برای همهی ما پیش آمده است. در حال رانندگی، کار یا شاید خیره شدن به پنجره هستید که ناگهان، تصویر یک شخص خاص در ذهنتان جان میگیرد. این فقط یک خاطرهی گذرا نیست، بلکه فکری واضح و تقریبا ملموس است. چند لحظه بعد، تلفن همراهتان زنگ میخورد یا پیامی دریافت میکنید؛ خودِ خودِ اوست!
آیا این فقط یک اتفاق ساده است یا چیزی فراتر از آن در جریان است؟ این پرسش که آیا افکار ما میتوانند خود را به شخص دیگری برسانند، قدمتی به اندازهی تاریخ دارد و در باورهای عامیانه، صحبتهای معنوی و گپهای دوستانه ما ریشه دوانده است. ما در اعماق وجودمان دوست داریم باور کنیم که رشتههای نامرئی ارتباط میان ما، میتوانند پیامرسان افکارمان باشند. اما علم و روانشناسی در این باره چه میگویند؟ بیایید این پدیدهی شگفتانگیز را از زوایای مختلف بررسی کنیم.
از دیدگاه بسیاری، پاسخ یک «بله» قاطع است. این دیدگاه معتقد است که همهی ما در سطحی از انرژی به یکدیگر متصل هستیم. وقتی شما انرژی ذهنی خود را روی شخصی متمرکز میکنید، او میتواند بهصورت ناخودآگاه این سیگنال را دریافت کند. مفاهیمی مانند «جفتهای روحی» یا «نیمهی گمشده» دقیقا بر همین اساس بنا شدهاند؛ یعنی ایدهی یک ارتباط عمیق که فراتر از فضای فیزیکی عمل میکند.
این پدیده اغلب با مفهوم «همزمانی» (Synchronicity) گره خورده است. این اصطلاح توسط روانشناس مشهور، کارل یونگ، ابداع شد. او همزمانی را اینگونه توصیف میکند: «وقوع همزمان و معنادار دو یا چند رویداد که چیزی فراتر از شانس در آن دخیل است.» وقتی به دوستی فکر میکنید که سالهاست او را ندیدهاید و فردای همان روز بهطور اتفاقی او را در خیابان میبینید، این اتفاق آنقدر برایتان مهم است که نمیتوانید آن را به پای شانس بگذارید.
از نظر یونگ، اینها فقط تصادفهای خوشایند نیستند، بلکه لحظاتی هستند که دنیای بیرون با وضعیت روانی درونی شما همسو میشود. اگرچه این نگاه، اثباتی علمی برای تلهپاتی نیست، اما بر اهمیتی که ما برای این ارتباطات قائل هستیم، صحه میگذارد.
نتیجهگیری این نگاه: این دیدگاه بر پایهی تجربه شخصی، باور و ایمان به یک جهان متصل استوار است. اگرچه از نظر احساسی بسیار خوشایند است، اما از نظر علمی قابل اثبات نیست.
روانشناسی توضیحی منطقیتر و شاید کمتر رمانتیک برای این احساس ارائه میدهد. از این منظر، «ارتباط» نه بین دو ذهن، بلکه کاملا درون ذهن خود شما شکل میگیرد. در ادامه، مهمترین مکانیسمهای روانشناختی را بررسی میکنیم:
مغز ما برای پیدا کردن الگوها برنامهریزی شده است. «سوگیری تأیید» تمایل ما به توجه، بهخاطر سپردن و بازخوانی اطلاعاتی است که باورهای قبلی ما را تأیید میکنند.
لحظهای فکر کنید: چند بار به کسی فکر کردهاید و او با شما تماس نگرفته است؟ صدها بار؟ هزاران بار؟ شما آن دفعات را به خاطر نمیآورید، چون بیاهمیت بودهاند. اما آن یک یا دو باری که این اتفاق رخ میدهد، جادویی و سرنوشتساز به نظر میرسد. مغز شما کوهی از شواهد «منفی» را نادیده میگیرد و به آن موارد نادر و هیجانانگیز «مثبت» میچسبد و باور شما به وجود یک ارتباط خاص را تقویت میکند. برای درک بهتر این مسئله باید یاد بگیریم مغز چگونه فکر میکند.
ما اغلب شبکهی وسیعی از تجربیات مشترک با افراد نزدیک خود داریم. شما ممکن است به دلیلی به آنها فکر کنید که آن دلیل روی آنها نیز تأثیر گذاشته است.
این پدیده، که به آن «خطای فرکانس» نیز میگویند، زمانی رخ میدهد که شما چیز جدیدی یاد میگیرید و بعد از آن، ناگهان آن را همهجا میبینید. وقتی شخصی در مرکز توجه ذهن شما قرار میگیرد، شما نسبت به هر چیزی که به او مربوط است، فوقالعاده حساس میشوید. شنیدن نام او، دیدن ماشینی شبیه به ماشین او، یا اشاره به شهر زادگاهش، همه و همه توجه شما را جلب میکنند. این آگاهی بیش از حد باعث میشود هر تماسی از سوی آن شخص، به جای تصادفی، از پیش تعیینشده به نظر برسد.
نتیجهگیری این نگاه: روانشناسی معتقد است این تجربیات محصول سوگیریهای شناختی و سرنخهای محیطی مشترک هستند. ارتباط واقعی است، اما ریشهی آن در حافظه و توجه است، نه انرژی روانی.
در سالهای اخیر، از مفهوم «درهمتنیدگی کوانتومی» (Quantum Entanglement) برای توضیح ارتباط احتمالی بین ذهنها استفاده شده است. درهمتنیدگی یک پدیدهی واقعی در فیزیک است که در آن، دو ذره به گونهای به هم مرتبط میشوند که سرنوشتشان به یکدیگر گره میخورد، مهم نیست چقدر از هم فاصله داشته باشند. اگر ویژگی یکی از ذرات را اندازهگیری کنید، فورا از ویژگی ذرهی دیگر مطلع میشوید.
به نظر میرسد این بهترین توضیح برای تلهپاتی باشد، اینطور نیست؟
متأسفانه، تقریبا تمام فیزیکدانان با این ایده مخالفاند. دلیل آن این است:
درهمتنیدگی اجازهی ارسال پیام را نمیدهد. این پدیده دربارهی «وضعیتهای همبسته» است، نه «ارتباط». کشف وضعیت یک ذره، سیگنالی به ذرهی دیگر ارسال نمیکند، بلکه فقط نشان میدهد که وضعیت ذرهی دیگر از ابتدا چه بوده است.
درهمتنیدگی در سطح زیراتمی، در محیطهای کاملا کنترلشده، ایزوله و بسیار سرد مشاهده میشود. مغز انسان یک سیستم بزرگ، گرم و پر از هرجومرج است؛ دقیقا نقطهی مقابل شرایطی که برای حفظ چنین حالتهای کوانتومی ظریفی لازم است.
نتیجهگیری این نگاه: اگرچه ایدهی جذابی است، اما به کار بردن درهمتنیدگی کوانتومی برای توضیح آگاهی انسان، ناشی از یک سوءبرداشت از علم فیزیک است. در حال حاضر هیچ مدرک علمی برای حمایت از این نظریه به عنوان توضیحی برای تلهپاتی وجود ندارد.
پس بالاخره وقتی به کسی فکر میکنید، آیا او هم به شما فکر میکند؟ صادقانهترین پاسخ این است: احتمالا نه، اما این واقعیت که شما به او فکر میکنید، همان چیزی است که واقعا اهمیت دارد.
درحالیکه شواهد برای یک ارتباط روانی یا کوانتومی کافی نیست، دلایل روانشناختی برای این افکار بسیار قدرتمند هستند. این افکار در خلأ ظاهر نمیشوند؛ آنها چراغهای راهنمایی از سوی ذهن خودتان هستند که به افراد و روابطی اشاره دارند که شما را شکل دادهاند.
به جای اینکه منتظر یک نشانهی ماورایی باشید، این افکار را به چشم یک فرصت ببینید. آن شخص به دلیلی از ذهن شما عبور کرده است؛ چون برای شما مهم است. ارتباطی که حس میکنید، گواهی بر پیوندی است که با هم دارید، چه ریشه در خاطرات مشترک داشته باشد، چه عشق و علاقه فعلی یا احساسات حلنشده.
بنابراین، دفعهی بعد که شخص خاصی به ذهنتان خطور کرد، فقط از خود نپرسید که آیا او هم متوجه شده است یا نه. گوشی را بردارید. آن پیام را بفرستید. پیشقدم شوید و آن ارتباط واقعی و ملموسی را که الهامبخش فکرتان بود، محکمتر کنید.
نظر شما چیست؟ آیا تا به حال چنین تجربهای داشتهاید؟ داستان خود را در بخش نظرات با ما در میان بگذارید.
پاسخ ها