مشاهدات میدانی از تعدادی بیمارستان، درمانگاه دولتی و نیمهدولتی و مطبها حکایت از برخورد نامناسب برخی از پزشکان و پرستاران با بیماران دارد.
روزنامه هم میهن: مشاهدات میدانی از تعدادی بیمارستان، درمانگاه دولتی و نیمهدولتی و مطبها حکایت از برخورد نامناسب برخی از پزشکان و پرستاران با بیماران دارد.
این گزارش چند روایت است از وضعیت تعدادی بیمارستان، درمانگاه دولتی و نیمهدولتی تهران، مطب چند پزشک و گفتههای برخی از بیماران و همراهانشان؛ آنها که جز درد، درماندگی هم کشیدهاند. در پروسه پیگیری درمان به آنها توهین شده، نادیده انگاشته شدهاند و تحقیرهایی را تحمل کردهاند.
پرده اول؛ بیمارستان خالی از تجربه
در باز شد. یک زن جوان به سمت ایستگاه پرستاری رفت و با یکی از کارکنان چنددقیقهای صحبت کرد. پرستار انکار میکرد و زن اصرار. اصرار و انکارها درهم شد و صداها بالا رفت. سروصدا، سرپرستار را به ایستگاه پرستاری کشاند. اصرار زن بیمار تایید و بحث تمام شد. زن جواب ام.آر.آی را گرفت و غرولندکنان رفت. پرستار جوان آرام شد. او دیگر میدانست برای قلب هم تصویربرداری ام.آر.آی انجام میدهند.
اینجا بیمارستانی بزرگ و قدیمی در جنوب تهران است؛ با حدود 500 تخت، بخشهای تخصصی بسیار و مراجعهکنندگان بیشمار. سرپرستار بخش، همان که غائله زن بیمار و پرستار را خاتمه داده و نمیخواهد نامش و محل کارش در جایی ثبت شود، میگوید: «درگیری لفظی این روزها اینجا زیاد پیش میآید. نه بیمار مقصر است، نه کادر درمان.
بیمارستان از باتجربهها خالی شده و بیماران سردرگم شدهاند. مثل همین موردی که دیدید، پرستار تازه به بخش قلب آمده و نمیداند اینجا هم ام.آر.آی انجام میدهند. پرستاران باسابقه از بیمارستان رفتهاند و فارعالتحصیلان جدید جایشان را پر کردهاند که بیتجربهاند. پرستارها یا تازه از دانشگاه آمدهاند و تجربه کافی ندارند یا وقتی بهدلیل نیاز به بخش دیگری منتقل میشوند، نمیدانند باید چه کنند و یادگیریشان زمان میخواهد. او درباره پرستاران قدیمی میگوید که تعدادی بازنشسته شدهاند و بیشترشان، مهاجرت کردهاند: «دستمان خالی است و فعلاً مجبوریم همینطور ادامه دهیم.»
پرده دوم؛ مراقبت ویژه با فاضلاب!
«نگران بیمارت نباش، اینجا همهچیز خوب است، حتی کاکائو هم به ما میدهند!» پیرمرد همینطور که روی تخت شماره یک جابهجا میشود، به شیر آبی که کنارش ایستادهام اشاره میکند و سرخوشانه و با صدای بلند، میخندد. سرتاسر اتاق حداقل یک باکس آب روی میز کنار تختها چیده شده؛ کنار سرم، داروها و چارت بیمارستانی. شیر آب را باز میکنم. گِل و لای با شتاب بیرون میریزد. اینجا بخش مردان سی.سی.یو قلب بیمارستانی در جنوب غربی تهران است. هفته قبل که باران باریده، از فاضلاب راه بخش قلب را پیدا کرده.
کف اتاقها و سالن بخش را پاک کردهاند اما شیرهای آب هنوز باران آن شب را از یاد نبردهاند. بیماران هربار که بطریها خالی از آب میشوند، از همراهانشان میخواهند از فروشگاه همسایه بیمارستان آب تهیه کنند. یک هفته است وضعیت آب بخش، همین است و تمام مدت از آب بستهبندیشده استفاده کردهاند، اما دستها و ظرفهای مورد نیازشان را با همین آب آمیخته به گلولای شستوشو دادهاند. میگویند نه مشکل را حل میکنند، نه کسی به گلههایشان جواب میدهد. از یکی از پرستارها میپرسم که چه اتفاقی افتاده و تا چه زمانی این وضعیت ادامه دارد؟ جواب شفافی نمیدهد و با لحن از سربازکن میگوید، کاری از دستش ساخته نیست و تا وقتی که نمیداند کی به پایان خواهد رسید، وضعیت همین است.
پاسخ سرپرستار و نیروهای خدماتی هم تکراری است. همراه بیماری که مدت طولانیتری در بیمارستان بستری است، اما حرفهای بیشتری دارد. کمی آنطرفتر از این بخش و ساختمان، ساختمان جدیدی جان میگیرد که قرار است بیمارستان تازه باشد و بههمیندلیل ساختمان قدیمی به حال خود رها شده و وقتی باران میبارد، مدتی این ماجرا ادامه دارد تا خودبهخود حل شود: «باران و گلولای که چیزی نیست، ببینید همهچیز اینجا از فرط قدیمیبودن و بیتوجهی، چرک است. دل میگیرد.» کلنگ بیمارستان تازه 14 سال پیش بر زمین خورده. از دو سال پیش که گفتهاند 80درصد کار پیش رفته و 12 ماه دیگر پروژه آماده بهرهبرداری است، ساختمان همچنان نیمهجان مانده و درمان و بستری بیماران در ساختمان نیمهجانشده ادامه دارد.
پرده سوم؛ ویزیت بیمعاینه، بیسوال
مرد 41 ساله است. چندماهی دچار مشکل دفع مدفوع بوده. به پزشک متخصص داخلی مراجعه کرده اما پزشک که زن بوده، چند دارو در نسخه نوشته، به دستش داده و خواسته تا برای معاینه و تشخیص دقیقتر به پزشک مرد مراجعه کند. علت را پرسیده و پزشک گفته، بیماران مرد را معاینه نمیکند. ناچار دوباره و در درمانگاه دیگری سراغ پزشک مرد رفته. پزشک پس از معاینه تشخیص دیگری داشته و دارو را تغییر داده. درمان به تاخیر افتاده و درد زیادی تحمل کرده: «دوبار پول ویزیت دادم و اینهمه درد کشیدم و رفتم و آمدم برای مشکلی که با یک ویزیت بهموقع و با هزینه کمتر، درمان میشد.
نمیدانستم نباید به پزشک زن مراجعه کنم، یعنی هیچوقت اینطور نبود. همیشه برایم تخصص پزشک مهم بود، نه جنسیتاش. اما انگار برای بعضی پزشکها همهچیز فرق کرده! دو هفته پیش که برای روز ویزیت وقت میگرفتم، منشی از معاینه نگفت، خودش هم قبل از ویزیت چیزی نگفت درحالیکه اگر نمیخواست معاینه کند، باید اطلاع میداد تا درست تصمیم بگیرم. نمیدانم برای کدام تشخیص و درمان پول ویزیت پرداختهام؟!»
تشدید بیاخلاقی را به مهاجرت گسترده صنف پزشکان و کادر درمان نسبت میدهند. اما نگاه بالا به پایین و کالایی به بیمار و نادیدهگرفتن انسانیت و شخصیت بیمار، بیربطترین موضوع به این مسئله است. زن 42 ساله است. او با این توصیف از وضعیت، در شرح دقایقی که در اتاق پزشک گذرانده میگوید: «نه معاینه کرد، نه حرف زد و نه چیزی پرسید، فقط نسخه نوشت. نمیدانم به او الهامات غیبی میرسید و اینطوری میفهمید مشکل من چیست یا اتفاق دیگری میافتاد! فقط میدانم تماممدت حس بیاهمیت بودن و کالا بودن به من دست داده بود. یکبار وسط نوشتن نسخه، بلند شد و رفت جای پارک ماشیناش را تغییر دهد و دوبار هم جواب تلفن دوستانش را داد، درحالیکه آن دقایق مربوط به من بود و برای آن ویزیت پرداخته بودم. نمیدانم در آن اتاق یک انسان بیمار بودم یا بخشی از کار روزانه، از سرِاجبار و حوصلهسربر پزشک. وقتی از مطب بیرون آمدم هیچ کدام از داروها را تهیه نکردم و تصمیم گرفتم پرسوجو کنم تا پزشکی بیابم که من را انسان نیازمند کمک و درمان ببیند.»
پرده چهارم؛ اینجا حق هر برخوردی دارند
مرد میگفت، پسرش کمتر از یکماه در بخش آی.سی.یو بستری بود. اوایل دوبار به ملاقاتش آمده و دیده بود که روند درمان مثبت است. چندروز بعد که بازگشت، دید که پسرش از نظر روحی بهشدت بههم ریخته است. پسر جوان تعریف کرد که یک بیمار جدید را بستری کردهاند و پرستارها بارها گفتهاند، بیماری که در تخت کنار او به خواب مصنوعی رفته و بیماریای شبیه او دارد، بهزودی خواهد مرد و این حرف، پسر جوان را مضطرب کرده. آنفلوآنزای بیمار در کما هم مثبت بود اما در جواب اعتراضها برای تغییر اتاق یا تخت پسر جوان که مبتلا به آسم و چند بیماری زمینهای دیگر نیز بوده تنها یک ماسک پرستاری دادهاند: «تمام مدت به این فکر میکردم که چهساعتی قلب بیماری که تنها چندقدم آنطرفتر از من خوابیده، میایستد. بارها به من گفتند که بیماریاش شبیه من بوده، بهتر شده، او را به بخش منتقل کردهاند اما دوباره حالش بد شده و به آی.سی.یو برگشته. امیدم برای بهبود را از دست دادم و منتظر سرنوشت مشابه بودم، اینکه چه زمان همهچیز تمام میشود. در بیمارستان دولتی عادیشده مردم معمولی هم تحقیر شوند، هم قربانی. بهنظر میرسد وقتی چیزی و جایی رایگان است، حق هر برخوردی را دارند. انگار نه انگار که از سالها پیش برای اینروزها حق بیمه پرداختهایم. تازه اگر رایگان هم باشد، مگر باید شرح حال بیماران را برای بقیه افشا کنند یا به روحیه آنها بیتوجهی کنند؟»
پرده پنجم؛ احترام ۲۰ هزار تومانی!
تجربه بسیاری از تفاوت رفتار پزشکان با بیماران، در مراکز درمانی دولتی و مطب شخصیشان میگوید. از ویزیتهای چندنفره تا ویزیتهای سرسری یکی، دودقیقهای و بیمعاینه، از رفتار پرخاشگرانه و ناشایست در درمانگاهها و بیمارستانها تا رفتار متناسب با حقوق بیمار در مطب. مرد جوان میگوید، برای درمان غدد تیروئیدی پرسوجو کرده و پزشک مجربی در درمانگاهی در حوالی منزلش یافته، اما وقت مراجعه با برخورد نامناسب پزشک مواجه شده: «فقط چند ثانیه در اتاق بودم. جواب سونوگرافی که ماه قبل گرفته بودم را روی میز و سمت من پرتاب کرد و با لحن تندی گفت: «برو با جدیدترش بیا». جواب سوالاتم را نداد و مجبور شدم بدون اینکه بفهمم مشکلم چیست، اتاق را ترک کنم. با بیمار بعد از من هم همین برخورد را داشت. نیمساعتی در درمانگاه منتظر بودم و دیدم هر بیماری که از اتاقش برگشت، از رفتار و برخورد پزشک گله دارد. چند روز بعد به مطب همان پزشک رفتم، با همان جواب سونوگرافی. مهربانانه برخورد کرد و در زمانی طولانی، بیماری و روش درمان را برایم تشریح کرد. همهچیز برایم عجیب بود. تفاوت ویزیت درمانگاه با مطب فقط 20هزار تومان بود اما رفتار پزشک را تغییر داده بود. با 20هزار تومان، من دیگر انسان و بیمار محترمی بودم. حالا حق این را داشتم که درباره بیماری و مراحل درمانش بدانم!»
پاسخ ها