در این مطلب تعدادی از جذابترین دیالوگهای سینما که برای اعضای تحریریه برترینها خاطره انگیز شده است را آوردهایم
برترینها: دیالوگهای خاص و به یاد ماندنی، میتوان یکی از علل جذابیت و ماندگاری فیلمها دانست. شاید شما هم وقتی نام فیلمهای مورد علاقه خود را میشنوید، یک دیالوگ منحصر به فرد از آن را به یاد آورید. در این مطلب تعدادی از جذابترین دیالوگهای سینما که برای اعضای تحریریه برترینها خاطره انگیز شده است را آوردهایم:
سعید خرمی: خوشبختی؛ همان حس به نظر دست نیافتنی که تمام تلاش خود را صرف به دست آوردن آن میکنیم. بعضی خوشبختی را به خود تلقین میکنند، برخی برای آن سختی میکشند و عده دیگر به کل از رسیدن به آن ناامید میشوند چرا که خوشبختی را حاصل یک جبر غیرقابل انکار میدانند. اما برای من، پیدا کردن خوشبختی کار دشواری نیست. پیدا کردن خوشبختی سختیای بود که با زبان عزت الله انتظامی در فیلم «روسری آبی» آسان شد. آنجا که از زمین و زمان دل خوشی ندارد و با بغض سعی میکند تمام شنوندگان را قانع کند. آنجا که واقعا خوشبخت است و هیچکس باور نمیکند او واقعا خوشبخت باشد. آنجا که میگوید: "خوشبختی اون چیزی نیست که آدم از بیرون ببینه. خوشبختی تو دل آدمه. دل اگه خوش باشه، آدم خوشبخته!" همین یک جمله، تا پایان زندگی جست و جوی خوشبختی را برای من آسان میکند.
آیدا فلاحیان: دوست دارم بعد از ادا شدن تمام دیالوگهای حمید در فیلم «هامون» بگویم: جانا سخن از زبان ما میگویی! حمید هامون میتواند یک اجتماع بزرگ از افراد شبیه به خود را رهبری کند و هر انقلابی که میخواهد به راه بیاندازد! غم او در خاصترین شکل ممکن بسیار فراگیر است برای همین است که حرفهای او برای همه ما آشناست. رهبری که از زبان همهی ما میگوید: تو میخوای من اونی باشم که واقعا تو میخوای من باشم؟! اگه من اونی باشم که تو میخوای، پس دیگه من، من نیست. یعنی من خودم نیستم! فریاد میزند تمام هجاها را. جانانه دفاع میکند از خود تغییر ناپذیرش که به مزاج سایرین خوش نمیآید. همان چیزی را میگوید که دوست داریم بگوییم. همان چیزی که باید میگفتیم و هرگز نگفتیم و ای کاش میگفتیم...
علیرضا باقرپور: این که زندگی در میان انبوهی از مشکلات ناخواسته جامعه، فرد را به سمت و سوی تصمیماتی بر پایه منفعت شخصی ببرد چیزی دور از انتظار نیست کما اینکه رفتار شهروندان در زندگی روزمره خود مصداقیست برای این امر. اما چه میشود که در این وانفسا، فرد به سمت دیگری حرکت میکند؟ اینکه در دوراهی منفعت و معرفت به سوی مسیر دوم بروی و آسودگی را لگدمال چیزی کنی که شاید در مرام جمعی روزگار ما نباشد، شبیه به قاب پایانی سید و قدرت در «گوزنها» است؛ همانجا که به ته خط رسیدند. یک پایانبندی تراژیک که سرمشق داستان رفاقت است. نه به شعارهای اینستاگرامی شباهت دارد و نه به ادعاهای پوچ تو خالی. همانجایی که سید بخاطر نجات قدرت از محاصره ماموران، زخمی شده و نفسهایش به شماره افتاده اما میگوید: تنمون ضایع شده، رفاقتمون که جایی نرفته باوفا... .
حسن قربانی: دقایق پایانی فیلم «جزیره شاتر» داشتم کم کم نفس راحتی میکشیم که معمای فیلم حل شده است. منتظر تیتراژ بودم که دوربین روی چهرهی دیکاپریو ثابت ماند و او گفت: "به نظرت کدوم بدتره؟ زندگی به عنوان یک هیولا یا مردن به عنوان یک مرد خوب؟" نفس راحتی که قرار بود بکشم در سینه حبس شد. معمای اصلی تازه مطرح شده بود. چند دقیقه فیلم را متوقف کردم. به چشمان دیکاپریو زل زدم و فکر کردم خوب بودن و خوب زندگی کردن، چقدر ارزش دارد؟ شاید در نتیجه کار هیچ تفاوتی نداشته باشد که یک هیولا باشی یا یک مرد خوب. پس این همه تلاش برای چیست؟
معصومه جهانی پور: وقتی بهم گفتن مشهورترین دیالوگ تو ذهنت چیه؟ فیلمهای چند وقت اخیر و پیش خودم مرور کردم و «برادران لیلا» پررنگترینش بود. مثلا اون جایی که لیلا و برادرش علیرضا تو بالکن با هم سیگار میکشیدن و تو سکوت شب حرف میزدن علیرضا میگه " من از اتفاقای خوب هم میترسم وقتی همه چی خوبه منتظر میشم تا یه اتفاق بد بیفته. شاید باورت نشه من حتی از خوشبختی هم میترسم" چقدر عجیبه این حرف خودم هم این حس رو تجربه کردم ترسای آدمیزاد که تمومی نداره خب ولی ترس از خوشبختی میتونه خیلی آزاردهنده باشه، چون این جوری همه لحظههایی که دورهمیم، میخندیم و شادیم هم احساس گناه داریم کاش اینطوری نبود، کاش حداقل خوشبختی ترس نداشت، کاش خوشبختی عمیق بود، قلبی بود. کاش همه چی خوب بود.
المیرا فلاحیان: «مثلا آدم از خودش میپرسه من چرا باید یه نفر و احتیاج داشته باشم که باهاش دو کلمه حرف بزنم؟ اصلا خودم با خودم میتونم بیشتر از دو کلمه حرف بزنم و حرفهای خودم و راحتتر بفهمم. اگه کسی به اینجا برسه نه میگرده، نه انتظار میکشه.» همین چند جمله کوتاه از فیلم «شبهای روشن» خیلی چیزها را برایم سادهتر کرد. دیگر کمتر توقع داشتم کسی به حرفهایم گوش دهد و کمتر منتظر توجه از سمت آدمها ماندم. شاید هم نتیجه این تفکرات، تنهایی آدم باشد، اما تنهایی بعضا زیباتر از بودن با خیلی از آدمهاست.
محمد مرادی: همیشه به این فکر میکردم چرا کسی که دوستش داریم همیشه به فکرش هستیم و اینقدر براش نگرانیم؟ چرا وقتی کوچکترین مشکلی براش پیش میاد و یا حتی از دستش میدهیم دیگه شب خوابمون نمیبره؟! این دیالوگ از مینی سریال «۱۸۸۳» فکر کنم بهترین و قشنگترین جوابی بود که میتونستم برای این سوال پیدا کنم: شیا(محافظ کاروان): میدونم چه حسی داری، خیلیها اینو بهت میگن، چه حقیقت داشته باشه چه نه، من نمیدونم، ولی میدونم وقتی من میگم، یعنی حقیقت داره. منم دقیقا مثل تو بودم و به همین چیزها فکر میکردم. فکر میکردم که نمیخوام بدون آنها زندگی کنم. هنوز هم بیشتر روزها بهشون فکر میکنم؛ ولی من اینجام و بدون آنها زندگی میکنم. یک سکانس دیگر شیا گفت: یک روز یه سرخپوست بهم گفت, "وقتی کسی و دوست داشته باشی، روحتون رو با هم مبادله میکنید. اونا تکهای از روح تو رو میگیرن و تو تکهای از روح اونا رو میگیری. ولی وقتی عشقتون میمیره یه تکه کوچکی از شما هم همراهشون میمیره، واسه همینه اینقدر دردناکه. ولی اون تکه کوچک اون هنوز هم تو وجودت هست و اون میتونه با چشمهای تو دنیا رو ببینه". بخاطر همین من دارم همسرم رو به اقیانوس میبرم؛ تو ساحل مینشینم و میگذارم اونو ببینه. این رویای اون بود. و بعد میروم به دیدنش، چون اینم رویای منه.
مینا پرویزی: مینا رو میکند به دوربین و میگوید: "من، صبح که از خواب بیدار میشم، دلم میخواد کسی نباشه باهام حرف بزنه. وقتی میرم بیرون، کسی منتظر نباشه برگردم. دل کسی تنگ نشه برام. کسی منو نخواد" اولین بار که این دیالوگ را از زبان ترانه علیدوستی در فیلم «کنعان» شنیدم، حس کردم این همان کلماتی است که هم من و هم بسیاری از اطرافیانم همیشه دوست داشتیم به زبان بیاوریم، اما نمیدانستیم از چه لغاتی استفاده کنیم. این دیالوگ شرح حالی است از همان روح خستهای که این روزها خیلی خوب آن را زندگی میکنیم و شنیدن آن از زبان یک کاراکتر فرضی در یک فیلم رندوم، آنچنان لذت بخش بود که هرگز از ذهنم نمیرود.
پاسخ ها