❇ اندر حکایت دلار
بازرگانی با دستیار خود به دهی که در نزدیکی جنگل قرار داشت رفتند.
مردم ده از دست میمون هایی که شبها به مزارعشان حمله و محصولات شان را نابود میکردند کلافه بودند.
بازرگان و دستیارش برای خرید میمون آمده بودند. این خبر برای مردم ده همچون موهبتی الهی محسوب میشد ، چرا که با فروش میمونها به بازرگان هم از دست دشمن دیرینه خود خلاص میشدند و هم سودی سرشار نصیبشان میشد.
بازرگان برای هر میمون ۵ هزار تومان پرداخت میکرد؛ به این ترتیب در همان روز نخست ۱۰۰ میمون توسط مردم ده به دستیار بازرگان تحویل داده شد و نقدا و آنا پول آن پرداخت گردید.
روز دوم ۱۵۰ میمون گرفته و فروخته شد ولی روز سوم تعداد کمتری میمون به دام مردم افتاد، فقط ۷۰ تا، زیرا تعداد میمونها کم شده بود به همین جهت بازرگان قیمت را بالا برد و حاضر شد برای هر میمون ۱۰ هزار تومان پرداخت کند ، با این حال مردم فقط توانستند ۴۰ میمون برای او بیاورند!
روز بعد قیمت باز هم بالاتر رفت و بازرگان وعده داد که برای هر میمون ۲۰ هزار تومان خواهد داد اما تعداد میمونهای جنگل کم شده بود و مردم هرچه گشتند و تله های بیشتری گذاشتند فقط ۱۵ عدد میمون به دامشان افتاد.
روز بعد قیمت هر میمون به ۳۰ هزار تومان رسید ولی فقط ۵ میمون به دست آمد.
روز پنجم که قیمت هر میمون به ۴۰ هزار تومان رسیده بود نه تنها میمونی شکار نشد بلکه به طور ناگهانی و غیرمنتظره بازرگان هم غیب شده بود، اما خوشبختانه دستیارش هنوز در ده مانده بود و از میمونها نگهداری میکرد.
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
مردم کنجکاوانه علت غیبت بازرگان را از دستیار او جویا شدند؛ او به مردم خبر داد که بازرگان برای یک کار ضروری و فوری به شهر رفته و به زودی بر میگردد ولی در عین حال به آنها گفت حضور یا غیبت بازرگان به حال شما هیچ فرقی ندارد چرا که دیگر در جنگل میمونی باقی نمانده که به او بفروشید.
مردم دیدند حق با دستیار است و قصد برگشتن داشتند که دستیار آنها را صدا زد و گفت من یک پیشنهاد خوب برای شما دارم و به خاطر کینه ای که از اربابم دارم حاضرم به شما کمک کنم.
مردم خوشحال و کنجکاو گفتند به گوشیم، بفرما...
دستیار گفت: با توجه به اینکه دیگر میمونی در کار نیست ارباب من اگر برگردد حاضر است برای هر میمون که برایش بیاورید ۵۰ هزار تومان پرداخت کند، راستش من از این ارباب ثروتمند و بی درد دل خوشی ندارم و همیشه در این فکر بودم که هر طور شده به او ضرری برسانم و انتقام مستضعفان را از او بگیرم.
مردم که از شنیدن این حرفها سر در گم و حیران شده بودند؛ بی تابانه گفتند برو سر اصل مطلب!
او هم گفت: اصل مطلب این است که من حاضرم این میمونها را به قیمت هر کدام ۴۰ هزار تومان به شما بفروشم، اینطوری شما میتوانید هر کدام را ۵۰ هزار تومان به ارباب من بفروشید.
مردم با شنیدن این پیشنهاد سر از پا نمیشناختند و دوان دوان به خانه و بانک رفته و پس اندازهای خود را بیرون کشیدند و هر یک چندین میمون خریدند تا جایی که حتی یک میمون هم در قفس دستیار بازرگان باقی نماند!
فردای آن روز مردم متوجه شدند که دستیار هم از ده رفته؛ ولی یقیین داشتند که از ترس ارباب فرار کرده است!
حالا بعد از گذشت سالها مردم آن ده هنوز هم منتظر بازگشت بازرگان به ده هستند!!!🤔😢😩😢
👇
🆔 @Dr_Shariaaty
https://t.me/Dr_Shariaaty/244
پاسخ ها