به گزارش خبرنگار گروه استانهای اخبار از آبادان ،همه چیز از تاریخ ۳۱ شهریور ۵۹ آغاز شد؛ آغاز ناگهانی یک حماسه پر تب و تاب که پایانی بود بر آرامش شهر و شهری که سرپناه هزاران خانواده بود.خانواده هایی که غیرت، ایثار و از جان گذشتن برای وطن و دین اسلام، را در دوران انقلاب رواج دادند و در جنگ نیز به تکامل رسانده است.
در آن زمان حرف، حرف جنگ بود و فرزندان جوان خانواده حربی در خط مقدم مقابله با دشمن متجاوز بعثی ، نام پدر خانواده، مهدی بود، مهدی یعنی هدایت ، آن هم وقتی که پدر فرزندانش را به رفتن هدایت می کند، رفتن به جبهه های عشق و آتش برای دوباره ساختن.
با تشویقهای پدر، برادران؛ صالح،عبدالرضا، صادق، سعید،محسن، عباس، علی و عبدالحسین راهی میدان نبرد شدند.
نبردی که به گفته سعید پسر چهارم خانواده با موشک باران نیروگاه برق خرمشهر و به شهادت رساندن کارگران بی دفاع آنجا آغاز شد و همه را غافلگیر کرد.
عباس پسر ششم خانواده نیز در ادامه صحبت های برادرش، گفت: مانند بسیاری از دانش آموزان، یک روز مانده به آغاز سال تحصیلی، در بحبوحه ثبتنام برای مدرسه بودم، که صدای مهیب انفجار در شهر طنین انداز شد.با توجه به اینکه مدت زیادی از پیروزی انقلاب نمی گذشت و ترور و بمب گذاری هم زیاد بود. گمان می کردیم این صدا، نیز حاکی از یک بمب گذاری است. اما با انفجار خمپاره ها، آن هم یکی پس از دیگری، ردپای جنگ در شهر پررنگ شد.
ردپای جنگ به قدری در شهر پر رنگ شد، که خرمشهر نامش را به خونین شهر داد و خونین شهر در ۴ آبان ۵۹ به اشغال کامل دشمن بعثی در آمد.
در کشوری که مردمانش از دیرباز به وطن دوستی شهره هستند؛ هزاران رزمنده برای آزادسازی و بازپس گیری خرمشهر، راهی جبهه ها شدند.۸ برادر و پدر، خانواده حربی نیز از این قاعده مستثنی نبوده و در جنگ شرکت کردند.
جنگی که یادگاری های زیادی بر جان و تن این ۸ برادر و پدر رزمنده شان بر جای گذاشت. آنقدر زیاد که مادر خانواده شد پرستار و خانه هم نقاتگاه.
اولین مجروح از خانواده حربی، سعید جانباز شیمیایی ۷۷ درصدی بود، که حتی در شب وصال عاشقانه اش هم تاب نیاورد و راهی جبهه های جنگ شد.
همسر سعید در وصف آن شب اظهار داشت: در حالی که عقربه ساعت، از ۱۱ شب گذشته بوده و مهمانان با نیامدن داماد، مراسم را ترک کردند. با همان چادر سفید و ساده، برای آمدن تازه داماد لحظه شماری می کردم، سرانجام با اصرار فرمانده سپاه خرمشهر، شهیدعبدالرضا موسوی، سعید به همراه تعدادی از همرزمانش برای جشن عروسی به خانه آمد، شب عروسیمان در حیاط خانه و با خواندن دعای کمیل توسط خانواده و همرزمان سعید به پایان رسید و زندگی مشترکمان آغاز شد .
نوعروس مهربان تر از لیلی از مشقت های مسیر عاشقی گفت: یک هفته از ازدواجمان نگذشته بود، سعید مجروح شد و به کما رفت. او شش ماه در کما بستری شد و حافظه اش را نیز از دست داد. در طول این شش ماه در حالی که ۱۶ سال بیشتر نداشتم پرستاری اش را می کردم.
بعد از جانبازشدن سعید؛ عباس، علی و عبدالحسین به همراه پدر در عملیات خیبر مجروح میشوند.
عبدالحسین که در ۱۷ سالگی دستش را در جنگ جا گذاشته با اشاره به تواضع و فروتنی پدر تصریح کرد: پس از جانباز شدن من و برادرانم، پدر همچنان در جبهه به حضورش ادامه داد. پدری که به آیین بزرگواری تا آخرین لحظات حیات خود چیزی از جانبازی اش برای وطن نگفت، به طوری که همه فکر می کردند او بر اثر سکته قلبی فوت کرده در حالی پدرمان بر اثر جراحت های ناشی از جنگ، شیمیایی شده بود.
او افزود: صالح، عبدالرضا، صادق و محسن نیز در جریان آزادسازی خرمشهر و عملیات بیت المقدس جانباز شدند.
و اما در آن سوی میدان؛ وقتی غیرت دختر بزرگ خانواده اجازه نمیدهد، پیکر پاک شهدا خاکی و خونی روی زمین باقی بماند، او که در جنگ یک دختر نوجوان بود از ایثارگری های بانوان در سالهای مقدس دفاع گفت: هیچکس فکرش را نمیکرد، جنگ بین ایران و عراق ۸ سال طول بکشد . خانوادههای خرمشهری،به امید اینکه با گذشت یک الی دو هفته به دیار خود بازگردند شهر را ترک می کردند. در خلوت پرهیاهوی شهر، این پیکر شهدا بود که غریبانه روی زمین باقی می ماند. چرا که دیگر رزمندگان فرصت تدفین شهدا را نداشتند. به همراه تعدادی از بانوان امدادگر تصمیم گرفتیم پیکر شهدایی که دفن نشدهاند ، را پس از شناسایی خاکسپاری کنیم.
در میان تمام ناتمام خاطرات تلخ و شیرین این خانواده، مادر نیز سنگر دلگرمی بود و آذوقه همت را برای فرزندان تأمین میکرد.
صدیقه دختر دوم خانواده حربی شجاعت پدر و برادرانش را حاصل داشتن مادری نمونه عنوان کرد و افزود: در تمام مدت جنگ مادرم پا به پای دیگر بانوان برای رزمنده ها غذا می پخت و سعی می کرد در حد توان خود یاری رسان آنان باشد . او همیشه می گفت برای آزادسازی خرمشهر حاضر به شنیدن خبر شهادت فرزندان خود نیز هستم .
سالهای زیادی از آن روزها می گذرد روزهایی که خرمشهر خط مقدم یک ایران شد و مفهوم آزادی را به خود مدیون کرد؛ روزهایی که دشمنان فکرش را هم نمی کردند اگر شبیخون بزنند، موفق نمی شوند، زیرا آنان بیخبر بودند، ما نه پشت سنگر های خاکی، بلکه پشت سنگرهای ایمان ایستادهایم؛ روزهایی که جوانان ما ثابت کردند اگر چه دست هایمان خالی است اما دلیلی نمی شود از اخلاق مداری، معنویت امضا شده با خون شهدا، استقلال ملی و اعتبار والای خود دست بکشیم.
و حالا در چهل و یکمین بهار آزادی، نسل سوم و چهارم انقلاب با دستانی پر از دانش علمی و نظامی، نشان دادند چیزی از غیرت و رشادت پدرانشان کم ندارند.و با حضورشان پشت سنگرهای گرهگشایی در مقابل جبهه های فرهنگی و اقتصادی ثابت کردند نبرد همچنان ادامه دارد و خرمشهر ها در پیش است.
گزارش از راضیه حمید
پاسخ ها