Mohammad javad oliaei

Mohammad javad oliaei

توسط ۳ نفر دنبال می شود
 ۳ نفر را دنبال می کند

به هر حال، در پاسخ آن بابا که گفت: بیعت کن و وارد که شدی جز دو تا، هر میزی را که خواستی «از هم راه»

به هر حال، در پاسخ آن بابا که گفت: بیعت کن و وارد که شدی جز دو تا، هر میزی را که خواستی «از هم راه» یک راست برو و پشتش بنشین و من از هم راه رفتم و در سلول آن قلعهٔ نظامیِ سرخ خوابیدم و پس از مدت‌ها آمدم بیرون و با دست خالی... و باز افتادم توی این قلعهٔ کشوری سبز؛ 

 

و حال، وقتی خودم را با آن همسفران دیگرم که خود را به باغ و آبادی رساندند می‌سنجم، از شادی و شکر و شوق در پوست نمی‌گنجم که چه خوب شد که در آن «سواد اعظم» پاگیر نشدم و به دنیا و شرّ و شورش آلوده نگشتم و معلّمی را و خلوتِ آرام و سادهٔ این گوشه را برگزیدم و حال را نگه داشتم و از قیل و قال و معرکه دامن برچیدم؛

 

و اگر آن‌ها کاخ برپا کردند، من معبـد ساختم،

 

و اگر آن‌ها باغی خریدند، من کشـور سبـز معجزاتش را دارم،

 

و اگر آن‌ها بر چند «رأس» ریاست یافتند، من بر اقلیم بی‌کرانهٔ اهورائی دلی سلطنت دارم،

 

و اگر آن‌ها غرورشان را در پای میزی ریختند، من آن را بر سر گلدستهٔ معبد عشق بشکستم،

 

و اگر آن‌ها به غلامیِ «قیصر» درآمدند، من صحابیِ «حکیم» شدم، یار غار «نبی» گشتم،

 

و آن‌ها راه خویش کج کردند و دست و دامن پر کردند و من ماندم و با دست و دامن خالی به خلوتی خزیدم..‌.

 

اما اگر آن‌ها «نام» خویش را به «نان» فروختند، من بر «آب» دادم و پیشتر از خضر و پیشتازتر از اسکندر رسیدم،

 

[...] و اگر آن‌ها دل به «زندگانی» بستند، من دل به «زندگی» سپردم،

 

و اگر آن‌ها وزارت یافتند، من سلطنت یافتم،

 

اگر آن‌ها را به دروغ می‌ستایند، مرا به راستی می‌پرستند،

 

[....] اگر آن‌ها ماده شترِ پیرِ گرِ بیمارشان را به زور در پای قصر قربانی کردند، من اسماعیلم را به شوق، در راه کعبه ذبح کردم،

 

[...] اگر آن‌ها طلا دارند، من عشـق دارم،

 

اگر آن‌ها خانه دارند، من محـراب دارم،

 

اگر آن‌ها صعود می‌کنند، من به معـراج می‌روم،

 

اگر آن‌ها در زمین می‌خرامند، من در آسمـان می‌پـرم،

 

اگر آن‌ها پایان یافته‌اند، من آغـاز شده‌ام،

 

اگر آن‌ها پیر شده‌اند، من جـوان شده‌ام،

 

اگر آن‌ها وکیل شده‌اند، من معبـود شده‌ام،

 

اگر آن‌ها رئیس‌اند، من رهبـرم،

 

اگر آن‌ها غلام خانه‌زاد و چاکرِ جان‌نثار راجه شده‌اند، من امام پاک‌نژاد و راهب پاک‌زاد مهراوه شده‌ام،

 

اگر آن‌ها گردن به زنجیر عدل انوشیروان کشیدند و آخور آباد کردند، من ترک کاخ و سر و سامان گفتم و بودا شدم و زنجیر بگسستم و رها شدم و آزادی یافتم و هنرمند شدم و آفریننده شدم و نبـوّت یافتم و رسـالت یافتم و جاوید شدم و در جریدهٔ عالم دوام خویش را ثبت کردم.

 

اگر آن‌ها را گروهی چاپلوسی می‌کنند که حرفه‌شان این است و هر که را در جای‌شان بنشانند، اینان را بر گردِ خویش، دست بر سینه و چربی بر زبان و نفرت در دل، خواهد یافت، مرا دلی می‌ستاید که جهان و هرچه دارد برایش خاکروبه‌دانی زشت و عفن است و مگسانی بر آن انبوه؛

 

دلی که جز زیبـائی و جز ایمـان و جز دوست‌داشتنی نه از جنس این دنیـا در آن راه ندارد، دلی که از غـرور، خدا را نیز به اصـرار من می‌ستاید!

 

که می‌گوید زیـان کردم؟! من کجـا و آن‌ها کجـا؟

 

(دکتر علی شریعتی- مجموعه آثار ۳۳- گفتگوهای تنهائی- بخش یک- گزیدهٔ صفحات ۱۵ و ۱۶)

👇

🆔 @Dr_Shariaaty

https://t.me/Dr_Shariaaty/1143

Mohammad javad oliaei
Mohammad javad oliaei

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋