من در شهرستان زندگی میکردم و برای تحصیل به تهران آمده بودم. در مقطع فوقلیسانس درس میخواندم و داشتم پلههای موفقیت را طی میکردم که با روزبه آشنا شدم، او سال آخر پزشکی بود به من ابراز علاقه کرد و از من خواست تا با هم ازدواج کنیم، اما قبل از ازدواج مدتی با هم رابطه داشته باشیم تا همدیگر را بشناسیم. من هم قبول کردم و بعد از چند ماه روزبه به من گفت دیگر حاضر نیست به این رابطه ادامه دهد...
رابطه عاشقانه دختر و پسر دانشجوی پزشکی وقتی آشکار شد که هر دو با اسید سوختند و مجبور شدند به بیمارستان مراجعه کنند. این دختر و پسر یکدیگر را به اسیدپاشی متهم میکنند.
به گزارش شرق، این دختر و پسر جوان بهصورت جداگانه به بیمارستان مراجعه کردند، اما وقتی مورد بازجویی قرار گرفتند، مجبور به اعتراف شدند و اقرار کردند باهم در ارتباط بودند. فروردین ۹۵ پسری جوان به بیمارستانی در تهران مراجعه کرد و گفت اسید روی دست و صورتش ریخته و سوخته است. این جوان بلافاصله مورد درمان قرار گرفت و بستری شد. درحالیکه دقایقی از حضور پسر جوان نمیگذشت، دختری با یک تاکسی به بیمارستان برده شد و مرد راننده گفت دختر درخواست کمک کرده و او را به بیمارستان رسانده است.
دختر و پسر هردو از ناحیه صورت و سر دچار سوختگی شده بودند و در یک زمان و با یک ماده اسیدی نیز سوخته بودند. هرچند بلافاصله دختر نیز مورد درمان قرار گرفت، اما حراست بیمارستان مأموران را خبر کرد و موضوع را با آنها در میان گذاشت. بررسیها نشان داد پسر دانشجوی سال آخر پزشکی است و دختر جوان به نام لیدا نیز در یک رشته فرعی پزشکی فوقلیسانس میخواند و هردو در یک دانشگاه تحصیل میکنند.
بهاینترتیب مأموران متوجه شدند اسیدپاشی روی این دو به یک طریق صورت گرفته و آنها واقعیت را نمیگویند. وقتی پسر جوان مورد بازجویی قرار گرفت مجبور شد به مأموران بگوید با لیدا ارتباط داشته است.
او گفت: من در ولنجک زندگی میکنم و دانشجوی پزشکی هستم. مدتی بود که با لیدا آشنا شده بودم. هر دو ما در یک دانشگاه درس میخوانیم. ما باهم ارتباط داشتیم و روز حادثه لیدا به خانه من آمده بود، زنگ در خانه را زدند و من در را باز کردم. ناگهان فردی روی من و لیدا اسید پاشید و من نمیدانم دقیقا چه اتفاقی افتاده است. لیدا نیز این گفتهها را تأیید کرد، اما مدتی بعد وقتی پسر جوان از بیمارستان مرخص شد، علیه لیدا شکایت کرد و گفت: من در دانشگاه عاشق لیدا شدم و باهم ارتباط برقرار کردیم، اما بعد از مدتی متوجه شدم لیدا دختری نیست که به درد من بخورد و به همین دلیل تصمیم گرفتم ارتباطم را با او قطع کنم.
به لیدا گفتم ما آیندهای با هم نداریم، اما لیدا حرفم را قبول نکرد و مدام اصرار داشت که به این رابطه برگردد. ما مدتی باهم ارتباط نداشتیم و من با دختر دیگری نامزد کرده بودم. روز حادثه لیدا در خانه من را زد و وقتی در را باز کردم وارد شد. داشتیم با هم صحبت میکردیم که کار به جروبحث کشید. همین موقع نامزدم آمد، من مجبور شدم او را دستبهسر کنم تا برود. نمیخواستم رابطهام را با نامزدم که خیلی دوستش داشتم، بههم بزنم و او را ناراحت کنم؛ به همین دلیل هم بهانهای آوردم و او رفت. بعد از این ماجرا لیدا عصبانی شد و از اینکه من نامزد کرده بودم، خیلی بدش آمد. او به سمت آشپزخانه رفت و یک چاقو برداشت و گفت اگر رابطهام را با نامزدم تمام نکنم، خودش را میکشد. من او را آرام کردم و گفتم رابطهام را با نامزدم قطع میکنم. کمی که اوضاع آرام شد، به سمت اتاقم رفتم و روی تخت دراز کشیدم تا به خودم بیایم و ببینم باید چه کنم که یکباره همه بدنم سوخت، چشمم را باز کردم و دیدم لیدا ظرف اسید را از داخل دستشویی برداشته و روی من ریخته است.
من بلافاصله خودم را به بیمارستان رساندم، اما از ترس آبرویم چیزی درباره اتفاقی که افتاده بود، نگفتم و حالا تصمیم دارم واقعیت را بگویم. بعد از گفتههای این مرد لیدا بازداشت شد، اما او روایت دیگری را برای مأموران بازگو کرد.
این دختر گفت: من در شهرستان زندگی میکردم و برای تحصیل به تهران آمده بودم. در مقطع فوقلیسانس درس میخواندم و داشتم پلههای موفقیت را طی میکردم که با روزبه آشنا شدم، او سال آخر پزشکی بود به من ابراز علاقه کرد و از من خواست تا با هم ازدواج کنیم، اما قبل از ازدواج مدتی با هم رابطه داشته باشیم تا همدیگر را بشناسیم. من هم قبول کردم و بعد از چند ماه روزبه به من گفت دیگر حاضر نیست به این رابطه ادامه دهد. روز حادثه با دعوت خودش به خانهاش رفتم تا درباره رابطهمان صحبت کنیم و به نتیجهای مشخص برسیم. تازه رسیده بودم که نامزدش آمد. روزبه نامزدش را دستبهسر کرد و بعد دوباره بهسراغ من آمد و من هم گفتم حالا که نامزد داری دیگر نمیخواهم در این رابطه بمانم؛ اما یکدفعه به سمت من حمله و سعی کرد وادارم کنم با او رابطه داشته باشم که من قبول نکردم و مقاومتم باعث شد تا نسبتبه من دست به خشونت بزند و بعد هم با اسید به من حمله کرد و من را سوزاند. هراسان از خانه بیرون آمدم از راننده تاکسی خواستم مرا به بیمارستان امام خمینی ببرد که، چون حالم بد بود، قبول نکرد و به بیمارستانی برد که روزبه به آنجا رفته بود.
دختر جوان در ادامه اظهاراتش گفت: من از روزبه شکایت دارم، اگر تا پیش از این شکایت نکردم، فقط برای این بود که آبرویم نرود و جلوی همدانشگاهیها و خانوادهام شرمنده نشوم؛ حالا که او اینچنین با من رفتار میکند و دروغ میگوید، منهم از او شکایت دارم. با پایان بازجوییها با توجه به شکایت هر دو نفر علیه یکدیگر برای هر دو نفر آنها کیفرخواست صادر و پرونده برای رسیدگی به شعبه ۱۰ دادگاه کیفری استان تهران ارسال شد.
پاسخ ها