نی نی سایت

نی نی سایت

راهنمای بچه داری، راهنمای بارداری، مجله کودک و خانواده
توسط ۱ نفر دنبال می شود

آخرین پست سفیر عشق

آخرین نوشته سفیر عشق

تجربه سفر اربعین

به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست....

شاید بعضی اوقات این جمله رو دیده یا خونده باشید، اما با جون و دل حسش نکرده باشین، شاید یک جمله‌ی خیلی عادی به نظر برسه ولی الان یک اینجا نشستم و دارم همه چیز رو مرور میکنم، میبینم نه! حکایت همچنان باقیست.

حالا چرا؟

از روزی که پام رو گذاشتم توی ترمینال و نشستم توی اتوبوس داستان شروع شده، انگار که من شخصیت اصلی باشم. همه چیز حول محور من شکل میگرفت، فقط من هم نه تو بری از هر کسی بپرسی، مسیر عاشقی چطور بود؟ اون فرد برات چیزهایی رو تعریف میکنه که تو اگر همون لحظه در همون مکان با اون فرد بودی، اون چیزی رو که اون دیده یا تجربه اش کرده بود رو درک نکردی.  پس اونجا فقط خودتی و خودت. دوربین روی تو زوم کرده.

حرم حضرت علی (ع)

سختی مسیر

مسیر سخت بود و قشنگ، چرا وقتی سخت بوده میگی قشنگ؟ چون دقیقا به همون جمله فکر میکنی که «مَا رَاَیتُ إِلاَّ جَمِیلا» جز زیبایی چیزی ندیدم. ما کی باشیم که بگیم سخت بود؟ با اتوبوس و کولر روشن، آب و غذا هروقت که بخوای، تازه پیاده رفتن هم انتخاب خودته، میتونی ماشین بگیری یک راست برسی به مقصد عشق.

آنچه دیده زینب اندر کربلا زیبایی است

سختی و رنج و بلا نامش مگو شیدایی است

اما این مسیر دقیقا همون مسیریه که در روز اربعین حضرت زینب و امام سجاد همراه با هشتاد و چهار نفر وارد کربلا شدند و قبر مطهر امام (ع) را زیارت کردند و از آنجا زیارت اربعین شروع شد. پس تو داری قدم میذاری کنار قدم های زینب (ع)، این تو نیستی که اراده می‌کنی راه بری، تو بی اختیاری، مجنونی، مسیر و مقصد تورو به سمت خودش میکشونه. وگرنه کدوم غیر مجنون حسین، حاضر میشه که در گرمای ۵۰ درجه پیاده روی کنه تازه بعضی ها هم با پای برهنه؟

تو از چه چیزی بیزاری؟ چه چیزی رو حاضر نیستی هیچوقت تجربه کنی؟

بله! تو دقیقا در این مسیر با همون چیز در حال مبارزه ای، اگر برات مهمه که شب حتما توی خونه ی خودت و تخت خودت خوابت ببره، اینجا بدون هیچ فکری حاضر میشی توی موکب هایی بخوابی که فقط یک پتو یا فرش زیرت پهن کردن.

هرکس با هر چیزی که توی ذهنش درگیره دقیقا با همون فکر، وسواس، اضطراب راهی میشه، اما توی مسیر کم کم از بند اون ها رها میشه و در آخر تو آدم جدیدی هستی که داری برمیگردی.

اما هنوز حکایت باقیست؟

از کجا انقدر مطمئنی؟ از اونجا که گفته شده کُلُّ یَومٍ عاشورا و کُلُّ أرضٍ کَربَلا، سهل انگاریه اگر تو بری و برگردی یا دهه محرم تموم بشه و فکر کنی همه چیز تموم شده. اگر هرجایی دیدی حقی از کسی خورده میشه، به کسی ظلمی میشه یا اونجایی که داری قدم میذاری نباید توش ظلم کنی، حق رو ناحق کنی، اونوقته که معنی واقعی این جمله رو درک کردی.

وقتی از خونه ات درمیای حس میکنی داری از نقطه امنت خارج میشی، اما وقتی که میرسی حرم حضرت علی‌(ع) ناخودآگاه دستی رو روی سرت احساس می‌کنی، همون دستی که یک پدر روی سر فرزندش میکشه، مهم نیست اون بچه خطاکار یا گناهکار باشه، تو در هر صورت بچه‌شی، آغوشش برات بازه. همونجاس که شرمندش میشی و میگی ببخش من رو که تو انقدر مهربونی و من ازت فرار میکردم.

خستگیاتو توی حرمش در میکنی، برات پشت سرت آب میریزه، میگه برو خدا به همراهت، به کربلا رسیدی اول برو پیش عباس(ع) ازش اجازه بگیر بعد برو پا بوس حسین (ع)، یادت نره رسیدی با همون غبار تنت بری ها!

خستگی؟ نمیگم حس نمی‌کنی اما شیرین می‌گذره، بچه هایی رو که میبینی آرزو دارن تو فقط از دستشون آب بگیری، یا دنبالت میان که تو فقط ازشون غذا بگیری، بعدش که دستاشون خالی میشه انگار دنیا رو بهشون دادی. دوباره میرن دستاشونو پر میکنن، دست ها هیچوقت خالی نمیمونن. دست ها هیچوقت از دعا، حاجت، غذا، مهربونی، خلوص، بخشندگی، محبت خالی نمیمونن. و تو این رو به چشم می‌بینی.

جای بچه‌ها کجاست؟

جای بچه ها توی تک تک موکب هاست، جایی که براشون بازی گذاشتن، شیر خشک گذاشتن، جایزه گذاشتن. به نظرم به بچه ها خیلی خوش می‌گذشت. یعنی میخوام بگم همه جوره هوای همه رو داشت، نه اینکه خودش دعوت کرده بود، نمیذاشت به کسی سخت بگذره، نمیخواست اون چیزی رو که خواهرش و بچه هاش، علی اصغرش‌(ع) تجربه کرده بود، حتی یک لحظه شو کسی بچشه.

لحظه وصال کی طعمش میاد زیر زبونت؟ وقتی که میرسی عمود ۱۴۰۰، جلوتر میبنی تابلو زده کربلا ۵۰۰ متر دیگه!

مگه تو چیزی حس میکنی اون لحظه؟ انگار نه انگار که بین دوتا شهر پیاده طی کردی، انگار نه انگار هوا گرمه و پاهات تاول زده.

هیبت برادر تورو در برمیگره، اول خودش میاد جلو، هنوزم همون برادریه که رفته آب بیاره و از خیمه ها مراقبت میکرده، هنوزم داره از برادرش محافظت میکنه. اون لحظه به چی فکر میکنی؟ هیچ چیز واقعا هیچ چیز، فقط اشکاته که میاد پایین بدون هیچ حرف و کلمه ای همه چیز با خودش بدون حروف رد و بدل میشه. انگار که از همون بچگیت میدونه وقتی تو توی این لحظه وقتی رو به روی گنبدش وایستادی، چی میخواستی بگی!
 

حرم حضرت عباس(ع)

بهت لبخند میزنه، میگه میدونم، تشنه ای، خسته ای، دیگه توان نداری، حالا میفهمی؟ فکر نکنی بهت سخت گذشته ها، تو تازیانه نخوردی، گوشواره از گوشت پاره نکردن، خونه تو آتش نزدن، روی خاک نکشوندنت، به پاهات زنجیر نزدن. یکی بوده ازت محافظت کنه توی شب گم نشدی و نترسیدی.

دستشو میذاره روی شونه ات، میگه حالا برو پیش برادرم، خوش اومدی زائر.

خیل عظیمی از جمعیت رو میبینی که وایستادن جلو در، شرمندگی و خجالت یا اینکه هنوز باور نکردن دعوتنامه شون امضاء شده، باعث میشه برای رفتن به داخل حرم تعلل کنن. ولی وقتی میری انگار که خودش داره میکشونتت جلو، تا زودتر عطش دیدارش، فروکش کنه، اما هر چی که نگاهش میکنی، هر چی که شش گوشه‌ی ضریحش رو با چشمات وجب می‌کنی، تشنه تر میشی، عجب عشقیِ عشق حسین.

حس خداحافظی!

وصالش بیشتر حریصت میکنه، واقعا پای دل کندن نداری ازش، روت نمیشه وقتی داری از حرمش و حریمش خارج میشی برگردی و بگی خداحافظ. اصلا خداحافظی زشته! خداحافظی یعنی تمام شدن، راضی شدن به همون لحظه و ثانیه‌ی وصال، یعنی حالا شاید بعدها دوباره دیداری تازه کنیم. اما برای وصالِ حسین (ع)، به امید دیدار بهتره، یا پایان سفرت رو باز بذاری بهتره، بذار خودش نویسنده بشه و بنویسه برات از همون لحظه که دیدتت تا همون لحظه که از در حریمش خارج شدی، بذار خودش تصمیم بگیره که برگردی، چه زمانی، دوباره اربعین یا فصول دیگه‌ی کتاب زندگی. تو فقط بخواه، قلم رو بده دست خودش، بگو بنویس آقا جان!

بنویس که چه خوش است خط و رسم تو.

پایان باز و حکایت ناتمام، یعنی هنوز هم دلت گیر کرده توی بین الحرمین، توی دو راهی گیر کردی، اما توی اتاقت نشستی.

نی نی سایت
نی نی سایت راهنمای بچه داری، راهنمای بارداری، مجله کودک و خانواده

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋