به گزارش گروه استان های اخبار از قم ،سی و یکم شهریور ۱۳۵۹ یادآور آغاز حمله صدام و حامیانش به خاک ایران بود، حملهای که موجب شد تا نیروهای مسلح سپاه ، ارتش و بسیج تا نیروهای داوطلب مردمی برای دفاع از خاک میهن به سنگرها اعزام شوند.
شهر مقدس قم در این جنگ نا برابر نزدیک به شش هزار شهید را تقدیم میهن کرد؛ شهری که فقط در یکی از کوچه هایش، نام و یاد ۳۳ شهید گلگون کفن بر جای مانده ، شهدایی که زندگیشان پراز حرفهای نگفته است.
کوچه پس کوچههای خیابان انقلاب قم پر از خاطرات ناب روزهای یکی شدنهای مردم شهر قم در هشت سال دفاع مقدس است که با پیر و جوان در برابر بدخواهان ایستادگی کردند.
در قلب شهر قم، به کوچهای در خیابان انقلاب اسلامی که نشانی اش مزین به نام دو برادر شهید بود (کوچه شهیدان محمود نژاد) قدم گذاشتم، چند قدم جلوتر پیرمردی سفید موی که با عصا قدم بر میداشت به استقبالم آمد و گفت: خوش آمدی دخترم، به محله تکیه زینبیه، به کوچهای که خاطرات شنیدنی زیادی از دوران دفاع مقدس دارد، داستانهایی از دلیر مردانی که در آن روزها پای این آب و خاک ایستادند تا امروز شما خانم خبرنگار در آسایش و امنیت به کار و حرفه خود بپردازید.
تصویری که در لحظه اول از این کوچه در قاب چشمانم نشست، کوچهای طولانی با عرض پنج متر بود که هنوز بافت قدیمی خودش را حفظ کرده، اینجا خبری از ساختمانهای بلند و لوکس نبود، کوچهای با آدمهایی با صفا که صدا و نبض زندگی در آن به زیباترین شکل جریان داشت.
بعد از چند دقیقه در وسط کوچه به تکیه زینبیه رسیدیم، تکیهای که محل قرار ما با بچههای دیروز این کوچه بود، یکی یکی مردان مو سفید کرده از راه رسیدند؛ هر کدام به همراه خودشان عکسهایی از آن سالها آورده بودند، بعضی از عکس هایشان مربوط به دهه چهل و دوران کودکیشان بود و بعضی از عکسها هم حکایت از روزهای ماندگار دهه پنجاه و شصت داشت، روزهایی که تداعی کننده نابترین خاطرات نوجوانی شان بود.
یکی میگفت: ما بچه محل شهیدان جواد دل آذر، حسن عسگری و مصطفی کلهری هستیم و تو همین کوچه با هم بازی میکردیم، دیگری بچه محل آقای سعادتمند بود که در این روزها یکی از نویسندگان عرصه دفاع مقدس است، او با اشاره به روزهای خوب بعد از پیروزی انقلاب میگفت: شهید علی خوش فطرت برای ما که در آن سالها ۱۶ یا ۱۷ ساله بودیم در زیر زمین این تکیه سالنی برای ورزش رزمی و شهید صادق خانی هم کتابخانهای راه انداخته بودند.
یکی از بچه محلهای دیروز و رزمنده و جانباز امروز آقای امیر خوش نژاد، برایمان نامههای برادر شهیدش رضا خوش نژاد را آورده بود، روی پاکت نامه این آدرس نوشته شده بود: اندیمشک منطقه جنگی جنوب غربی، برسد به دست برادر رزمنده امیر خوش نژاد.
او میگفت: در سالهای دفاع مقدس خودش به اتفاق پدر و سه برادر دیگرش در جبهه بودند و این نامه را برادر شهیدش برایش نوشته بوده تا خبر اعزامش را بدهد.
و اما پدرشان، همان پیرمرد موسفیدی که به استقبال ما آمده بود، وقتی پای صحبتش نشستم از کمکهای پشت جبهه برایم گفت: در تمام ۸ سال دفاع مقدس با دو کامیون شخصی که داشتم کمکهایی را که خانمهای کوچه بسته بندی و جمع آوری میکردند بارها و بارها به جبههها میبردم.
پسرهای این کوچه از آزادی خرمشهر، عملیات محرم، والفجر مقدماتی تا کربلای ۵ سرباز وطن بودند.
آقای عسگری مرا به یکی از دیوارهای تیکه برد که مزین به عکس شهدا بود، او میگفت: من با کاظم علوی راد، اکبر بوستانی و رضا خوش نژاد به جبهه میرفتیم، در همین لحظه بغض سنگینی در صدایش نشست و با صدایی آرام و حزین گفت: همه این بچهها کنار خودم شهید شدند.
در این حین صدای سرفههای برادر شهید علی متقیان به گوشمان رسید؛ سرفههایی که برای ویروس کرونا نبود و ریشه ان از سلاح شیمیایی و میکروبی دست ساخته حامیان غربی صدام بود که در تمام این سی سال راه نفس کشیدن را برایش سخت و دشوار کرده بود.
خودش را اینطور معرفی کرد: با افتخار یک جانباز شیمیایی با قطع انگشت دست هستم که در هشت سال دفاع مقدس در عملیاتهای زیادی شرکت کردم و بیش از ده بار به شدت مجروح شدم، از قطع انگشتان دست تا تخلیه قسمتی از روده، کمی بغض در گلویش نشست، باز سرفه کرد و با بغض گفت: در حین انجام یکی از عملیاتهای سخت بود که خبر شهادت برادرم را به من دادند و نتوانستم خودم، برادرم را به خاک بسپارم.
برادر کوچک شهید عسگری هم از خاطرات روزهای مدرسه برایمان گفت: ما در ۸ سال دفاع مقدس بارها و بارها در این محل حجله شهید زدیم، هر بار که به مدرسه میرفتیم با خبر شهادت یکی از برادرها و هم محلهای هایمان راهی خانه میشدیم و به مدیر مدرسه که آقای بیطرفان بودند میگفتیم ما فردا به مدرسه نمیآییم و او در جواب میگفت امروز کدام خانواده شهید داده است و ما هم هر بار یک نام را میآوردیم، یک روز شهید صادق خانی، یک روز شهیدان آذرنگ و روزهای دیگر شهیدان بابلی و غلامی.
اما نوبت رسید به کوچیکترین شهید این کوچه، شهید جواد ایام که در ۱۶ سالگی به شهادت رسید، برادر شهیدش که خود از رزمندهها و جانبازان دفاع مقدس است با سه یادگاری: یک فیلم یک برگه شناسنامه و یک برگه وصیت نامه آمده بود.
آن روزها خیلی از ۱۴ سالهها سن شان را در شناسنامه هایشان دست کاری میکردند، برادر شهید ابتدا برگه شناسنامه را نشانم داد که شهید جواد ایام دو سال سنش را بالا برده بود تا بتواند به جبهه برود، او در وصیت نامه اش مینویسد: من و تمام همرزمانم با بصیرت مسیر دفاع را انتخاب کردیم تا سهمی در دفاع از ایران اسلامی داشته باشیم.
برادر شهید جواد ایام میگفت: سال ۵۹ در همان روزهای ابتدایی شروع جنگ تحمیلی یکی از جوانان محل در جبهههای جنوب به شهادت رسید و خبر شهادتش برای برادرم و خیلی از ما انگیزهای شد تا مسیر رفتن به جبهه را انتخاب کنیم.
سید محمد مرتضوی نسل جدید مقاومت این کوچه است، شش سال پیش در قامت یک مدافع به سوریه رفت و بعد از چند ماه پیکر جانبازش که قطع نخاع شده بود به آغوش مادر برگشت، جانبازی که تنها پلک میزند و با لبخند میزبان ما شد.
برادر شهید علی خوش فطرت به سید محمد گفت: ما به خاطره دیدن روی شما آمدیم، سید او را خوب میشناخت و با لبخند و پلک زدن از ما تشکر کرد؛ آقای خوش فطرت میگفت: امثال سید محمد، عباس حضرت زینب هستند و باعث افتخار و آبروی کوچهی ما هستند.
او میگفت: زمانی نسل برادرهای ما رفتند و شهید شدند بعد از آن ما ادامه دهندهی راهشان شدیم و به جبهه رفتیم و جانباز شدیم و حالا نسل بعد ما امثال اقا سید محمد هستند که رفتند و مدافع حرم شدند.
او ادامه داد: الان هم اگر لازم شود ما نسل قدیم و نسل جدید باز هم هستیم باز هم تا پای جانمان پای خون شهدا مسیر مدافعان و اهل بیت ایستاده ایم و به گفته سردار عزیزمان شهید قاسم سلیمانی ما ملت امام حسین هستیم؛ و چه زیباست صبر مادری که در تمام این سالها پرستار جوانش بوده و به سوال من که پشیمان نیستی جوابی زیبا داد: نه توکلش به خداست.
به سراغ خانهی آن شهید رفتم، آقای آزادگان نسل دوم خانواده درب خانه را باز کرد و گفت: اینجا منزل اولین شهید دفاع مقدس در این کوچه است، منزل شهید علی آزادگان که در سال ۵۹ در سن ۲۱ سالگی به شهادت رسید.
داستان این کوچه و شیرمردانش تمامی نداشت، کوچهای با ۳۳ لاله سرخ و یادگارانی که بیش از سی سال است، با یاد شهیدانشان نفس میکشند؛ شهیدانی که به گفته خانواده هایشان، تنها توقعشان از ما حفاظت از ولایت و انقلاب است، انقلابی که با هزینهای گزاف به دست ما رسیده و بقایش در گرو قدم برداشتن در مسیر سرخ شهداست.
گزارش از شیما کرمیانی
پاسخ ها