در جوانی گوئی کور بودم و حقیقت را نمیدیدم و به همین جهت از مردی که برای حقیقت زنده بود نفرت داشتم، چون میدیدم که حقیقتِ او در سرزمین مصر وحشت و هرج و مرج به وجود آورده است.
او میخواست با خدای خود یعنی حقیقت، زندگی کند و من قدر وی را ندانستم و برای محو آن مرد اقدام کردم و امروز باید کیفر عمل خود را ببینم، زیرا من هم میخواهم با حقیقت زندگی کنم ولی نمیتوانم!
حقیقت مثل یک کارد برنده و یک زخم غیرقابل علاج است و به همین جهت همه در جوانی از حقیقت می گریزند.
[···] تا جوانی باقیست ثروت و قدرت مانع از این است که انسان حقیقت را ادراک کند، ولی وقتی پیر شد حقیقت مانند یک زوبین از جایی که نمیداند کجاست میآید و در بدنش فرو میرود و او را سوراخ مینماید و آن وقت هیچ چیز در نظر انسان جلوه ندارد و از همه چیز متنفر میشود، برای اینکه میبیند همه چیز بازیچه و دروغ و تزویر است!
(میکا والتاری- سینوهه- صفحه ۹۷۶)
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/553
پاسخ ها