به گزارش حوزه دولت گروه سیاسی اخبار ، علی ربیعیسخنگوی دولت در یادداشتی با عنوان ژیژک و توهم؛ گرامشی و سوراخ؛ مرصاد نوشت.
متن کامل یادداشت سخنگوی دولت به شرح زیر است:
«امروز سالگرد عملیات مرصاد است. این حادثه را نه به عنوان یک واقعه تاریخی بلکه باید به عنوان یک پدیده در چگونگی تحول ذهنی که امکان وقوع آن در هر شرایط و توسط هر جریانی وجود دارد مورد بازخوانی قرار داد.
در یکی از یادداشتهای قدیمی خود در این باره نوشته بودم که بازخوانی دوباره آن خالی از لطف نیست: همیشه فکر میکردم انسانها چگونه و با چه معادلات ذهنی توسط افرادی به مسلخ میروند که ذات کاریزمایی آنها تهی از انسانیت و اخلاق است. در این میان سیر تطور تشکیلاتی و تحول ایدئولوژیک سازمان مجاهدین نمونهای قابل مطالعه در دوران اخیر است.
تحلیل من در مورد سازمانهایی است که نه به مثابه جنبش اجتماعی، بلکه با نوعی "فرقه گونهگی" در هم آمیختهاند. همچنین به نظرم در سالهای اخیر نیز پدیده "داعش" با این تفکر قابل تحلیل است. شباهت عجیب "جهاد نکاح" با "طلاق اجباری" و "انقلاب ایدئولوژیک رجوی"، مستثنی شدن رئیس فرقه از همسرگزینی لذت جویانه یا "اعتراف به گناه" در سازمان مجاهدین قابل تبیین است.
قرار گرفتن جوان اروپایی از عالم مسیحیت بدون هیچ تغییر ایدئولوژیک در کنار اعضای داعش؛ و کشتن و کشته شدن آنها، ریشه در تفکر فاشیست اروپایی و توهم ایدئولوژیک از هرنوعش دارد که به راحتی با اینگونه جریانات به ظاهر متعارض، پیوند میخورند.
شاید برای تبیین این وضعیت از دریافتهای ژیژک بتوانیم کمک بگیریم. اسلاوی ژیژک فیلسوف نواندیش مکتب لاکان، جستارهای بدیعی در باره نقش توهمات اندیشهای در شکل دادن به رفتارهای جمعی دارد. توهمات اندیشهای به دنبال خود انتظارات وچشمداشتهایی پدید میآورند که فرد متوهم را گرفتار خود میکند. انسان مستغرق در وهم تفکر فرقهای به مرحلهای میرسد که به قول ژیژک "خود را از چشمداشت خود پس نمیکشد". این کاست تفکری طوفانی خوفناک از چشمداشتها وانتظارهای برآورده نشدنی پدید میآورد که عملیات تروریستی به عنوان تنها راه برون رفت از بحران را جلوهگر میسازد.
به یاد دارم به دنبال پذیرش قطعنامه ۵۹۸ از سوی امام خمینی (ره) وتهاجم ارتش عراق در محورهای جنوب وغرب در مرداد ۶۷، در میان مسئولان دولت وقت، یک سوال مهم این بود که سازمان مجاهدین چه واکنشی خواهد داشت؟ در آن لحظات بحرانی، خیلی خوب به خاطر دارم که در زمان طرح سوال مذکور، پاسخ روشنی که استوار بر دادههای مشخص اطلاعاتی باشد در هیچ دستگاه اطلاعاتی، نظامی و امنیتی وجود نداشت.
به یاد دارم، در آن لحظه تنها چیزی که توانست تصویری روشن از واکنش پیشبینیپذیر سران سازمان مجاهدین خلق ارائه کند گزارش تحلیلی کوتاه و چهار صفحهای بود که از سوی یکی از دوستان خوشفکرم ارائه شد که بر یک تخیل نیرومند و یک حدس جسورانه ابتنا یافته بود تا اطلاعات مشخص عملیاتی. تحلیلگر با تکیه بر اشراف کلی خود بر سازمان و اشراف دقیق بر ذهنیت رجوی میکوشید خود را در جایگاه او قرار داده و به این سوال پاسخ دهد که چنین شخصی با چنین ذهنتی در این شرایط مشخص چه تصمیمی خواهد گرفت. گزارش تحلیلی از توهمات رجوی درباره شرایط ایران در لحظه پذیرش قطعنامه، آغاز میشد و سناریویی خیالین را به نمایش در میآورد که دقیقاً به مفهوم تحقق توهم میتوانست باشد.
گزارشی که امروزه میتوان آنرا نوعی ساختارشناسی یک وهم در انطباق با شرایط عینی و مشخص جبههها در لحظه پذیرش قطعنامه و تهاجم گسترده ارتش بعث نامید. دادههای خام اطلاعاتی که پیش بینی نهایی گزارش بر آن استوار شده بود، دادههایی اندک و فقیر بودند:
۱- سازمان در لحظه احساس بنبست واحساس قفل شدگی محض، اقدام به عملیاتی خواهد کرد که پیشتر آنرا "عملیات عاشورانه گونه" نامیده بودند. (جلال گنجهای از اعضای "شورای مقاومت" درباره چنین عملیاتی در روز مبادا مطالبی گفته بود که در گزارش مذکور مورد استناد قرارگرفت)
۲- در همان ابتدای تشکیل "ارتش آزادی بخش" در عراق، یکی از اعضای سابق سازمان گفته بود تحلیل سازمان این است که در نهایت این جنگ به نقطهای ختم خواهد شد که ارتش عراق موفق به انجام یک عملیات سراسری نظیر روزهای آغازین جنگ شده ودر چنین لحظهای یک "سوراخ" در یکی از محورهای عملیاتی ایجاد خواهد شد و سازمان میتواند از همان "سوراخ" به داخل ایران نفوذ کرده وتا تهران پیشروی کند.
گزارش مذکور حول استعاره "سوراخ" در ذهنیت رجوی سرمایهگذاری به عمل آورده بود و مدعی بود که در لحظه کنونی یعنی پذیرش قطعنامه، از دیدگاه او "شرایط عینی" برای ایجاد آن "سوراخ" توسط ارتش فراهم شده وبنابراین باید منتظر رخنه ونفوذ عملیاتی سازمان باشیم!
بنابراین مبانی استدلالی آن گزارش از یکسو بر عامل "راندن" سازمان به جانب خاک ایران استوار بود و از سوی دیگر از عامل "جاذبه" و کشانده شدن سازمان سخن میگفت. سازمان با پذیرش قطعنامه توسط ایران، نمیتوانست در عراق بماند. چیزی او را به جانب ایران هل میداد: مطابق این گزارش، لحظه پذیرش قطعنامه از سوی ایران حس بنبست، ضعف و غافلگیر شدن را در ذهنیت سران سازمان به نقطه اوج خود میرساند.
رجوی همواره از آنچه که "هشیاری …" امام (ره) مینامید وحشت داشت. در این گزارش به استناد رجوی آمده بود که امام خمینی "هشیارترین سیاستمدار معاصر است". ازدید رجوی مواضع امام در لحظه گذار سازمان به جنگ مسلحانه و اعلام آمادگی برای پذیرش سازمان به شرط کنار نهادن سلاح از مصادیق بارز هشیاری امام بود موجی از تردید و بی انگیزگی برای رادیکالیسم را د رمیان اعضای سازمان دامن زد به طوریکه اگر او با شتاب وارد جنگ مسلحانه نمیشد، حفظ نیروها وقطبی سازی فضا دیگر غیر ممکن بود ونظام وارد دوره تازهای از ثبات میشد. آغاز عملیات مسلحانه سازمان در ۳۰ خرداد ۱۳۶۰ را باید به این اعتبار "مرصاد نخست" نامید. رجوی ۳۰ خرداد وگذار به عملیات مسلحانه را "ضرورت تاریخ" مینامید. "ضرورت" از آنرو که اگر عملیات مسلحانه درست در همان لحظه آغاز نمیشد، سرنگونی نظام دیگر غیرممکن میشد.
این عوامل در "راندن" سازمان به سوی جبهههای عملیاتی ارتش عراق نقش اصلی داشت، اما همه عوامل منفی مذکور بدون یک عامل "جذبی" نمیتوانست منجر به عملیاتی شود که بعدها به درستی "مرصاد" نام گرفت: چیزی بود که رجوی را به جانب عملیات جذب میکرد وآن توهم "سوراخ" بود. یعنی این توهم که "رژیم هرچه دارد به جبهه آورده" و"تمامی موجودیت رژیم همان چیزی است که جلوی چشم ما به نمایش در آمده" (تحلیل سازمان درباره استراتژی ارتش آزادیبخش که تقریباً در تمامی نشریات سازمان در ماههای پایانی سال ۶۵ وبهار ۶۶ موج میزد) در نتیجه به محض ایجاد یک خلل و یک "سوراخ بزرگ" در این موجودیت متجسد نظام در جبهههای نبرد، دیگر چیزی در پشت "سوراخ" وجود ندارد.
برای فهم جایگاه استعاره "سوراخ" در ذهنیت رجوی باید از چارچوب تحلیلی یکی دیگر از دوستان پراستعداد تحلیلگرم در مقطع فوق کمک گرفت:
وی با مطالعه دقیق تحلیلهای رجوی در باره ماهیت نظام و نقش جنگ در براندازی محتوم نظام به نقطهای رسیده بود که آنروزها با یک اعتماد به نفس عجیب میگفت "من بر ذهنیت رجوی اشراف دارم"! او میگفت رجوی باید "گرامشی " را خوانده باشد که بر مبنای یک خوانش غلط، از طریق انطباق وهم آلود تئوری گرامشی بر شرایط ایران در دوران جنگ تحمیلی، اینچنین نسبت به موفقیت "ارتش آزادی بخش" اطمینان داشته باشد!
در آن ایام وی هم از "گرامشی خوانی" رجوی میگفت و هم از "غلط خوانی" او خبر میداد. او میگفت رجوی با اطلاع از تئوریهای گرامشی درباره "جامعه مدنی" فکر میکند ایران در مرحله ماقبل جامعه مدنی قرار دارد. یعنی در پس خاکریزها وخندقهای نظامی ایران در جبهههای جنگ، چیزی به نام "خندقهای جامعه مدنی" در پشت جبههها وجود ندارد و بنابراین همه چیز بستگی به زمان رخنه وبه تعبیر گزارش پیشگفته به ایجاد یک "سوراخ" در صف آرایی نظامی نظام دارد واز آن پس (آنچنان که گرامشی درباره جوامع فئودالی ونیمه فئودالی در دوران ماقبل جامعه مدنی گفته) تا "قلعه شاه" یعنی تا نقطه کانونی قدرت میتوان تاخت وبه پیش رفت!
خوانش دیگری از تئوری گرامشی وجود داشت که میتوان آنرا "مهندسی معکوس" نامید. رجوی نهایتاً قربانی توهم خود شد. زیرا او خوانشی قالبی از متون تئوریک "انقلاب" داشت و از ماهیت انقلاب اسلامی وحقیقت جامعه مدنی در ایران بیاطلاع بود. در صورتی که در آن زمان ایران دارای یک جامعه مدنی شکل یافته و قوی بود و اشتباه آنها از اینجا سرچشمه میگرفت که کل نظام را به نیروی نظامیان تقلیل میدادند. به نظرم نظام سیاسی و جامعه مدنی ایران نیز این چنین در مقابل تهاجمات درونی و بیرونی تاکنون توانسته از خود مقاومت نشان بدهد و دچار زوال، فروپاشی وسرنگونی نشود. در جامعه ما «دولت فقط یک خندق ظاهری نبود که در خط مقدم حفر شده باشد»، بلکه در پس آن زنجیرهای نیرومند از خندقها، سپرها و دژهای جامعه مدنی حضور داشته و از دولت حمایت مینمودند.
اکنون میتوان تصور کرد که این فقرات در خوانش رجوی از ماهیت مدنی جامعه ایران اصلاً به چشم نیامده است. آنچه که چشم رجوی را پر کرده بود همان حضور چشمگیر نظامی ایران در جبهههای نبرد بود. او نمیتوانست چیز دیگری را در ورای همین حضور نظامی مشاهده کند.»
پاسخ ها