گونه هایت دو راه ِ بی برگشت چشم هایت دو برکه ی دورند
وسط چشم هایت انگاری مردمک ها دو حبّه انگورند
طرح موهای قهوه ای رنگت کشف یک فرشباف تبریزی ست
نقش برجسته های گیسویت چند سوغاتی از نشابورند
چشمی و دیدنت نمی آید لب و خندیدنت نمی آید
شاخه ام، چیدنت نمی آید... لحظه هایت چقدر مغرورند
دائم الخمرهای بیچاره به شکرخنده هات معتادند
بت پرستان ِ بخت برگشته به پرستیدن تو مجبورند
قصدم از ماه، روی ماهت نیست شب که خطّ لب سیاهت نیست
شعرهایم بدون تقصیرند حرف هایم بدون منظورند
به هوا پرت کن قبایت را باز کن بال ِ دکمه هایت را
سیب های سفید ِ لبنانی در سبدهای میوه محصورند
زیر باران که راه می افتی شاعران شعر ِ تر می انگیزند
عده ای بی تو سخت منزوی و عده ای قیصر امین پورند
صالح دروند
پاسخ ها