ا نس و جان ، گشته ز جان فدائیت !
بُرده ز هر تنی روان ، جذبۀ دل دل ربائیت! (نیّر)
*ای سرِاهل وفا ، در خم چوگان تو!
غلطان از هر طرف ، چو گو به میدان تو! (سینا)
*آن دشمنی که دوست نگردد، دل منست
آن عقده ای که حل نشود ، مشکل منست . (پژمان بختیاری)
*از سر بالین من بر خیز، ای نادان طبیب
دردمند عشق را ، دارو بجز دیدار نیست . (خسرو قاجار)
*اگر کوه گناه ما ، به محضر سایه اندازد
نبیند هیچ مجرم ، رویِ خورشید قیامت! (مهدی سهیلی)
*از صبح حقیقت ،شب باطل به گریز است
چون مهر برآید،عمل شب پره پیداست . (مهدی سهیلی)
*ایکه می پرسی زمن ، کانماه را منزل کجاست؟
منزل او در دل است ، اما ندانم دل کجاست! (هلالی جغتائی)
*آنکه ما سر گشتۀ اوئیم ، در دل بوده است
دوری ما غافلان، از قرب منزل بوده است . (صائب تبریزی)
*از خدا برگشتگان را ، کار چندان سخت نیست
سخت کار ما بود ، کز ما خدا برگشته است ! (اشراق اصفهانی)
*از گل طبقی ساخته ، کین روی من است
وز مشک زره ساخته ، کین موی من است . (ابوالفرج)
*ایدوست در خرابی دل ، اینقدر مکوش
گر چه دل من است ، مگر خانۀ تو نیست؟ ؟
*آرزوی قتل ما ، از نوجوانان عیب نیست
آرزو عیب است ، اما بر جوانان عیب نیست . (ملک الشعراء بهار)
*ای خوش آندم که ، گوش می کردم
نکته ای از لب شکر شکنت . (جامی )
*آن روز که آتش محبت افروخت
عاشق روش سوز ، معشوق آموخت . (ابوسعید ابوالخیر)
*آنجا که لعل دلکش شیرین دهد فروغ
یا قوت و سنگ ، در نظر کوه کن یکیست . ( جامی)
* از حال خود شکسته دلان را خبر فرست
تسکین جان سوختگان یک نظر فرست . (خاقانی شیروانی)
*امروز که در دست توأم مرحمتی کن
فردا که شوم خاک، چه سود اشک ندامت . (سلمان ساوجی)
*آب چشمم ، راز دل یک یک بمردم باز گفت
عاشقی و مستی ، و دیوانگی نتوان نهفت . (سلمان ساوجی)
*آنکس که بَدم گفت ، بدی سیرت اوست
و آنکس که مرا گفت نکو ، خود نیکوست . (شیخ بهائی)
*از غرور خود منه ، پا بر سر افسردگان
اخگر سوزنده ، زیر تودۀ خاکستر است . (ظهیر فاریابی)
*این مرا بس که ، ز وصل صنمی لاله عذار
شب و روز و مه و سالم ، همه فروردین است . (قاآنی شیرازی)
*افتادن دیوار کهن ، نو شدن اوست
جز مرگ ، کسی در پی آبادی من نیست . ( کلیم کاشانی)
* از این بهتر نمی دانم ، طریق مهربانی را
که ننشینم ز پا ، تا جان دهم از مهر در پایت . (محتشم کاشانی)
*آن دل که پریشان شود ، از نالۀ بلبل
بر دامنش آویز، که با وی خبری هست . (عرفی شیرازی)
*از دو صدفرسنگ ره، الهام می باری به من
مهربانتر از تو ، در دنیا نگاری هست ؟نیست . (ابوالقاسم لاهوتی)
*از پی هر گریه ، آخر خنده ایست
مرد آخربین ، مبارک بنده ایست . (مولوی)
*آن نه روئی است که، یک باغ گل نسرین است
وآن نه خالست که ، یک چرخ مه و پروین است . (قاآنی شیرازی)
*این سخن منکر نماند ، هر خس تر دامنی
عاشقان را مقتدا و قبله و تکبیر نیست . (عطار نیشابوری)
*آئینه چون نقش تو بنمود راست
خود شکن ، آئینه شکستن خطا ست. (نظامی گنجوی)
*آخر گفتار تو، خاموشی است
حاصل کار تو ، فراموشی است . (نظامی گنجوی)
*این تیغ ، نه از بهر جفای کاری کردند
انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت
انگشت مکن رنجه ، به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه ، به سر کوفتنت مُشت . ( ناصر خسرو)
* انکس که مرا از نظر انداخته اینست
اینست که پا مال غمم ساخته اینست . (وحشی بافقی)
*آلودۀ دنیا ، جگرش ریشتر است
آسوده تر است، هر که درویشتر است . (ابوسعید ابوالخیر)
*اگر دل و دلبر و دل بر کدام است
و گر دلبر دل و دل را چه نام است؟
دل و دلبر بهم ، آمینه وینم
نذونم دل کو دلبر کدام است . (بابا طاهر عریان)
*اینکه هر سو می کشم با خود ، نپنداری تن است
گور گردان است و در او آرزوهای من است . ( سیمین بهبهانی)
*با مردم زمانه ، سلامی والسَلام
تا گفته ای غلام توام، می فروشدت . ؟
*ای که از کوچۀ تنهائی ما می گذری!
گوش کن ، نالۀ من از سر دیوار گذشت . (مهدی سهیلی)
*ای بی نشان محض ! نشان از که جویمت
گُم گشته در تو هر دو جهان ، از که جویمت ؟ (عطار نیشابوری)
*اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست
چندانکه شد نگه به نگه آشنا ، بس است . (صائب تبریزی)
*آن دوست که بی وفاست ، دشمن به از اوست
آن نقره که بی صفاست ، آهن به از اوست
آنکس که نمک خورد ، نمکدان شکند
در مکتب رندان جهان ، سگ به از اوست . (عندلیب کاشی)
*از گلشن وصالت یک گل نچیدم اما
صد نیش خار خوردم ، از دست باغبانت . (عندلیب کاشی)
*ای جان پسر! از غم شبهای درازم
روزی شوی آگاه که ، دیگر پدری نیست . (مهدی سهیلی)
*آتش عشق تو ، تنها نه مرا بر دل بود
بلکه از کشور جان ، تا دل ویرانه بسوخت . (مشرقی)
*افغان که رفت جانم و جانانم آرزوست
دردا که کُشت دردم ، و درمانم آرزوست.
از حرف کفر و قصّۀ ایمان دلم گرفت
صلحی میان گبر و مسلمانم آرزوست . ( آذر افغانی)
*افتاد ز آشیانه ، مرغی زد این ترانه
یا هجر را کرانه ، یا عمر را نهایت . ( صباحی بید گلی)
*آشنائی نه غریب است ، که دلسوز منند
چون من از خویش برفتم ، دل بیگانه بسوخت . (حافظ)
*آتش عشق ترا ، گرنه شعور است چرا؟
آشنا گشت ، از آن رو خود و بیگانه بسوخت . (صحبت لاری)
*ای دل ! اول قدم نیک دلان
با بد و نیک جهان ، ساختن است . (پروین اعتصامی)
*اگر به سان شقایق ، به سینه داغی داشت
به راه تیرۀ شب ، شعله ور چراغی داشت . ( سپیدۀ کاشانی)
*آنکه چون آینه ، هر دم به خیالی است دلش
گر به عمری بکند یاد من ، آن هم کرمی است . ( صیدی تهرانی)
*ای دل ! صفای روضۀ رضوانم آرزوست
دیدار روی حوری و غلمانم آرزوست
آمد بهار و لاله و گل در چمن دمید
بستان و باغ خرّم و خندانم آرزوست
از نو بهار ، باغ و گلستان صفا گرفت
با دوست ، سیر باغ و گلستانم آرزوست . (امین میر هادی)
*ای آنکه ، با طبیب من افتاد کار تو !
عبرت توان ز کار من ناتوان گرفت . (صبا حی بیدگلی)
*از غبار فکر باطل ، پاک باید داشت دل
تا بداند دیو ، کاین آئینه جای گرد نیست . (پروین اعتصامی)
*آتش از خانۀ همسایۀ درویش مخواه
کآنچه از روزن او می گذرد ، دود دل است . (سعدی)
*آنکه هر شب بگذرد از چرخ ، فریاد من است
آنچه آن مه را ، به خاطر نگذرد ، یاد من است
آنچه بر من کارها را، سخت می سازد مدام
بی ثباتیهای صبر سست بنیاد من است . (محتشم کاشانی)
*ای طبیب درد مندان ! وی دوای عاشقان !
پرسشی کن ، کز وجودم نیم جانی بیش نیست . (رهی معیّری)
*اندکی ای ناله! امشب بی اثر می بینمت
آنکه هر شب می شنید ، امشب مگر بیدار نیست؟ (نظیری نیشابوری)
*گل همان به ،که به هر حرف بیندازد گوش
ورنه ، درد دل مرغان چمن بسیار است . (چونی)
*از جفای لب شیرین تو ، ای چشمۀ نوش
غرق آب و عرق اکنون ، شکری نیست که نیست
از سر کوی تو رفتن ، نتوانم گامی
ورنه ، اندر دل بی دل ، سفری نیست که نیست . (حافظ)
*از شور دل مات ، همانا خبری نیست
کین نالۀ شبهای مرا، خود سحری نیست
گویند حریفان ، که برو یار دگر گیر
مشکل همه اینست که ، چون او دگری نیست . (همام تبریزی)
*از تواضع کم نگردد رتبۀ گردن کشان
نیست عیبی ، گر بود شمشیر جوهردار کج . (صائب تبریزی)
*آن عشق ، که در پرده بماند به چه ارزد؟
عشق است و همین لذت دیدار و دگر هیچ . (حکیم شفائی)
*از من جدا شدی و گمانم چنین نبود
ای نور دیده ، ازتو مرا چشم این نبود . (فیض)
*اول اندر کوی او، جز نقش پای ما نبود
آخر آنجا از هجوم خلق ، جای ما نبود . (وصال شیرازی)
*آنکه دائم هوس سختن ما می کرد
کاش می آمد و از دور تماشا می کرد . (طاهر)
*اسرار وجود ، خام آشفته بماند
وان گوهر بس شریف ، ناسفته بماند
هر کس ز سر قیاس ، حرفی گفتند
آن نکته که اصل بود ، نا گفته بماند! (بو علی سینا)
*اقلیم دل ، بزور میسّر نمی شود
این فتح ، بی شکست میسّر نمی شود . (کلیم کاشانی)
*از آن پروانه بر فانوس هر دم می زند خود را
که خواهد با عزیز خویش ، در یک پیرهن باشد . ( شهید قمی)
*ای وای بر آنمرغ گرفتار ، که روزی
صیّاد شود غافل ، و در دام بمیرد ! . (علینقی کمره ای)
*ای وا ی بر اسیری ، کز یاد رفته باشد
در دام مانده مرغی ، صیّاد رفته باشد . (حزین لاهیجی)
*اگر ابر بهاران گردد آه گریه آلودم
بجای سبزه ، فریاد از دل پروانه بر خیزد . (صائب تبریزی)
*اندر دل بی وفا ، غم و ماتم باد
وآنرا که وفا نیست ، ز عالم کم باد. (شمس تبریزی)
*ای کبک خوش خرام، که خوش میروی بناز
غرّه مشو که ، گربۀ مسکین نماز کرد . (حافظ )
*ای ساربان! آهسته ران ، کآرام جانم می رود
آن دل که با خود داشتم ، با دلستانم می رود. (سعدی)
*از پریدنهای رنگ و ، وز تپیدنهای دل
عاشق بیچاره هر جا هست ، رسوا می شود . (سالک یزدی)
*از مکافات بیندیش ، که در شرع وفا
گردن شمع بخونخواهی پروانه زدند . (وصال شیرازی)
*ای مرغ سحر ! عشق ز پروانه بیآموز
کان سوخته را جان شد ، و آواز نیامد
این مدّعیان، در طلبش بی خبرانند
کانرا که خبر شد ، خبری باز نیامد. (سعدی)
*اگر نشاندنِ خون، از خواص عنّاب است
چرا هوای لبت ، خون من بجوش آرد؟! (ظهیر فارابی)
*آتش عشق ، بدین سوز نبوده است نخست
هر که پیدا شده ، بروی زده دامانی چند . (ملهی)
*آخر همه کدورت گلچین و باغبان
گردد بَدل به صلح چو فصل خزان رسید . (کلیم کاشانی)
*آسوده خاطران چمن را چه آگهی
از ناله ای که ، مرغِ گرفتار می کند؟. (طاهر نائینی)
*آنکس که نظر بر گل زیبای من افکند
گل عنچۀ خود را به کف پای من افکند . (اُمرائی)
*آخر مهر و محبّت ، نه همین سختن است
تا چه ها بر سر خاکستر پروانه رود. (ذوقی اردستانی)
*آمد بهار و رفت و من از کنج آشیان
وقتی بر آمدم که ، گلی در چن نماند . (عاشق اصفهانی)
*این شرح بینهایت ، کز حسن یار گفتم
حرفی است کز هزاران اندر عبارت آمد. ؟
*اگر ز روی تو بوئی به من رساند باد
به مژده جان جهان را ، بباد خواهم داد . ؟
*اندکی از گل روی تو ، به بلبل گفتم
آن تنگ حوصله ، رسوای گلستانم کرد ! ؟
*ای دوست بر جنازۀ دشمن چه بگذری
شادی مکن که بر سرت این ماجرا رود! ؟
*اگر زلفت ندارد قصد آزار مسلمانان
چرا هر کس از آن عقرب صفت بی تاب می گردد ؟ ؟
*اگر در دل نگهدارم غمش ، ترسم به جان افتد
و گر دم بر زنم ، ترسم که ناگه بر زبان افتد . ؟
*آنجا که بزرگ بایدت بود
فرزندی من ، ندارت سود . (نظامی)
*آزادیت به قبضۀ شمشیر بسته است
مردان همیشه ، تکیۀ خود را بدو کنند . (نیتاج خانم)
*آنکه پریشان نموده طرّۀ لیلی
خواست که، مجنون اسیر سلسله باشد . (فروغی بسطامی)
*از خون دلم بست حنا برسر انگشت
خون دلم انگشت نما شد، چه بجا شد. (قصاب کاشانی)
*آنجا که هر سو صد شهید خفته دارد
آنجا که هر کویش غمی بنهفته دارد . (حمید سبزواری)
*آدم ز خاک بود و من از نور پاک او
گفتم مین یگانه و از خود یگانه بود . (خاقانی شیروانی)
*از خاک سر کویت ، خالی نشود یکشب
گر بر سر هر سنگی ، حالی عسسی باشد . (خاقانی شیروانی)
*ایوان پی شکسته ، مرمّت نمی شود
صد بار اگر ، به ظاهر او رنگ و رو کنند . (نیمتاج خانم)
*آتش افسرده ای از کاروان و اما نده ام
همرهان رفتند ، خاکستر نشینم کرده اند . ( واهب اصفهانی)
*اسیر عشق تو از درد هجر دم نزند
غریب کوی تو ، حرف از وطن نمی گوید . (مشفق کاشانی)
*از بسکه بر تو خم شدم و چشم دوختم
کم نور گشت دیده ام و قامتم خمید . (پروین اعتصامی)
*ابر آمد و گرفت سرکلبۀ مرا
بر من گریست زار ، که فصل شتا رسید . (پروین اعتصامی)
*از رنج پاره دوختن و زحمت رفو
خونابۀ دلم ز سر انگشت ها چکید . (پروین اعتصامی)
*ای خوانده کتاب زند ، و پازند
زین خواند ن زند ، تا کی و چند؟
از فعل ، منافقی و بی باک
وز قول، حکیمی و خردمند. (ناصر خسرو)
*افسوس بر این خامشی بلبل شیدا
فریاد از این ناله ، که نای زغن افکند . (امرائی)
*امان نداد که ، لبخند ما تما م شود
به شادی دل من ، غم زگرد راه رسید . (مهدی سهیلی)
*ای پیرهن ! آهسته بزن بوسه بر اعضاش
کان خرمن گل طاقت آزار ندارد . ( عبدالله الفت)
*آنکه جهان زنده می کند ، به نگاهی
گر بِکُشد عالَمی گناه ندارد . (غمام همدانی)
*آب دندان تو ، با آن لب شیرین آمیخت
الفتی نغز ، میان شکر و شیر افتاد . (صهبا قمشه ای)
*آن که باشد که ، ترا بیند و عاشق نشود
یا به عشق تو مجرّد ، ز علایق نشود؟ (سلمان ساوجی)
*اگرت سعادتی هست که ، زنده دل بمیری
به حیاتی اوفتادی که ، دگر فنا نباشد . (سعدی)
*اورا که ، دل از عشق مشّوش باشد
هر قصه که گوید، همه دلکش باشد . (شیخ بهائی)
*آنکه می گفت ، به چشم تو نظر باید کرد
نِی خطا گفت که ، از مست حذر باید کرد. (شوریدۀ شیرازی)
*آخر ، این نالۀ جانسوز اثرها دارد
شب تاریک فروزنده ، سحرها دارد
غافل از حال جگر سوختۀ عشق مباد
که در آتشکدۀ سینه ، شررها دارد . (فروغی بسطامی)
*آنکه از دوست ، به جز دوست تقاضا دارد
لاف عشق ار بزند ، دعوی بیجا دارد (صغیر اصفهانی)
*آنکه از دوری او ، دیدۀ ما دریا
دور بودم از او ما ، خود او با ما بود. (صغیر اصفهانی)
*از من جدا شدی و گمانم چنین نبود
ای نور دیدۀ! از تو مرا چشم این نبود . (فیض)
*آنکس که شد آراسته ، با حربۀ تقوی
بس دیو هوس کشت و سر از اهرمن افکند. (اُمرائی)
*امشب منم و وصال آن سرو بلند
کز لعل لبش چاشنیئی داده به قند . ؟
*ازاین هوای خوش و صاف استفاده کنید
تهی دل از غم و پر مغز را زیاده کنید . (نیّر)
*ای مسافر ! کاروان مرگ را چاووش نیست
سنگ هر گوری که دیدی ، لوحۀ پیغام بود . (مهدی سهیلی)
*ایرانیان که ، فرّ کیان آرزو کنند
باید نخست ، کاوۀ خود جستجو کنند . (نیمتاج خانم)
*از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که ، دراین گنبد دوّار بماند . (حافظ)
*از جلوهات پای دلم ، هر لحظه در گل می رود
وه وه چه نیکو میروی ، کز رفتنت دل می رود . (علینقی کمره ای)
*ای وای بر آنکه ، پای محکم نکند
سرما یۀ عزّتی، فراهم نکند! ؟
*اگر این داغ جگر سوز که ، در جان منست
بر دل کوه نهی، سنگ به فریاد آید . (سعدی)
*اگر از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره ، بجائی نرسد . ؟
*اول بنا نبود که ، سوزند عاشقان
آتش به جان شمع فتد ، کین بنا نهاد. ؟
*اشکم ز سوز سینه ، جگر تاب می شود
الماس از تف جگرم ، آب می شود . (ظهیر فارایابی)
*ای کاشکی که به عالم ، تا چشم کار می کرد
دل بود و آدم آنرا، قربان یار می کرد . (ابوالقاسم لاهوتی)
*از غمی شکوه مکن تا غم دیگر ندهند
از لب خشک مگو ، تا مژۀ تر ندهند . (کلیم کاشانی)
*آتش است این ، بانگ نای و نیست باد
هر که این آتش ندارد ، نیست باد . (مولوی)
*این عید سعید ، عید اَسعد باشد
ملت به پناه لطف احمد باشد . (امام خمینی (ره) )
*اگر غم سالها ، چاراسبه بر مُلک تنم تازد
نپندارم که، جولانگاه امو را منتها باشد . (غبار همدانی)
*افسرده دل ، کسی که ز زنجیر زلف او
دیوانه می نگردد و کافر نمی شود! (عبید زاکانی)
*آمد دلم به سوی تو نومید و بازگشت
نشنید مرحبای تو ، این نیز بگذرد . (فخرالدین عراقی)
*آنچنان کشتی دل ، دستخوش موج فناست
که عجب دارد اگر، تخته به ساحل برسد . (نظام وفا)
*از تو ای دوست ! نگسلم پیوند
ور به تیغم بُرند، بند از بند . (هاتف اصفهانی)
*ای خوشا ، انکه ندارد سر و کاری با دل
کآنچه آید به سر ما ، همه از دل آید . (نظام وفا)
*از آتش معشوق شراری بود این عشق
شمعی که نیفروخته ، پروانه ندارد . (نشاط اصفهانی)
*ای غزالی ، گزیزم از یاری
که اگر بد کنم ، نکو گوید
مخلص آن شوم که ، عیبم را
همچو آئینه ، روبرو گوید
نه که چون شانه ، با هزار زبان
پشت سر رفته ، مو بمو گوید . ؟
*آن جمع که بیشۀ خرد را شیرند
در دشت مغانی ، از پی نخجیرند
و آن قوم که ، اهل فکرت و تدبیرند
بر هر چه که بنگرند، پندی گیرند . (ابوالقاسم حالت)
*از مقیم حرم کعبه ، نباشد کمتر
آنکه گاهی ز در دیر مغان می گذرد . (هاتف اصفهانی)
*امروز ما را گر کشی بی جرم ، از ما بگذرد
اما به پیش دادگر ، مشکل که فردا بگذرد . (هاتف اصفهانی)
*اظهار محبت ز درت ، پای مرا بست
بندیم که ، بر پا ست ، چه بودی به زبان بود؟ (صباحی بیدگلی)
*از ناز ، تو احتراز ، کی خواهی کرد،
یک بوسه ، بما نیاز ، کی خواهی کرد؟
آن غنچه ، که لاله گون، ز خون دل ماست
یک لحظه بخنده باز، کی خواهی کرد؟ (حسن سناچیان)
*اینقدر قاصدک که از من ، سوی جانان رفته است
جمع اگر گردد به یکجا ، کاروانی می شود! (طاهرقزوینی)
*از این بیگانگانِ آشنا ، از بسکه دلسردم
چنان سیر آمدم ، کز خویشتن بیگانه خواهم شد! ؟
*ای شربت جفای تو، هم تلخ و هم لذیذ
خصمانه حرفهای تو، هم تلخ و هم لذیذ . (محتشم کاشانی)
*از شکوفه بر تن خود ، پیرهن دارد بهار
وز کلاف سبزه، رخت نو به تن دارد بهار
ای همه گلهای سر تا پا زبان ، ای عاشقان!
از شکفتن تا رهائی ، صد سخن دارد بهار . (غلامحسین عمرانی)
*ای آمده گلهای بهاری ز سفر!
دارید به برگ برگ خود ، عطر ظفر . (سپیده کاشانی )
*ای آنکه ترا غیرت مردی است به سر
مگذار عیالت رود از خانه بدر . ؟
*ای ببالا چون صنوبر ! وی به رخ چون م و هـ
عنبر افشان زلف داری ، لب چو ش و ک و ر. ؟
*آئینه شو ، جمل نکو طاعتان نگر
جاروب زن بخانه و پس میهمان ببر ؟
*ای جفای تو ، ز راحت خوبتر !
انتقام تو، ز جان محبوبتر. (مولوی)
*آن زلف تاب دار ، بر آن روی چون بهار
گر کوته است ، گر تهی از وی عجب مدار . (امیر معزّی)
*آتش بجانم افکند ، شوق لقای دیدار
از دست رفت صبرم، ای ناقه پای بردار . (شیخ بهائی)
*اگر شیری ، اگر ببری، اگر گور
گذر ، باید کنی آخر ، لب گور
دلا ، رحمی بجان خویشتن کن
که مورانت نهن خوان و کنن سور . (بابا طاهر عریان)
*ای آه ! بیا دامن آن ماه بگیر
وی ناله ، گریبان سحرگاه بگیر
دلبر ز درِ خانۀ ما می گذرد
ای اشک ! برون آی و سر راه بگیر. (محیط اصفهانی)
*ای زمان کودکی، یادت به خیر
وه چه آسان گم شدی توی غبار. (صدیقه صنیعی)
*امشب به بِرمن است آن مایۀ ناز
یارب! تو کلید صبح در چاه انداز
ای روشنی صبح ، به مشرق برگرد!
وی ظلمت شب! با من بیچاره بساز . ؟
*ای نام تو ، طلیعۀ آغاز!
وی یاد تو ، نهایت پرواز
افتاده ام ز پای ، تو بنواز
سرگشته ام ، تو ره بنما باز . (سپیدۀ کاشانی)
*ابری است ، آسمان دو چشمم
جا نم پر از تلاتم و توفان
کشتی و موج گرم ، گرم ستیزند
ای بادبان ! مهر بر افراز . (سپیدۀ کاشانی)
*اوّلِ عشق و مرا ، صد نقش حیرت در ضمیر
این خود آغاز است ، تا چیست انجامم هنوز؟ (وحشی بافقی)
*از در خویش خدایا! ببهشتم مفرست
که سر کوی تو ، از کون و مکان ما را بس. (حافظ)
*ای واقف اسرارِ ضمیر همه کس
در حالت عجز ، دستگیر همه کس . (ابوسعید ابوالخیر)
*ای دوست ! جرم دوست برای خدا ببخش
از دست من اگر چه کشیدی جفا ببخش . (مهدی بهاءالدین)
*ای کجی آموخته ، پیوسته از ابروی خویش
راستی هم یاد گیر ، از قامت دلجوی خویش . (هلالی جغتائی)
*آمد آن مه ز سفر، جانب سر گشتۀ خویش
آمد اینهم ، عجب از طالع بر گشتۀ خویش . (عالمی)
*از بهر آنکه می زند آبی بر آتشم
منّت پذیرم از مژۀ سیل بار خویش . (عبید زاکانی)
*ای خدا !کن فرجی تا که ببینم رویش
ای خدا! مرحمتی ، تا که بدانم خُویش. (منصورۀ فیلی)
*ای خدا! معرفت شأن تو دانم آنگاه
که بیا بم اثری ، از برکات کویش. (منصوره فیلی)
*آنچنان با یاد نامت بردهام خود را ز یاد
کز فراموشی نمی آید بیادم ، نام خویش. (بابا فغانی شیرازی)
*اندیشۀ هر کسی ، ترا از حالش
آگاه کند که ، چون بود افعالش
اندیشۀ مرد ، چون یکی آینه است
پیداست در آن ، خوب و بد اعمالش . (ابوالقاسم حالت)
*ای لالۀ آرمیده در خاک ، خموش
مضمون سخن توئی و معنای خروش
هم سینه بسینه ، نقش شد قصّۀ تو
هم رایت سرخ تو ، رود دوش بدوش . (سپیدۀ کاشانی)
*اینکه گاهی میزنم برآب و آتش خویش را
روشنی در کار مردم بود مقصودم چو شمع . (صائب تبریزی)
*از بهر صید طایر دل ، خال ابرویش
گسترده دام یک طرف و دانه یک طرف . ؟
*ای آنکه به ملک خویش ، پاینده توئی
در ظلمت شب ، صبح نماینده ، توئی
ای ذات تو ، بر کلّ ممالک شده فردا !
سر در خط بندگیت ، داده زن و مرد
ای ذات تو ، بر کلّ ممالک مالک !
وی راهروان کوی عشقت سالک . (خواجه عبدالله انصاری)
*اینم کند هلاک ،که نَبوَد پس از هلاک
دستی که دامن تو ، بگیرم به زیر خاک ! (صباحی بیدگلی)
*امشب ز میان جمع ،من مستم و دل
مستی همه واگذاشت ، من هستم و دل . (محمد حسین شهریار)
*ای روی تو چون عدن ،چنان موی تو سنبل
وی خوی خوش تو نبوی، بوی تو چون گل . (نیّر)
*آن نوگلِ شکفته نگر در میان باغ
و آن چتر نارون، که بود سایبان گل. (اورنگ)
*آن کودکان نگر ، چو گروهی فرشتگان
بازی کنان بشادی ، هر یک بسان گل . (اورنگ)
*اردیبهش آمد ، یا کاروان گل
آورد سوی ما ، ز بهشت ارمغان گل . (اورنگ)
*از رفتن تو جانا ، دانی چه مانده در دل؟
از کاروان چه مانده ، جز آتشی به منزل . ؟
*ای که بر زاری دل ٍ می کنی اِنکار بیا
گوش بر سینۀ من نه ، بشنو زاری دل . (جامی)
*از من بی سرو سامان، ز سر ناز نه خواست
حیف و صد حیف که ، آگه نشد از یاری دل . (عاشق اصفهانی)
*ارغوانی است از آن ، چهرۀ عشّاق که شد
از ازل خود جگر ، بادۀ گلناری دل. (داعی دزفولی)
*آنکه ناید به دلش رحم ، ز بیماری دل
کی به یاد آیدش ، از حال گرفتاری دل؟ (وحدت)
*آید به جز توام ، که در اندیشه و خیال ؟
این خود ، خیال باطل و اندیشۀ محال . (صباحی بیدگلی)
*آنکه بگذاشت چنین ، نرگس بیمار ترا
گفت منهم بکنم، چارۀ بیماری دل
مذهب بنده و آزاد ، همین است و همین
چیست آزادی کُونین ؟ سبکباری دل . (حکیم کاشانی)
*ایکه هرگز فرامشت نکنم.
خبری از تو نیست ، کیف الحال؟ (دامی)
*آن جوان کرد ، جوابم ز لب جان پرور
که به پیری نکشم ، حسرت بُرنائی را
از بر خویش مرانم که ، تراند هرگز
گلشن آرای ز گلزار تماشائی را
آمد وز آمدنش یافت شکیبائیِ دل
رفت و یکباره ز دل برد شکیبائیِ دل . (زرگر اصفهانی)
*افسوس براین عمر گرانمایۀ ، که بگذشت
ما از پی تقصیر و خطا ، در نگذشتیم . (سعدی)
*از شمع ، سه گونه کار می آموزم
می گریم و می گدازم ، و می سوزم . (مسعود سعد سلمان)
*احوال ما ، ز حوصلۀ نامه بیش بود
برخی از آن ، ببال کبوتر نوشته ایم. ؟
*آسودگی کنج قفس کرد تلافی
یک چند اگر زحمت پروانه کشیدیم. (صاحب تبریزی)
*اوصاف کمال تست ، هر نکته که می گویم
در مدح تو می باشد ، شعر طرب انگیزم. (نیّر)
*آن بلبلم که سوخته شد ، آشیانه ام
صیّاد سنگدل ، زده آتش بخانه ام
ای گل ز جای خیز که ، بلبل ز ره رسید
بشنو صدای نغمه و بانگ ترانه ام . ( رضائی نیشابوری)
*امشب ای دوست ز هجر تو شررها دارم
تا سحرگه ، گهر اشک بد امن دارم
آخر ای مرغ ِ خرامان سر کوی وفا
بکنار قفسم آی ، که غوغا دارم . (مشعل صادق)
*اول شدم آشفته ، ز نقش سر زلفش
آخر به پریشانیِ بسیار کشیدم ؟
*از لب لعل تو ، یک بوسه تقاضا کردم
منکه رسوای جهانم ، زکه پروا دارم؟ ؟
*ای که تعجیل به خون ریختن ما داری !
غم مردن نخورم ، چون تو مسیحا دارم . ؟
*ای برتر از خیال و قیاس و گمان و وهم
وز هر چه گفته ایم ، و شنیدیم و خوانده ایم . (سعدی)
*آن نه روئی است که ،من و صف جمالش دانم
این حدیث از دگری پرس که ، من حیرانم . (سعدی)
*آن شب که ترا ، با دگری دیدم و رفتم
چون مرغ شب ، از داغ تو نالیدم و رفتم . (ابوالسن ورزی)
*آنقدر با اتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان ! یا ساختم یا سوختم . (رهی معیّری)
*از دل دیوانه ام، دیوانت تر دانی که کیست؟
من که دایم در علاج این دل دیوانه ام ! (صائب تبریزی)
*اگر هزار شکایت بود ز دورِ زمانم
چگونه شکر نگویم ، که در زمانِ تو باشم؟ (خواجوی کرمانی)
*آن زمانی که شود از پس خاری تابان
سالها مِرده ام ، و نیست ز هستی اثرم . (مننصوره فیلی)
*از آنم سوخته خرمن ، که من عمری در آن صحرا
اگر چه خوشه می چینم ، ره خرمن نمی دانم . ( عطار نیشابوری)
*ای وای من ، ای وای من ، ترسم نبینم روی تو
گر ترک گوئی یار خود ، با هر کسی بیگانه ام . (منصوره فیلی)
*اغیار راست نازت ، عشاق را عنایت
محروم من که از تو ، نه این رسد نه آنم . (هاتف اصفهانی)
*آتش به جگر ، زآن دل افروخته دارم
وین گریۀ تلخ از جگر سوخته دارم . (وحشی بافقی)
*از بسکه در زمانه ، یکی اهل درد نیست
اظهار درد خویش ، به دیوار می کنم . (شعیب خوانساری)
*از کاسۀ شکسته، نخیزد صدا درست
احوال ما مپرس ، که ما دل شکسته ایم . (جلال اردستانی)
*اگر صد بار سوزی ، باز برگرد سرت گردم
نیم پروانه ، کزیک سوختن بر دست و پا افتم . (نظیری نیشابوری)
*اگر چه سست بود ، عهد نیکوان همه اما
به سست عهدیت ای مه ، ندیدم و نشنیدم . (رشحۀ اصفهانی)
*انکه سودا زدۀ چشم تو بوده است منم
و آنکه از هر مژه ، صد چشم گشوده است منم
آنکه پیش لب شیرین تو ، ای چشمۀ نوش
آفرین گفته و دشنام شنوده ست منم
آنکه خواب خوشم از دیده ربوده است توئی
و آنکه یک بوسه ، از آن لب نربوده است منم
آن جفا دیده گرفتار، وفا پیشه که چشم
بسته از غیر تو ، تا بر تو گشوده است منم. (رهی معیّری)
*اگر عمری بپایش سر نمی کردم ، چه می کردم؟
مدرا با جفایش گر نمی کردم ، چه می کردم؟ (مشفق کاشانی)
*اوراق گل ، ز حرف وفا ساده یافتم
بر حال بلبلان چمن ، خون گریستم. (صائب تبریزی)
* اسیر خسته ، به زنجیر خوی خویشتنم
غریب وادی گمکرده کوی خویشتنم . (مشفق کاشانی)
*ای نام تو ، آرایش عنوان کلام !
وی یاد تو ، آسایش هر بی آرام! (شیخ بهائی)
*آنکه در خاطرهاش ، حرف وفا نیست توئی
وآنکه اکنده ز مهر تو ، دل اوست منم.
وآنکه در وادی عشق تو ، سر تسلیمش
رایگان برکف اخلاص، چنان کوفت منم. (مهدی ایبکچی)
*ازبسکه از فراق تو ، من دیده تر کنم
روی زمین گِل است ، چه خاکی بسر کنم؟ (آفتابی)
*از دشمنان برند شکایت بدوستان
چون دوست دشمن است، شکایت کجا برم؟ (سعدی)
*اذنم بده که ، زلف ترا آورم به چنگ
ای بی وفا ، مگر که من از شانه کمترم؟ (ابوالقاسم لاهوتی)
*از زندگانیم ، گله دارد جوانیم
شرمندۀ جوانی ، از این روزگارنیم
ای لالۀ بهار جوانی ، که شد خزان
از داغ ماتم تو ، بهار جوانیم . (محمد حسین شهریار)
*ای فدای تو، هم دل و هم جان
وی نثار رهت ، هم این و هم آن. (هاتف اصفهانی)
*آسمان هر شب پیِ نظّارۀ رخسار او
چشمها ، از اختران دوزد به حیرت بر زمین . (محمد علی فتی)
*ای شمع مسوزان تو، ز پروانه پر وبال
در عشق ز تو، چند قدم پیشترم من . (فروغی بسطامی)
*از نسیمی دفتر ایّام بَر هم می خورد
از ورق گردانی لیل و نهار اندیشه کن . (صائب تبریزی)
*آنچنان پنجره بر نور گشودی ، که به عشق
نگشوده است کسی ، پنجره زیبا تر از این . (زکریا اخلاقی)
*ای خوشادانش پژوهیدن ، هنر آموختن
شمع بزم غیر گشتن ، خویشتن را سوختن . (بهرام جوانمرد)
*از دشت و دریا ، در طلب باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب ، باید گذشتن . (حمید سبزواری)
*آهو ز تو آموخت به هنگام دویدن
رَم کردن و بر گشتن و واپس نگریدن . ؟
*از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو ، لیکن عقب سر نگران . (محمد حسین شهریار)
*اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من . ؟
*آمد از درو بنشست ، یار من کنار من
بزم من گلستان کرد ، یار گلعزار من. (شیخ بهائی)
*ای که مآیوس از همه سوئی ، به سوی عشق رو کن
قبلۀ دلهاست اینجا ، هر چه خواهی آرزو کن . (نظام وفا)
*اول ایمان است از روی یقین
دانش و کار و درستی بعد از این. (نظام وفا)
*ای که دل بردی ز دلدار من ، آزارش مکن
آنچه او در کار من کرده است ، در کارش مکن . (وحشی بافقی)
*ای شب ! اگرت هزار کار است مرو
وی صبح ! گرت هزار شادی است مخند
ای دل ! به فراق یار ، سر بازی کن
وی جان ! به موافقت سر اندازی کن . ؟
*از هر کران ، بانگ رحیل آید به گوشم
بانگ از جرس بر خاست ، وایِ من خموشم
آهنگ رفتن کن که ،ما را چاره فرد است
و اماندن از این کاروان درد است ، درد است
از دشت و دریا در طلب ، باید گذشتن
بیگاه و گاه و روز و شب ، باید گذشتن . (حمید سبزواری)
*از در کعبه چه حاصل ، به درِ یار نشین
رو سوی دشت کن و پشت به دیوار نشین
وصل یوسف طلبی ، پردۀ ناموس بدر
چون زلیخا به در آ، بر سر بازار نشین. (اهلی شیرازی)
*ای بت یغما ! دلم یغما مکن
شادیِ جان ِ مرا ، شیدا مکن. (انوری)
*آفرینش سر بسر زیباست ، زشتی ها ز ماست
چشم دل بگشا ، و صُنع آن دلا را را ببین . (مهدی سهیلی)
*از یک نگاه ، کار مرا ساخت یار من
دیدی چگونه یار من آمد بکار من؟ (صباحی بیدگلی)
*ای شمع ! به بزم امشب ، اشک از تو و آه آز من
آراستن مجلس ، گاه از تو و گاه از من. (آزاد همدانی)
*از ریختن خونم ، شادم که به روز حشر
طفلی و نمی خواهند جرم از تو ، گناه از من . (نسیمی همدانی)
*آن دوست ، که با تست ، چو یک جان به دو تن
ای بس ، که شود به دوستی عهد شکن
تا کس نشد از فقر، گرفتار محن
هرگز نشناخت ، دوست را از دشمن . (ابوالقاسم حالت)
*اشک چشم غم پنهان مرا
نیست پایان ، به که باید گفتن؟ (فهیمۀ تقوی)
*این همه درد من ، از خوبی اوست
جُورِ خوبان ، به که باید گفتن؟ (فهیمۀ تقوی)
*آنچنان نرد محبت ، به تو بازم که شود
عشقبازی به جهان ، ختم به نام من و تو. (ذوقی اردستانی)
*از دورنگی است ، که امروز ندارد دیگر
پیش اربابِ نظر رنگ ، حنای من وتو. (محمد علی فتی)
*از شوق نرگس تو ، که هستیم مست از او
چندان گریست دیده ، که شستیم دست از او . (حاجی سمرقندی)
*ای دل ! چو فراق یار دیدی خون شو
وی دیده ! موافقت بکن و جیحون شو. ؟
*ای آرزوی جان و دلم آرزوی تو
بیمار گشته ، بِه نشود جز به بوی تو . (فخرالدین عراقی)
*این دوئی پیدا شده از ما و تو
شرک باشد ، گر یکی خوانی به دو . (نعمت الله)
*آسیمه سر ، به کوی بتان آمدم ولی
روئی ندیدم ، از رخ ناز آفرین او
آهنگهای ، خوش بشنیدم از آن مَهان
اما نبود ، پنجۀ ساز آفرین او . (منصوره فیلی)
*آنکه ما در آفرید و ضرع و شیر
با پدر کردش قرین آن ، خود بگیر. (مولوی
*آنکه نجوید لقات ، دیدۀ او کور به
لب که نگوید ثنات ، لانۀ زنبور به. (سینا)
*آوازۀ جمالت ، تا در جهان فتاده
خلقی به جستجویت ، سر در جهان نهاده. (سلمان ساوجی)
*ای همه هستی ، ز تو پیدا شده !
خاک ضعیف از تو ، توانا شده. (نظامی گنجوی)
*ای تیر غمت را دل عشّاق نشانه
خواهد بسر آمد ، غم هجران تو یا نِه؟ (شیخ بهائی)
*اشکی که ترا بر گلِ رخسار دویده
باران بها است که ، بر لاله چکیده . (جامی)
*از دید نش دل و چشم ، روشن چو باغ گشته
وین هر دو خانه روشن ، از یک چراغ گشته . (واقف هندی)
*ای هر دهن ز یاد لبت پر عسل شده
در هر دهن ، خوشَی لب تو مَثَل شده . (فخرالدین عراقی)
*ای باد بامدادی ، خوش می روی به شادی
پیوند روح کردی ، پیغام دوست دادی . (سعدی)
*آسوده خاطرم که ، تو در خاطر منی
گر تاج می فرستی و گر تیغ می زنی . (سعدی)
*اول چراغ بودی ، آهسته شمع گشتی
آسان ترا گرفتم ، در خرمن اوفتادی . (سعدی)
*ای چشم خیره مانده ، ز اوصاف روی تو
چون مرغ شب ، که هیچ نبیند به روشنی . (سعدی)
*ای زلف دانمت ، ز چه دائم مشوّشی !
زآنرو مشوّشی که ، معلّق در آتشی . (قاآنی شیرازی)
*امشب ای ماه ، بدرد دل من تسکینی
آخر ای ماه ، تو همدرد من مسکینی . (محمد حسین شهریار)
*ای دیر بدست آمده ، چون زود برفتی
آتش زدی آندر دل و چون دود برفتی . (انوری)
*ای جغد ! به ویرانۀ من خانه نسازی
ترسم که ، تو هم با من دیوانه نسازی . (امیدی)
*ای نامه رسان ! نامه از آن ماه چه داری؟
من چشم براهم ، تو به همراه چه داری؟. (صادق سرمد)
*ای دل ! بکجا می روی از غم دیگر ؟
تو که هر جا روی ، آخر بَرِ من باز آئی!. (نظام وفا)
*ای چرخ که بر مردم نادان یاری !
هر لحضه به اهل فضل غم می باری . ( شیخ بهائی)
*ابر اگر آب زندگی بارد
هرگز از شاح بید بَر نخوری . (سعدی)
*ای کریمی که ، از خزانۀ غیب
گبر و ترسا ، وظیفه خور داری ! (سعدی)
*ای شمع رقصان با نسیم ، آتش مزن پروانه را
با دوست هم رحمی ، چو با دشمن مدارا می کنی . (محمد حسین شهریار)
*اختیاری داشتم ، دل دادم و دلبر گرفتم
حالیا دل بر گرفتن را ، ندارم اختیاری . (دهقان سامانی)
*ا ی صبا ! پیراهن یوسف مگر همراه تست
ازکدامین باغ ، این گل در گریبان کرده ای؟ (وحشی بافقی)
*اشک شرمم از تهیدستی ، به مژگانم چکید
زانکه از خار بیابان ، یاسمن می خواستی . ( مهدی سهیلی)
*ای شاخ گل ، بهر طرفی میل می کنی؟
ترسم دراز دستی بیجا ، کند کسی! ( قصاب کاشانی)
*ای خداوند ی که ، مقصود بنی آدم توئی
کار ساز دولت و فرمانده عالم توئی . (انوری)
*ای سلسلۀ زلفت ، سرمایۀ رسوائی
باز آی که رسوا کرد ، ما را دل شیدائی . ( غبار همدانی)
*اَلا ای قطرۀ اشکی که بر مژگانم آویزی !
هزاران عقده بگشائی ، اگر بر دامنم ریزی . (علیرضا تبریزی)
*ا ی آنکه شب از سپیده نشناخته ای !
وز کثرت جهل خود ، به حق تاخته ای
گر منکر آفریدگاری ، بر گوی
از پیکر خود ، چه چیز را ساخته ای ؟ (مهدی سهیلی)
*از دور ، روی عکس تو دیدن چه فایده؟
گل دیدن و بباغ نچیدن چه فایده ؟ ؟
*از خون خود ، این نامه رَقم کرده ام ای مرغ
خون می کشد ت، گر تو ز پرواز بمانی . (نادر)
*ای نهال آرزو ! خوش زی که بار آورده ای
غنچه بی باد صبا ، گل بی بهارآورده ای . (پروین اعتصامی )
*اول از روزنۀ خانه برون آر سری
آنقدر تاب ندارم که ، تو در بازکنی . (میرزا نوری)
*ا ی صبا ! سوختگان بر سرو منتظرند
اگر از یار سفر کرده ، پیامی داری . (حافظ)
منابع : farsi blog , مگونیک
پاسخ ها