پیرمرد حکیمی را گفتند:
از عمر سپری کرده چه آموختی؟
پاسخ داد:
*یاد گرفتم که*
دنیا قرض است و مال من نیست؛ پس لیاقت دلبستن ندارد و دیر یا زود باید واگذارش کرد؛ پس در هر لحظه خوشی کردم.
*یاد گرفتم که*
مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت؛ پس چه بهتر که ظالم نباشم و مظلوم نمانم.
*یاد گرفتم که*
عمر ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما اکثرا غافلیم.
*یاد گرفتم که*
سخن شیرین، گشاده روئی و بخشش؛ سرمایه اصلی انسان در زندگیست.
*یاد گرفتم که*
ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامت، امنیت و آرامش بهره مند باشد.
*یاد گرفتم که*
کسی که جو می کارد، گندم برداشت نخواهد کرد.
*یاد گرفتم که*
عمر تمام می شود اما کار همیشه هست؛ برای همین کار کردم که زندگی کنم؛ نه زنده بمانم که کار کنم.
*یاد گرفتم که*
کسی که می خواهد مردم به حرفش گوش بدهند باید خودش نیز به حرف آنان گوش دهد.
*یاد گرفتم که*
مسافرت کردن و هم سفره شدن با مردم بهترین معیار و دقیق ترین راه برای محک زدن شخصیت و درون آنان است.
*یاد گرفتم که*
کسی که معدنش طلا است؛ همواره بدون تغییر، طلا باقی می ماند، اما کسی که معدنش آهن است بسته به شرایط رنگ عوض می کند و زنگ می زند.
*یاد گرفتم که*
تمام کسانیکه اکنون آرام و خاموش در گورستان ها خفته اند نیز روزی مثل الآن من آرزوها و آرمانهائی داشته اند؛ که هرگز نتوانسته اند محقَق نمایند.
*یاد گرفتم که*
بساط عمر و زندگیم را در دنیا طوری پهن کنم که موقع جمع کردن دست و پایم را گم نکنم.
*یاد گرفتم که*
کسی که در لحظه لحظه وجود هیچگاه تنهایم نمی گذارد فقط و فقط خداست، پس به شکرانه این پشتوانه محکم و استوار می کوشم که تنها او را راضی نگه دارم و از غیر او هراسی نداشته باشم و این یعنی آرامش مطلق و امنیت کامل؛ معنای واقعی زندگی و انسان بودن!
☝ ☝ ☝
🍁به دیگران هم بگوئید🍁🙏
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/388
پاسخ ها