«دانههای انار» مجموعهای از ۱۲ فصل است که جز فصل پایانی آن، هر فصل سالی از خاطرات کرمی را در بر میگیرد. بعد از آن آلبوم تصاویر قرار دارد. ده سال از روزهای اسارت یک آزاده، بیشک حرفهای بسیاری برای گفتن دارد!
حسین کرمی در شهر خود (لرستان) با جنگزدگان روبهرو و کمی بعد رزمنده میشود. او آموزش میبیند و به جبهههای جنوب کشور میرود و اواخر سال ۱۳۶۱ توسط ارتش صدام اسیر میشود. وی در عملیاتهای مهمی از دفاع مقدس مانند عملیات رمضان حضور داشته است.
در کتاب «دانههای انار» تلاش شده از موقعیت، شرایط و مشاهداتی خاطره گفته شود که برای کرمی حالتی اختصاصی داشتهاند؛ بنابراین شما هم با مطالعه این خاطرات، به شخصیت واقعی کرمی نزدیک خواهید شد و هر لحظه بیشتر وضع او را در موقعیتهای گوناگون باور میکنید.
کرمی تمام تلاش خود را کرده تا برای ما هم از تحولات بیرونی سخن بگوید و هم از احوال درونیاش. این تلاش او باعث شده از برخی اتفاقهای اسارت نوشته و روایت شود که تاکنون کمتر به آنها پرداخته شده است.
در بخشی از متن کتاب «دانههای انار» میخوانیم:
شب عجیبی بود. بعد از هشت سال آزادانه خوابیدم؛ آن هم زیر سقف آسمان وطن و بدون نور اجباری مهتابیها. البته چند نورافکن اطراف پادگان بود و تاریکِ تاریک نبود. فشار آب زیاد بود. استفاده از سرویس بهداشتی آزاد بود. اگر خوابم نمیبرد، آزادانه بلند میشدم و قدم میزدم. خیلی عادی، بدون هیچ ترس و نگرانی، نیمههای شب بلند شدم و نماز خواندم. خلاصه، آن شب شبِ آزادی بود.
صبح روز بعد به هر نفر یک بسته صبحانه دادند. از دو سه قاشق آش صبح خبری نبود. کره بود و مربای یکنفره با نان لواش. اولین صبحانۀ غیر تکراری را خوردم. ساعت ۹ صبح همه در جایگاه جمع شدیم. برادر محسن رضایی، فرمانده وقت سپاه پاسداران، برای دومین بار برایمان سخنرانی کرد. قبل از سخنرانی وی، تعدادی از بچههای گروه سرود سرودی دربارۀ امام خواندند؛ «فریاد، فریاد، و صد فریاد». همۀ اسرا و حاضران متأثر شدند و گریه کردند. آقای رضایی هم متأثر شد.
با همه خداحافظی کردم و تا آخرین لحظه پای اتوبوس ایستادم و از پشت شیشه دست تکان دادم. بعد از آن بچههای استانهای شمالی و شمال غرب و شرق و تهران رفتند. فقط ما پنج استان ماندیم. سیصد نفری میشدیم.
پاسخ ها