قسمت 🅱:
من نه تنها شفاعت را قبول دارم، بلکه آن را یک عامل نیرومند و سازندهای در تکامل معنوی و تربیتی و فرهنگی میدانم.
[...] تشیع صفوی هم همین را میگوید، همهجا چنین است. یعنی تشیع صفوی همان معتقدات تشیع علوی را حفظ کرده است امّا معنی آن را به نفع خود و به ضرر مردم دگرگون کرده است.
[...] شفاعت در تشیع صفوی از تقلّب در امتحان و رشوه در دادگستری و دارائی هم اثرش بالاتر است. قویترین پارتی یا رشوه برای گستاخانهترین تقلّب در پرونده این است که غلطهای شاگرد بیسواد را ندیده گیرند و یا تمام بدهی مالیاتیش را هیچ کنند و یا پروندهٔ قتل متهم را پایمال سازند!
[...] در آن هنگام که [نوح] دارد حتی حیوانات و پرندگان را به کشتیاش میآورد تا از طوفان نجاتشان دهد، به چشم میبیند که پسرش در غرقاب دست و پا میزند و دارد خفه میشود و از خدا عاجزانه التماس میکند که او را به پدر پیرش ببخشد و اجازه دهد که به کشتیئی که از هر جانوری جفتی در آن جا دارند بکشاند؛
و خدا با قاطعیت و شدت رد میکند؛ و شفاعت نوح را -آن هم در چنان سن و سال و وضع و حال و رتبه و مقامی که نوح در رسالتش یافته بود، یعنی مسئولیت نجات هر انسان یا حیوانی که بر روی زمین حق حیات دارد، -با این تعبیر عمیق و شگفتی که هرگز در دماغِ تنگ و عقلِ منگ و دلِ تنگِ شیعهٔ «صوفی_صفوی» نمیگنجد- پاسخ منفی میدهد که «او اهل تو نیست، او یک عملغیرصالح است»!
[...] در این داستان، تقاضای نوح بر اساس یک اصل الهی عنوان میشود، نه تقاضای بیمبنا و توقع الکی و احساسات بازیهایِ بیمعنی و بیقاعدهای که در میان ما رایج است!
[...] این است که نوح، از خدا تقاضا نمیکند که مثلاً «به علیاکبر حسین این شمر بیجوشن ما را همینجوری ولش کن بیاد تو کشتی نجات و کنار شایستگان حیات و بقاء»!؛
نه، خدا خود، به نوح وعده داده بود که چون طوفان آغاز شد و آب همه جا و همه چیز و همه کس را فراگرفت، من «اهلتو» را نجات میدهم.
و بر این اساس است که چون میبیند پسرش دارد در کام مرگ دست و پا میزند و از پدر به التماس کمک میطلبد، نوح از خدا میطلبد که او را که از اهل او، یعنی خانواده و خویشاوند اوست نجات دهد.
اشتباه نوح فقط در اینجاست که معنی اصطلاح «اهلتو» را نمیفهمد، یعنی این کلمه را در زبان خدا، به همان معنی میگیرد که در نظام و فرهنگ و فهم و احساس و روابط اجتماعی و انسانی ما معنی میدهد!
همان که ما هم، چهارده قرن پس از قرآن و سنت و عترت هنوز چنان میفهمیم، ائمهٔ خود را از آن رو امام و معصوم و ارجمند تلقی میکنیم که فقط ذریّهٔ پیغمبرند، از نژاد برتر!
علی و فاطمه و حسن و حسین را از آن رو تقدیس میکنیم که «اهلبیترسول»اند، حسین را چون فرزند علی است و فاطمه را چون دختر پیغمبر و علی را، چون پسرعموی پیغمبر و داماد او! (در حالیکه ابولهب خود عموی پیغمبر و پسران ابولهب، دامادهای او و عثمان داماد دوبله اویند)!
اینجاست که خدا به او توضیح میدهد و معنی راستین خویشاوند و خانواده و اهل قوم و وارث و نیز شفاعت را برای نوح تفسیر میکند تا ما بفهمیم!
(مگر میفهمیم؟!
مگر میگذارند بفهمیم؟!
مگر قرآن هم برای فهمیدن است؟!
چه حرفها؟! چه بدعتها و انحرافهای تازه!
قرآن مجید را که مقدّس و مطهّر و متبرک است میخواهند کتاب مطالعه کنند!) توضیح میدهد که پسر تو خویشاوند تو نیست، «اهلتو» نیست، انسان، جوهر و ذات و روح و سرشت و آب و گل و نژاد و خون و خاک و پیوند و تیپ و ذریّه و ملت و طبقه و قشر و گروه و صنف و شغل و خانواده و علم و جهل و... هیچ نیست، «عمل» است!
[...] هر انسانی که یک «عملصالح» است، اهل بیت تو است ای نوح! ای کشتیبانِ نجات در طوفان تباهی و مرگ که بر جهان حاکم است و جبر محتوم! «کُلُّ شَيْءٍ هَالِكٌ إِلَّا وَجْهَهُ».
عملغیرصالح محکوم به نیستی است و این سنت خداست و سنت خدا تغییر ناپذیر است، تبدیل ناپذیر و تحوّل ناپذیر! خدا نیز خود آن را نمیشکند و شفاعت چگونه میتواند بشکند؟!
(دکتر علی شریعتی- مجموعه آثار ۹- تشیع علوی و تشیع صفوی- گزیدهٔ صفحات ۲۲۴ تا ۲۲۹)
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/1131
پاسخ ها