به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی اخبار ، به مناسبت دهه کرامت و ایام ولادت امام رضا (ع) شاعران بسیاری دست به قلم شده و اشعاری را سروده اند که در ادامه میخوانید.
علیرضا قزوه
خراسان در خراسان نور در جان تو میچرخد
مگر خورشید در چاک گریبان تو میچرخد؟
خراسان مُهر دریا میشود با گامهای تو
به دست ابرها تسبیح باران تو میچرخد
اگر شوق وصالت نیست در آیینهها، درها
چرا آیینه در آیینه، ایوان تو میچرخد
طواف عاشقان هم بر مدار چشمهای توست
سماع صوفیان هم گرد عرفان تو میچرخد
به سقّاخانه ات زیباست رقص کاسههای نور
در این پیمانه، آن پیمانه، پیمان تو میچرخد
بیابان در بیابان گرگ شد، هر کوه، صیّادی
چقدر آهوی زخمی در شبستان تو میچرخد
در این آدینه لبریز از آغاز گل، شاعر!
شروع تازهای در بیت پایان تو میچرخد
محمد جواد شیرازی
در حریم نور جای مشعل و فانوس نیست
هیچ کس از لطف تو در این حرم مأیوس نیست
شکر حق با شیر مادر مهرتان در دل نشست
واقعا بیچاره هرکس با شما مأنوس نیست
کربلا و کاظمین و سامرا، حتی نجف
هیچ جا بهرِ من درمانده همچون طوس نیست
دُرّ و مرجانی که از احسان به مردم میدهی
دَر صدف هایِ کفِ اعماق اقیانوس نیست
هرکس از، سوی تو آمد بویِ جنت میدهد
بوی جنت هیچ جا، چون در حرم محسوس نیست
این کبوتر که به دور گنبدت در گردش است
هم طراز هر پرش صدها پرِ طاووس نیست
دانه دانه ذکرِ تسبیحم فقط شد "یا رضا"
شأن ذکرت کمتر از "یا نور و یا قدوس" نیست
زائرانت پشتِ هم مرکب به مرکب آمدند
اینهمه زائر، ولی روزیِ من... افسوس!... نیست
نه عبا میخواهم و نه تیغه سلمانیت
حاجتم این روزها چیزی بجز پابوس نیست
غلامرضاسازگار
مرده از فیض تو احیاگر جان میگردد
عالم پیر از این نشئه جوان میگردد
سر تسلیم به پای تو فرود آوردم
که به انگشت ولای تو جهان میگردد
تا نهد چهره به خاک قدم زوّارت
سنگ از دامنۀ کوه، روان میگردد
با تولاّی تو، چون سینۀ دریا به کلیم
وادی خوف و خطر مهد امان میگردد
هر کجا نام خراسان تو آید به زبان
اشک شوق است که از دیده، روان میگردد
سجده بر گنبد زرّین تو آرد خورشید
که به امواج فضا نورافشان میگردد
آهوئی را که تو ضامن شویای ضامن خلق
خاک او سرمۀ صاحب نظران میگردد
همه اعضای وجودم نه سر هر مویم
به ثنای تو سراپای زبان میگردد
نقش شیر از نگه نافذ تو شیر شود
گرگ در خطّۀ طوس تو شبان میگردد
همچو بلبل که کند دور و بر گل پرواز
گرد گلدستۀ صحنینتو جان میگردد
دیده از هستی خود بلکه زخود میپوشم
تا که چشمم به رواقت نگران میگردد
با تو از آتش دزوخ گل جنّت روید
بی تو گلخانۀ فردوس، خزان میگردد
زائر کوی تو آرد به خداوند طواف
دل من گِرد مزار تو از آن میگردد
آسمانها به طواف حرمت مشغولند
تا که بر گرد زمین چرخ زمان میگردد
تیغ با معجز ابروت کند کار سپر
تیر از گردش چشم تو کمان میگردد
ناز بر جان کند و فخر فروشد به بهشت
تن هر کس که به خاک تو نهان میگردد
کافر ارنام رضا را ببرد در دوزخ
دوزخ از فیض دمش رشک جنان میگردد
روز پرواز کتب پای صراط و میزان
کرم و لطف تو بر خلق عیان میگردد
لاله از خشت طلای تو برون آرد سر
سنگ با معجز تو درّ کران میگردد
موسی از طور تو بانگ ارنی میشنود
عیسی از شوق تو بی تاب و توان میگردد
گر چه حجّ فقرائی به طواف حرمت
تا ابد دایرۀ کون و مکان میگردد
گر به بازار جهان خلق جهان سود آرند
همه بی مهر ولای تو زیان میگردد
میدهد روی خدا را به همه خلق نشان
هر که در کوی تو بی نام و نشان میگردد
هر که بر پنجرههای حرمت گیرد دست
پنجه اش عقده گشای همگان میگردد
روح بخش دل و جان است و روان قرآن
هر کجا وصف ثنای تو بیان میگردد
تا کند نغمه سرایی به ثنایت (میثم)
گرد او روح ملک، رقص کنان میگردد
حسین رستمی
خانههای آن کسانی میخورد در بیشتر
که به سائل میدهند از هرچه بهتر بیشتر
عرض حاجت میکنم آنجا که صاحبخانه اش
پاسخ یک میدهد با ده برابر بیشتر
گاه گاهی که به درگاه کریمی میروم
راه میپویم نه با پا بلکه با سر بیشتر
زیر دِین چارده معصومم (ص)، اما گردنم
زیر دِین حضرت موسی بن جعفر (ص) بیشتر
گردنم در زیر دینِ آن امامی هست که
داده در ایران ما طوبای او بر، بیشتر
آن امامی که «فداکِِ [۱]» گفتنش رو به قم است
باسلامش میکند قم را منور، بیشتر
قم، همان شهری که هم یک ماه دارد بر زمین
همچنین از آسمان دارد (چِل اختر) [۲]بیشتر
قصد اینبارِ قصیده از برادر گفتن است
ورنه میگفتم از این معصومه خواهر بیشتر
من برایش مصرعی میگویم و رد میشوم
لطف باباها ست معمولاً به دختر بیشتر
عازم مشهد شدم تا با تو درد دل کنم
بودنم را میکنم اینگونه باور بیشتر
مرقدت ضرب المثلهای مرا تکمیل کرد
هرکه بامش بیش برفش، نه! کبوتر بیشتر
چار فصل مشهد از عطر گلاب آکنده است
اینچنین یعنی سه فصل از شهر قمصر بیشتر
پیش تو شاه و گدا یکسان تراند از هرکجا
این حرم دیگر ندارد حرفِ کمتر، بیشترای که راه انداختی امروز و فردای مرا
چشم بر راه تو هستم روز آخر بیشتر
از غلامان شما هم می شود دنیا گرفت
من نیازت دارم آقا روز محشر بیشتر
بر تمام اهل بیت خویش حساسی، ولی
جان زهرا (س) ـ، چون شنیدم که به مادر بیشترـ
بیشترهایی که گفتم از تو خیلی کمترند
علی اکبر لطیفیان
عاشقت شد از ابتدا این قدر
دوست دارد تو را خدا این قدر
بغلِ کعبه هم به جان خودت
ما نگفتیم ربّنا این قدر
بی سبب نیست شهرت آهو
آن قدر گریه کرد تا این قدر...
حرمت میرسیم زود به زود
دل نبرده کسی ز ما این قدر
چقدر عاشق خودت شدهای
جلوی آینه نیا این قدر
کربلا رفتم و نجف رفتم
من ندیدم برو بیا این قدر
از خدا هم سرت شلوغتر است
چه کسی داشته گدا این قدر
کرمت مایه خجالت ماست
کم نوشتم، ولی چرا این قدر؟
مزد یک بار ما سه بار شماست
هیچ کس سر نزد به ما این قدر
وقت مردن بیا کنارم باش!
ظرف ما را مکن طلا این قدر
کربلای مرا به تو دادند
پس اذیت نکن مرا این قدر
این که ما عاشق شما شده ایم
کار ما بود یا شما این قدر...؟!
مهدی نظری
باز در عرش خدا ولوله برپاشده است
دری از عرش به سمت دل ما واشده است
ازدحام است درِبیت امام هفتم
جن و انس و ملک آنجاست چه غوغا شده است
همگی با دلتان راهی آنجابشوید
همه تبریک بگویید که بابا شده است
آنکه عالم همگی محو جمالش هستند
به رخ گل پسرش محو تماشا شده است
آمده آنکه نوشتند شبیه زهرا
پاره جان و تن حضرت طاها شده است
پسر حضرت موسی به جهان آمده و
پارکابش همه جا حضرت عیسی شده است
السلامای همه جا حضرت خورشید شده
روز میلاد تو در هر دو جهان عید شده
با تو هر روز خراسان به خودش میبالد
نه خراسان همه ایران به خودش میبالد
نه خراسان و نه ایران به خداوند قسم
همه عالم امکان به خودش میبالد
چونکه روی لب تو لحظه به لحظه جاریست
ثانیه ثانیه قرآن به خودش میبالد
منتسب بر تو شده گنبد و ایوان طلا
این شده گنبد تابان به خودش میبالد
من قسم میخورم این واژه برازنده توست
با شما واژه سلطان به خودش میبالد
چونکه درگوشه ایوان تو جا خوش کرده
برسرخوان تو مهمان به خودش میبالد
یوسفان در دو سرا محو رخ ماه تو اند
پادشاهان جهان بنده درگاه تو اند
سجده در گوشه ایوان طلایی عشق است
نوکری بر سرکوی تو خدایی عشق است
هر کسی عاشق پابوسی لیلای خود است
در دم مرگ کنارم تو بیایی عشق است
ضامن آهوی صحرا شدنت جای خودش
اینکه در روز جزا ضامن مایی عشق است
تا ابد قبله نمای دل من سمت شماست
اینکه در کشور ما قبله نمایی عشق است
همه عرش و زمین را به گدایی بدهند
باز میگوید از این خانه گدایی عشق است
کعبه و کرب و بلا هر یکشان عرش خداست
اینکه هم کعبه و هم کرببلایی عشق استای که در کشور ما عرش معلا داری
آنچه خوبان همه دارند تو یکجا داریای که در چهره خود شمس منور داری
در شجرنامه خود نام پیمبر داری
نوه صادقی و ذریه شیرخدا
خوش به حال تو که، چون فاطمه مادر داری
فرصت جنگ نشد تا که بفهمند همه
تو به بازوی خودت قدرت حیدر داری
همه در صحن تو مشغول به کاری هستند
چقدر دور وبرت خادم ونوکر داری
چه بزرگان که میان حرمت خاک شدند
توخودت ماهی و دور و برت اختر داری
با جوادت برو در سوریه زینب تنهاست
تو حسین ابن علی هستی و اکبرداری
تیغ بردار و پناه حرم زینب شو
ماسپاهیم و تو صاحب علم زینب شو
تو خودت بر سر دوشت علمش را داری
در دلت روضه آن قد خمش را داری
گرچه در کشور ما از حرم او دوری
از همین دور هوای حرمش راداری
بارها سوریه رفتی به طواف حرمش
حتم دارم که غبار قدمش را داری
بار آخر که رسیدم حرمت، محزون بود
به گمانم که تو در سینه غمش راداری
بکش آهی که پلیدان همگی دق بکنند
مطمئنم که تو در سینه دمش را داری
بنویس عمه من خود سپرمولا بود
بنویس از ته دل، تو قلمش راداری
بنویس عمه ما مثل دُری در صدف است
هر که توهین بکند با خود مولا طرف است
محمود مربوبی
باز هم ناله و فریاد دلم میخواهد
هشتمین نور خداداد دلم میخواهد
شوق پابوسی شیرین به سرم افتاده
من اگر تیشه فرهاد دلم میخواهد
دست بر سینه، سلامی و سپس اذن دخول
گوشه صحن گوهر شاد دلم میخواهد
به امیدی که رضا ضامن من هم بشود
شده ام آهو و صیاد دلم میخواهد
همه با دست پر از سمت حرم میآیند
از همان که به همه داد، دلم میخواهد
از همان جنس نگاهی که در آن سلمانی
به سیه کاسهای افتاد، دلم میخواهد
هر کجا رفته ام این درد مداوا نشده
چقدر پنجره فولاد دلم میخواهد
یا معین الضعفا، جان جوادت مددی
که ز دستان تو امداد دلم میخواهد
زهرا بشری موحد
بر شانه های ضریحت تا می گذارم سرم را
انگار می گیری از من غوغای دور و برم را
حرفی ندارم به جز اشک نه حاجتی نه دعایی
دست شما می سپارم این چشم های ترم را
من از جوار کریمه از شهرِ بانو می آیم
آقا ! بگو می شناسم همسایه خواهرم را
عطرهوای رواقت ، آهنگ هر چلچراغ ات
نگذاشت باقی بماند بغضی که می آورم را
حتی اگر دانه ای هم گندم برایم نریزی
جایی ندارم بریزم جز صحن هایت پرم را
هربار مشهد می آیم انگار بار نخست است
هی ذوق دارم ببینم گلدسته های حرم را
محمود ژولیده
گفتیم رضا تا که بخوانیم خدا را
گفتیم رضا تا بشناسیم وِلا را
گفتیم رضا تا بنمائیم عطا را
گفتیم رضا تا که بیابیم رضا را
عنوانِ رضا جملۀ اسمای الهی
آمد به جهان آیت عظمای الهی
تابید به دل پَرتوِ تمثال محمد
سر زد ز جنان جلوۀ إجلال محمد
آن آرزوی حیدر و آمال محمد
آن عالمِ فریاد رسِ آل محمد
لاحَول بخوانید که عشقِ همه آمد
إسپند بیارید، گلِ فاطمه آمد
ما شیعۀ آنیم که رُجحان نپذیرد
آن وجهِ خداوند که پایان نپذیرد
آن نورٌ علی نور که نِیران نپذیرید
آن قامتِ چون سَرو که طوفان نپذیرید
خورشیدِ جنان، ماهِ جهان، نجمِ خراسان
آقای فَلک، روحِ مَلک، جانِ محبان
آن ماهِ فَلک فَر که بجز عبدِ خدا نیست
آن شاهِ دو عالم که به جز فکرِ گدا نیست
بخل و حسَد و کبر در أخلاقِ رضا نیست
حرص و طمع و آز مرامِ صُلحا نیست
جود و کرم و خیر زنَد بوسه بدستش
اوصافِ الهی همگی واله و مَستش
محتاج به آن دستِ کریمند خلایق
وابسته به آن لطفِ قدیمند خلایق
دلبسته به آن قلب سلیمند خلایق
ریزه خورِ احسانِ حریمندخلایق
مائیم و غلامیِ تو ای حضرتِ والا
نوکر شده نامیِ تو ای حضرتِ والا
وَالله غلامیِ تو زیبَندگیِ ماست
دلدادگیِ راهِ تو رزمندگیِ ماست
راضی به رضای تو شدن بندگی ماست
در اصل به سبکِ تو شدن زندگی ماست
هر زلف، گِره خورد به زلفِ تو قشنگ است
دامان تو را هرکه تو خواهیش،به چنگ است
ای معنیِ توحید وَ ای هستیِ داور
ای قبلۀ حاجات وَ ای جان پیمبر
چون مادرِ خود فاطمه ای سورۀ کوثر
خصمِ تو چنان خصمِ علی، ناقص و أبتر
در خانۀ خود هم نشدی دور ز محنت
فامیلِ بَد و حرفِ بَد و کینه و تهمت
تهدید شدی با ستمِ چهره شناسان
تبعید شدی از حرمِ خویش، چه آسان
أحبابِ تو أصحابِ تو زین غصّه هَراسان
آنروز خدا خواست بیایی به خراسان
چون فاطمه، ای در رهِ اسلام هزینه
یک بِضعه به ایران شد و یک بِضعه مدینه
با هجرتِ تو قافله ایجاد شد آنرور
ایران به قدومت همه آباد شد آنرور
این مملکت از بردگی آزاد شد آنرور
بر دشمنت این خِطّه چو مرصاد شد آنرور
پاداشِ قدوم تو و معصومه در ایران
خونهای زمین ریخته از جسم دلیران
تا قدر بدانیم کرامات شما را
توصیف نمائیم عنایات شما را
خود فَرض بدانیم زیارات شما را
تا زنده بداریم مناجات شما را
آنجا که ملائک همه در گفت و شنودند
آنجا که شهیدانِ حرم غرقِ شهودند
یک گوشه مناجات، مناجاتِ حسین است
یک توشه ملاقات، ملاقاتِ حسین است
یک درسِ مواسات، مواساتِ حسین است
بر أهلِ مناجات، مباهاتِ حسین است
تا دیدۀ گریانِ تو بر شِیبِ خضیب است
پس روضۀ رضوانِ تو با إبنِ شبیب است
علی زمانیان
آره تنهایى رو خیلى دوست دارم
مخصوصا وقتى تو مونسم باشى
اون روزى كه هیچكى نیست دور و برم
تو رو جون مادرت قسم، باشى
اگه قسمتم نشه حرم بیام
یه سلام عرض مى كنم از دور آقا
لحظه هاى آخرم منتظرم
مثل سلمانىِ نیشابور آقا
من با هیچى مثل رفت و آمد از
صحن سقاخونه حظ نمى كنم
یه دقیقه موندن تو حرم و
باهمه دنیا عوض نمى كنم
حرمت اینقده جاى خوب داره
كه یه گوشه ى مشخص ندارم
وقتى فكر و ذكر من امام رضاست
دیگه فرصت واسه هیچكس ندارم
همه لحظه هایى كه از عمر من
توى این حرم گذشتُ دوست دارم
كفشامم فهمیدن از بس اومدم
خیلى كفشدارى هشتُ دوست دارم
پاسخ ها