شهر خالی جاده خالی کوچه خالی خانه خالی
جام خالی سفره خالی ساغر و پیمانه خالی
کوچ کرده دسته دسته آشنایان عندلیبان
باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی
وای از دنیا که یار از یار میترسد
غنچههای تشنه از گلزار میترسد
عاشق از آوازهٔ دیدار میترسد
پنجه خنیاگران از تار میترسد
شهسوار از جاده هموار میترسد
این طبیب از دیدن بیمار میترسد
سازها بشکست و درد شاعران از حد گذشت
سالهای انتطاری بر من و تو بد گذشت
آشنا ناآشنا شد تا بلی گفتم بلا شد
گریه کردم ناله کردم حلقه بر هر در زدم
سنگ سنگ کلبهٔ ویرانه را بر سر زدم
آب از آبی نجنبید خفته در خوابی نجنبید
چشمهها خشکید و دریا خستگی را دم گرفت
آسمان افسانه ما را به دست کم گرفت
جامها جوشی ندارد عشق آغوشی ندارد
بر من و بر نالههایم هیچکس گوشی ندارد
کوچ کرده دسته دسته آشنایان عندلیبان
باغ خالی باغچه خالی شاخه خالی لانه خالی
باز آ تا کاروان رفته باز آید
باز آ تا دلبران ناز ناز آید
باز آ تا مطرب و آهنگ و ساز آید
تا گل افشانان نگاری دل نواز آید
باز آ تا بر در حافظ سر اندازیم
گل بیفشانم و می در ساغر اندازیم
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/1325
پاسخ ها