کتاب بودنبروک ها روایت زوال و نابودی یک خاندان بزرگ است. این کتاب درباره سقوط یک خانواده اصیل و ثروتمند است. خاندان تاجر لوبکی در طی چهار نسل سقوط می کند. اغلب منتقدان بر این باورند که رمان بودنبروکها جامعه بورژوای آلمان در قرن نوزدهم را در چندین دهه به تصویر میکشد و با زبانی غیر مستقیم ویژگیهای این افراد را نشان میدهد. نگاه جزئینگر مان در این کتاب خودش را نشان میدهد.
توماس مان در سال ۱۸۹۷ در سن بیست و دو سالگی با بهرهگیری از سرگذشت خانواده و پدران خود نگارش بودنبروکها را آغاز کرد. توماس مان بر این عقیده است که این زوال با زندگی از یکسو و تلطیف روح و اندیشه از سوی دیگر در ارتباط است. از این لحاظ بودنبروکها با ناتورالیسم و تفکر دکادنس رایج در آغاز قرن بیستم قرابت دارد. توماس مان خود این اثر را تنها رمان ناتورالیستی درخور توجهی میداند که به زبان آلمانی نوشته شده است و ژرفترین محتوای آن را روانشناسی میداند، روانشناسی زندگیای که توش و توان خود را از دست داده است.
دوازده صندلی، سفر دور و درازی است که ایپولیت ماتوِیویچ برای پیدا کردن یک صندلی آغاز میکند. اما چرا این صندلی باید آنقدر مهم باشد که یک نفر برای پیدا کردنش، سفری چنین طولانی را آغاز کند؟ آنهم در صورتی که این صندلی مدتها پیش ضبط شده است...
ایپولیت ماتوِیویچ قبل از انقلاب اکتبر، شخصیت مشهوری بود. برای خودش کیا و بیایی داشت و نماینده اشراف بود. حالا کارش در اداره ثبت مرگ و ازدواج است. او از طرف یکی از تابوتسازان مشهور تحت فشار است تا تابوت خوبی برای مادرزن در حال مرگش سفارش دهد. ایپولیت این کار را عقب میاندازد. چون معتقد است خیری از او ندیده است. اما پیرزن در روزهای آخر مرگش، درست زمانی که ایپولیت بالای سرش حاضر میشود، سراغ سرویس مبلمانش را میگیرد.
چرا این مبلمان اینقدر اهمیت دارد؟ پیرزن توضیح میدهد که هنگام ضبط وسایل حاضر نشده است تا الماسهایش را تحویل دهد و آنها را در نشیمنگاه صندلی پنهان کرده است. اما صندلیها هم توقیف شدهاند. ایپولیت حالا سفری را آغاز میکند تا این صندلیهای مشهور و دردسرساز را پیدا کند.
ایلف و پتروف در کتاب دوازده صندلی، ماجرایی را شرح میدهند که در عین طنازانه بودن، نقدی است بر دولت و حکومت شوروی و تمام آنچه که مانند شعارها و تبلیغات خشکش، در نهایت به نابودی آن منجر شد.
ورشو ۱۹۲۰ اثری است که به بررسی تلاش نافرجام لنین برای چیرگی بر اروپا میپردازد و نگاهی جامع به نبرد ورشو است. این نبرد که در فاصله روزهای ۱۲ تا ۲۵ اوت سال ۱۹۲۰ انجام شد، شکستی بزرگ برای لنین و نیروهای ارتش سرخ بود. چراکه بسیاری از تاریخنگاران معتقدند این نبرد و پیروزی ورشو بود که از نفوذ کمونیسم در اروپا جلوگیری کرد.
نیروهای شوروی به فرماندهی میخائیل توخاچفسکی، یکی از مشهورترین ژنرالهای ارتش سرخ، بود و نیروهای لهستانی با فرماندهی ژنرال یوزف پیلسودسکی فعالیت میکردند. زمانی که نیروهای شوروی به ورشو و دژ مودلین نزدیک شدند، نیروهای لهستانی ضد حمله خود را آغاز کردند. این ضد حمله، غافلگیری و عقبنشینی نیروهای ارتش سرخ را در پی داشت. در نهایت این پیروزی و چند پیروزی دیگر بود که معاهده صلح ریگا را رقم زد و در سال ۱۹۳۹ مرزهای شرقی لهستان را مشخص کرد.
ارزش و اهمیت این نبرد، که در فاصله پایان جنگ جهانی اول و آغاز جنگ جهانی دوم رخ داد، کمتر از نبرد ماراتون و واترلو نبود. تاثیرات گسترده سیاسی نبرد ورشو در سال ۱۹۲۰ را میتوان همین امروز نیز مشاهده کرد. جالب است بدانید این نبرد به نام معجزه در ویستولا نیز شهرت دارد. آدام زامویسکی در کتاب ورشو ۱۹۲۰ به بررسی تلاشهای لنین و اقدامات ژنرال پیلسودسکی میپردازد و این واقعه تاریخی سیاسی را بررسی میکند.
ساندی تایمز (Sunday Times) کتاب ورشو ۱۹۲۰ را تاریخ نبرد از بهترین نوع میداند. «فضای بین المللی و زمینه سیاسی به طرز مطلوبی ترسیم شده است و [شرح] دو ارتش بسیار پراهمیت است و توسط پرترههای خاطره انگیز مهمترین شخصیتها زنده میشود.»
کتاب صلحی که همه صلحها را بر باد داد در سال ۱۹۸۹ توسط فینالیست جایزه پولیتزر، دیوید فرامکین نوشته شده است. در کتاب صلحی که همه صلحها را بر باد داد، او وقایعی که باعث شد در زمان جنگ جهانی اول امپراطوری عثمانی دچار فروپاشی شود، توضیح داده است. او گفته این وقایع دست در دست هم دادهاند تا خاورمیانه امروزی شکل بگیرد؛ خاورمیانهای که همیشه در جنگ است، حتی تا امروز.
این کتاب علاوه بر پرداختن به نقش اروپا در خاورمیانه، تاثیرات این دگرگونی را در خود قاره سبز نیز بررسی کرده و در کنار آن گاه خواننده را به عربستان برده و با ماجراجوییهای ادوارد لارنس، دیپلمات، باستانشناس، نویسنده و رایزن نظامی معروف انگلستان در عربستان همراه میسازد.
تاریخی که در این کتاب میخوانید درواقع سرآغاز پیدایش قرن بیستم و خاورمیانه امروز است. کتاب صلحی که همه صلح ها را بر باد داد در ۱۲ فصل نوشته شده است.
خرید کتاب صلحی که همه صلحها را بر باد داد
به امید دیدار در آن دنیا داستان تاثیرگذار و ضد جنگ است. داستانی که شما را به سفری در دل جنگ میبرد. نوامبر ۱۹۱۸ و جنگی که در حال پایان گرفتن بود. نیروهای فرانسوی و آلمانی هیچکدام قصد جنگ نداشتند چون شایعه پایان جنگ را شنیدهاند و دلشان میخواهد هر لحظه به خانههایشان برگردند. اما مقامات بالا به سربازان فرانسوی دستور میدهند تا رفتار و حرکتهای آلمانیها را زیر نظر داشته باشند تا مبادا با حملهای از طرف آنها غافلگیر شوند. ستوان دولنی – پرادل دو نفر را برای اینکار انتخاب میکند و آنها را راهی میکند. چیزی نمیگذرد که صدای گلوله میآید و جسد آن دو بر زمین میافتد.
زنگبار یا دلیل آخر، داستان زندگی چند نفر است که به واسطه نقشهای که برای فرارشان میکشند، با هم آشنا میشوند و به هم وابسته.
پسری که مشتاق زندگی ماجراجویانه به سبک هاکلبریفین است، همراه با ملوانی تندمزاج، کشیشی رو به موت، کمونیستی سرخورده از حزب شکستخوردهاش و دختری یهودی که میخواهد فرار کند، آشنا میشوند. آنها در روستایی ساحلی به هم میرسند و برای فرار از آلمان نازی اواخر دهه ۱۹۳۰ نقشهای میکشند. اما نقشه آنها هم برای فرار خودشان است و هم، قرار است یک مجسمه را هم با خود ببرند؛ این مجسمه کوچک و زیبا در کلیسا قرار دارد و پلیس میخواهد آن را ضبط کند...
این موضوع، فرار آنها و نقشه مشترکشان برای همراه بردن مجسمه باعث نزدیکی و وابستگیشان به یکدیگر میشوند و درونیات آنها را نمایان میکند.
ه ه ح ه نخستین رمان لوران بینه، نویسندهٔ فرانسوی، است که در سال ۲۰۱۰ به چاپ رسید و جایزه گنکور رمان اول را برای او به ارمغان آورد. این رمان تاریخی، پس از ترجمه به زبان انگلیسی، در فهرست رمانهای برجستهٔ سال ۲۰۱۶ نشریهٔ نیویورک تایمز جای گرفت. ه ه ح ه ماجرای «عملیات آنتروپوید» را روایت میکند که در جنگ جهانی دوم رخ داد و طی آن چتربازان چک راینهارد هایدریش را به قتل رساندند، مردی ملقب به قصاب پراگ، یکی از رهبران نازی، معمار اصلی هولوکاست و خطرناکترین مهرهٔ آدولف هیتلر.
مورخان هایدریش را «تاریکترین» شخصیت در میان مقامات بلندپایهٔ آلمان نازی میدانند. او که به «مرد آهنیندل» نیز شهرت داشت، در سال ۱۹۰۴ به دنیا آمد. این ژنرال آلمانی از فرماندهان ارشد اساس، گردان حفاظتی آلمان نازی، به شمار میآمد. او بلندپایهترین مقام حکومت نازی است که طی جنگ جهانی دوم ترور شده است. هایدریش در سالهای پایانی عمر به مقام نیابت فرمانداری نظامی بوهمموراویا رسید، اما درواقع خود مرد شمارهٔ یک آن اقلیم بود.
پاسخ ها