filmology

filmology

سعی دارم که در این سایت فیلم ها و سریال های برتر سینمای جهان را به شما نشان دهم
توسط ۱۵ نفر دنبال می شود
 ۴ نفر را دنبال می کند

نقد فیلم The Dead Don’t Die – پای جیم جارموش هم به قبرستان باز شد

 

نمی‌توانم بگویم با فیلم بدی روبرو هستیم. در واقع واژه «بد» از بیان وضعیتِ این فیلم که ظاهرا در ژانر تلفیقیِ کمدی- فاجعه دسته‌بندی شده، عاجز است. در واقع فیلم به خودیِ خود، یک فاجعه‌ی سینمایی است. چندان هم عجیب نیست که این فیلمساز معروف، به سراغ ساخت فیلمی با محوریتِ «مردگان متحرک» می‌رود؛ جریانات کلان سینمایی همه را در خودشان می‌بلعند و جیم جارموش نیز به عنوان یک پست‌مدرنِ رها، حاضر است به راحتی در این جریان جای بگیرد حتی به قیمتِ زیر سوال رفتنِ وجهه‌ی ظاهرا مستقلانه‌اش. ویجیاتو را در نقد فیلم  The Dead Don’t Die همراهی کنید.

  • نویسنده و کارگردان: جیم جارموش
  • تهیه کننده: جاشوآ اَستراچن
  • بازیگران: آدام درایور ، استیو بوشمی، بیل مری، تیلدا سوئینتن

 

نکته: به دلایلی که در این مطلب بررسی شده است از به کار بردن نام زامبی برای این ژانر تا آنجا که ممکن بوده دوری کرده‌ام.

از آنجایی که این فیلم داستان ندارد و ماجرای تک‌خطی‌اش همان ماجرای به شدت کلیشه‌ایِ دیگر فیلم های ژانرِ «مردگان زنده» است، از دادن یک ریویوی جذاب معذورم. تنها بدانید که سه عدد پلیس غیروظیفه‌شناس و همچنین مردمِ شهر کوچکِ سنترویل با انبوهی از آدم‌خوارانِ از قبر بیرون آمده طرف شده و این وسط تنها دو نفر از این دردسر خلاص می‌شوند.

درباره بازیگری‌ها نیز حرف خاصی برای گفتن ندارم چون اساسا معتقدم هیچ کاری از دست بازیگران برنمی‌آید وقتی داستانی شکل نگرفته است. بازیگران چه دیالوگ می‌گفتند و چه سکوت می‌کردند هیچ فرقی به حالشان نمی‌کرد. پلیس پیر (Bill Murray) به اندازه پلیس جوان بی‌تفاوت نیست اما فقط هست. زیاد واکنشی نشان نمی‌دهد و حوصله وضعیتِ اطرافش را ندارد.

پلیس جوان (Adam Drive) نیز فقط مثل یک میله‌ی بلند غیرمتحرک سر جایش می‌ایستد و آدم‌ها را نگاه می‌کند شاید چند نفری از مرده‌ها را هم بکشد. زنِ مرده شور (Tilda Swinton) هم یک حجم باریک از گریمی مشابه فیلم‌های دیگر بازیگرش است که در عین داشتن لبخندهای مرموزانه، هیچ رموزی را فاش نمی‌کند. لگی پاپ و سلنا گومز نیز دو خواننده‌ای هستند که محض خالی نبودنِ عریضه به گروه بازیگران ملحق شده‌اند.

 

چرا با دیدن آخرین اثرِ جارموش شوکه نشدم

جارموش به نظر من چندان فیلمساز پیچیده و مهمی نبوده است؛ اگرچه در کارنامه فیلمسازی‌اش فیلم‌های خوب یا متوسطی نیز دیده می‌شود. سبک کاری او اصولا به گونه‌ای است که کسالتِ سینمای فرانسه را به ارث برده و عرفان‌های ژاپنی- سرخ‌پوستی را با آن جمع کرده و سپس در ظرفِ روایت‌گریِ پست مدرنیستی ریخته است.

او پیش از فیلم اخیرش، اثر دیگری به نام فقط عشاق زنده می‌مانند Only Lovers Left Alive را نیز ساخته است؛ یک خون‌آشامیِ بی معنا و غیرجذاب. علاقه و مشغولیتِ جارموش نسبت به موسیقی، باعث می‌شود ما بیشتر شاهد این وجه موسیقایی در فیلم باشیم و نه چیزی بیشتر. بنابراین با این تفاسیر کلی، نمی‌توان گفت آخرین فیلم او یک بدِ عجیب در کارنامه جارموش است. او پیش از این هم سابقه فیلم‌های بد را داشته است.

 

پست‌مدرنیسم راهی برای قِسِر‌ در‌ رفتن

روزی روزگاری پیکرتراشانِ زبردست، سنگ‌ها را با مشقت تراش می‌دانند تا اثری زیبا و قابل تامل خلق کنند. امروزه یک عدد سنگ دست‌شویی یا کُپه‌ای از مدفوع یا تابلویی کاملا سفید، در قسمت خوبِ گالری جاسازی می‌شود،  تا انسان‌های دیگر از این هنر گران‌بار مُستفیض شوند. اگر مخاطبان با برهنگی کامل از این آثار دیدن کنند که چه بهتر.

پست مدرنیسم با ساختار کولاژی و تکه پاره در ساختار داستانی و فرمی‌اش، هم می‌تواند یک اثر قابل توجه مثل فیلم کلاسیکِ «بدو لولا بدو» تحویلمان دهد، هم می‌تواند «مردگان نمی‌میرند» را جلوی رویمان بگذارد.

همه عناصر در فیلم به شکل نامسنجمی کنار هم گذاشته شده‌اند. ما در مقدمه بسیار طولانی و بی‌هیجانِ فیلم، شاهد لوکیشن های متعددی هستیم که فقط قرار است قربانیان را کمی به ما معرفی کند؛ از کافه گرفته تا خوابگاه نوجوانان. این درحالی است که آدم‌های داخل این ساختمان‌ها کوچکترین اهمیتی ندارند و به آنها حسی پیدا نمی‌کنیم.

اگر هم کمی نگران بعضی از آنها ‌شویم از روی حس انسانی‌مان نسبت به معصومیتِ تیپیکالِ پسر مغازه‌دار یا برق مهربانی در چشمانِ دِین یا ترسِ قابل ترحمِ مرد سیاه پوست دیگر فیلم است. متاسفانه حتی به محض از دست رفتنِ آنها نیز چشمانمان را با بی‌رغبتی می‌چرخانیم و صحنه‌های دیگر را می‌بینیم. در واقع زمان زیادی را شاهد معرفی پراکنده‌ای از لقمه‌های آماده‌ برای مرده‌های زنده شده هستیم که عمده آنها حتی تیپ هم نیستند و فرقی با سیاهی لشکر ندارند. فقط وقت ما را تلف می‌کنند..

 

سه جوانِ فیلم که از جایی دیگر به شهر سنترویل آمده‌اند ما را یاد همان آس و پاس‌های اولین فیلم‌های جارموش (تعطیلات همیشگی، عجیب‌تر از بهشت، قطار مرموز و…) می‌اندازند؛ غرق شده در زندگی  روزمره و انگلی. این جوان‌ها هیچ کارایی خاصی در فیلم ندارند جز نمایشِ لُمپنیزم.

وقتی پلیس سرِ بریده شده‌ی دختر را در دست می‌گیرد، نه می‌خندیم نه چیز جالبی به نظرمان می‌رسد فقط از بی‌ایده بودن و مزخرف‌گویی جارموش بیش از پیش آگاه می‌شویم. دخترک قرار بوده چند پلانی را عرض اندام کند و بمیرد. چه بازیگرش سلنا گومز باشد چه هر کسِ دیگر. این موضوع هیچ اهمیتی جز جمع کردنِ بازیگران و خواننده‌های مشهور برای ترغیب مخاطبان نداشته است؛ چه کارِ دم دستی‌ای.

 

آیا با فیلمی واقعا سیاسی طرفیم؟

می‌خواهم از دلایل اختراع این گونه از فیلم‌های مردگان زنده برایتان بگویم. یکی از مهم‌ترین دلیل و کارایی‌اش، اعلام دشمنی با «دیگرانِ رقیب» به زبان فانتزی است؛  چه آن دیگران آلمانی‌ها باشند (برف مرده: dead snow) چه فلسطینی‌ها باشند (جنگ جهانی زد: world war z) و چه آمریکایی‌های رقیب باشند (آبراهام لینکلن علیه زامبی‌ها: Abraham Lincoln vs. Zombies). خلاصه هر ایدئولوژی یا گفتمانی که آمریکا به هر دلیلی با آن مخاصمه دارد در قالب این مردگان بدترکیب به تصویر کشیده می‌شود.

آیا در فیلم مردگان نمی‌میرند، این دیگران، همان مردمِ سطحی و تک‌بعدی شهر دورافتاده‌ی سنترویل هستند و جارموش کاری به بحث‌های آخرالزمانی و سیاسیِ ماجرا ندارد؟ راستش نیازی نیست که جارموش به سراغ بحث‌های سیاسی برود وقتی حرفهای هستی‌شناسانه مهم‌تری حتی شده در یک خط، وجود دارد. کاراکتر دِین را به یاد بیاورید. مرد سیاهی که به پسرکِ مظلومِ توی مغازه‌ی فیلم‌فروشی گفت جهان بی‌نقص است. این درحالی است که فیلم به سبک و سیاق فیلم‌های آخرالزمانی سینمای امروز، تمام اتفاقات بدی که برای زمین در حال وقوع است را توسط رادیو و تلویزیون به اطلاع ما می‌رساند.

کاراکتر دین به شیوه خیلی مسخره و ساده‌ای چند صحنه بعد خورده می‌شود، درست مثل تمام آدم‌های این شهر به نمایندگی از تمام مردم جهان. زمین به بدترین شکل ممکن از محورِ منظم خودش خارج شده و هیچ کاری هم نمی‌توان کرد. این مدل جهان‌بینی‌های سیاه خودش نوعی از ایدئولوژی را بیان می‌کند و نیازی نیست «بی‌دلیل» ماجراهای سیاسی در امریکا را به فیلم سنجاق کرد.

 

تحقیرِ معنای مرگ

فیلم «مرد مرده» با وجود داشتنِ نگاه عمدتا توریستی و سطحیِ جارموش به زندگی سرخ‌پوست‌ها، باز هم ارزش یکبار دیدن را دارد. ریتم کُندِ این فیلم و کم داستانی‌اش بخاطر حال و هوای خوب فیلم و وجود یک کاراکتر تقریبا قابل پیگیری مثل ویلیام بلیک (جانی دپ) کمی جبران می‌شود.

اما هیچ کاراکتری در فیلم «مردگان نمی‌میرند» فیلم بدون هیچ‌گونه جذابیت جارموش را برایمان قابل تحمل نمی‌کند؛ حتی کاراکترها خودشان عاملی برای دفع ما می‌شوند. مسئله مرگ به عنوان یک اتفاق روزمره و قریب‌ الوقوع در فیلم مرد مرده از کار درمی‌آید؛ یعنی چیزی به نسبت بهتر از مرگ‌های کیلوییِ فیلم اخیر این کارگردان.

جارموش حتی یک میلی‌متر هم نمی‌تواند در «مردگان نمی‌میرند» درک درست یا حتی قابل توجهی درباره زندگی و مرگ به ما ارائه دهد. قاعده‌ای از فیلم‌های مرده‌های زنده، پیش از این گذاشته شده و گویا هیچکس قرار نیست تکان و تغییری به آن دهد. اوج تغیرات میزان سرعتِ حرکتِ مرده‌ها بوده است؛ مرده‌ها بلند می‌شوند و دیگران را می‌کُشند و چرخه ادامه دارد و در نهایت هم نمی‌دانیم این بخور بخور چه دلیلی جز تخیل‌بافی‌های سطحی آدمها و جعلِ نسخه‌های قدرتمندِ آخرالزمانی دارد.

این ایده یکی از بدترین ایده‌های دنیا درباره مردگان بوده که به ژانر هم تبدیل شده است. عجیب است که جارموش با داشتن دغدغه‌هایی درباره مرگ به سراغ این بدترین ایده می‌آید و تن به قواعدی ای از پیش آماده شده می‌دهد.

 

جارموش کجای فیلم است

فیلم Paterson از معدود فیلم‌های مینی‌مالیستی خوب جارموش به شمار می‌آید و خط داستانی و پایان‌بندی‌ قابل توجهی دارد. این فیلم ماجرای یک اتوبوس‌رانِ شاعرپیشه به نام پترسون است که زندگی روزمره‌اش را در کنار همسرِ شوهر دوست و مهربانش می‌گذراند.

تنها اتفاق مهم، پاره شدنِ دفترچه او در نیمه پایانی فیلم است. در نهایت ملاقاتی کوتاه بین پترسون و یک شاعر ژاپنی در پارک پیش می‌آید و یک کتابچه‌ سفید و بدون هیچ کلمه‌ای، از مرد شرقی به مرد غربی داده می‌شود؛ جارموش برای خاتمه دادن به فیلمش از یک پیام پست‌مدرنیستی استفاده می‌کند و این را پای شرق می‌گذارد.

گذشته از اینکه شناخت جارموش از سنت‌های ژاپنی، پیش‌پاافتاده و حتی گاهی غلط است اما باید گفت که حداقل در این فیلم یا حتی در فیلم ghost dog:The Way of the Samurai ما شاهد چیزهایی بیش از اشاراتِ گذرا به این روش‌های زندگی شرقی هستیم. این درحالی است که در فیلم «مردگان نمی‌میرند» جارموش همان مقدار از علاقه‌های پراکنده شرقی‌اش را نیز دراماتیزه نکرده و به کاراکتر زنی با شمایل ژاپنی و شمشیر سامورایی‌اش اکتفا می‌کند.

فقط فیلم در این حدِ کلی به ما توضیح می‌دهد که تنها با کمک یک شمشیر تیز سامورایی می‌توان نمایشی تئاتری و ناتمام از کشتن مردگان به راه انداخت یا به کمک سبک زندگی متوحشانه و بدویانه در جنگل می‌توان از شر اشرار خلاص شد. این ایده پست‌مدرنیستی تنها ایده خاص جارموش در فیلم است. به جز این ایده عقب‌افتاده برای نجات از این آخرالزمانِ ساختگی، باقی عوامل و عناصر فیلم کپیِ دیگر آثار هستند و ردپایی از جارموش را نمی‌توان در آن پیدا کرد.

 

تنها صحنه جالب و واقعا کمدی فیلم که با کمک تکرارِ نماهای یکسان برای آدم‌های متفاوت، بوجود می‌آید

وقتی حتی نمی‌خندیم

از طرف دیگر بحث فیلمسازی جارموش در کمدی مطرح می‌شود. اکثر فیلم‌هایی که در لیستِ ژانر تلفیقی کمدی و ترسناک قرار می‌گیرند در واقع کمدی هستند و نه ترسناک. اولین خنده در چنین فیلم‌هایی اثر ترس را به کل از بین می‌برد. چنانچه در فیلم مردگان نمی‌میرند چنین اتفاقی می‌افتد. در کنار نداشتن ترس، خبری از هیجان هم نیست. راستش خبری از کمدی هم نیست و فیلم تنها به دنبال هجو مرگ و تمسخر آدم‌های شهر است. اما کاش اینکار را طوری انجام می‌داد که خودِ فیلم مسخره به نظر نیاید.

نمی‌دانم چرا جارموش فکر کرده که این فیلم نیز می‌تواند چیزی مثل فیلمِ دیگرش «شب روی زمین» از کار دربیاید؛ یک کمدی اجتماعی و گاها انتقادی که جاهایی ما را واقعا درگیر می‌کند. جارموش اصولا کمدی را با شیوه خاص خودش پیاده‌سازی می‌کند اما اینجا ما چنین جارموشی را نمی‌بینیم. او در این ژانرِ «مردگان متحرک» تقریبا دفن شده است؛ ژانری که که به خودیِ خود خنده‌دار و مضحک است؛ به اضافه کثیف‌کاری‌های مشمئزکننده‌اش. به نظر می‌آید که جارموش با این فیلم حتی در خنده‌گیری از مخاطبانش هم سقوط کرده و به آثار بسیار ضعیف کارنامه‌اش نزدیک شده است.

 

ژانر شرم‌آورِ سینما

به عنوان یک منتقد نه چندان باسابقه می‌خواهم با صراحت، از تبدیل شدنِ ماجرای «مردگانِ متحرکِ زشت‌رو» به عنوان یک کهن‌الگوی سینمایی، ابراز تاسف کنم. جیم جارموش با همه ادعاهای مستقل بودن و روشنفکریِ قهوه و سیگاری‌اش، به دنبال ساخت کمدیِ سخیفی مثل «مردگان نمی‌میرند» می‌رود.

گویا بناست که این کهن‌الگوی عمدتا بی‌ارزش هر سال به هر قیمتی ساخته شود و ضرورتش در سینمای امریکا همیشه حس می‌شود. درست است که می‌شود برای نشان دادنِ آدم‌های مسخ شده و تکنولوژی زده به سراغ این ژانر رفت اما مگر می‌شود معانی آشکار و آخرالزمانی‌اش را از قضایا دور کرد؟ اصلا چرا آنها می‌توانند همه جا را بگیرند بدون اینکه کسی بتواند جلویشان قد علم کند. بر چه اساسی زنده‌ها یا مرده‌های بیچاره‌ی سابق تبدیل به خون‌آشام‌هایی زشت می‌شوند؟ به هر حال این کهن‌الگو معانی سطحیِ خودش را در هر فیلمی که بیاید با خودش می‌آورد.

تصادفی نیست که بیش از ده بار در این فیلم، نام زامبی و روش قتل آنها را (به شیوه ارجاع به فیلم‌های دیگر) شنیدیم. جارموش قصد داشته هم این ژانر را به وسعِ خودش در سال 2019 مطرح کند و ارادتش را به آن نشان دهد هم با شیوه خاص خودش مردمِ از همه جا بی‌خبر و چپیده در خانه‌هایشان را ریشخند کند.

 

در نهایت این تکنولوژی کوچک است که می‌تواند جان یکی از کاراکترها را نجات ده جارموش یک فیلم مرده متحرکیِ کاملا پیش‌پاافتاده ساخته است. در واقع فیلم مردگان نمی‌میرند با نشان دادن آدم‌خوارانی که در دستان بدریختشان موبایل و قهوه است و به دنبال اینترنت هستند یک پیام عجیب و پیچیده ندارد بلکه یک کنایه ساده محسوب می‌شود. حتی می‌شود کاریکاتورهایی هزار بار بهتر این مدل کنایه‌های سینمایی را در مجلات مختلف نگاه کرد و بیشتر از این‌ها لذت برد.

در این فیلم واقعا چند کنایه‌ حتی در همین اندازه جزیی می‌توان پیدا کرد که به مسائل اجتماعی و سیاسی ارجاع داده باشد؟ فیلم به قدری غیرمهم است که نمی‌تواند حتی در اندازه فیلم Night of the Living Dead  از جرج رومر هم مردانِ دولتی و قانون را مضحکه نمی‌کند مگر به شکلی جزیی و بی‌اثر. آخرین پلان‌های فیلم رومر با همه اشکالاتش ما را متعجب می‌کند و حتی دقایقی ممکن است فکرمان درگیر شود. مرد سیاه پوستی که همه تلاشش را تا پایان کرد تا گیر مرده‌های نیفتد به راحتی توسط ماموران پلیسی که خیلی دیر وارد عمل شدند کشته می‌شوند.

در جاهایی از فیلم مردگان نمی‌میرند ما شاهد هجو مردان پلیس نیز هستیم. پلیس‌هایی که به محض دیدنِ خطر می‌خواهند فرار کنند و دُمشان را روی کول‌شان بگذارند. آنها حتی به شکلی زننده در ماشین می‌نشینند و خورده شدنِ همکارشان را به خونسردی نگاه می‌کنند. ای کاش هجوهای جدی‌تر از این را شاهد بودیم و در راه این هجو، شخصیت‌پردازی تا این حد فراموش نمی‌شد.

 

خودتان می‌دانید…

خوشبختانه فیلم مردگان نمی‌میرند آنطور که خود جارموش تصور می‌کرد مورد اقبال قرار نمی‌گیرد. به نظر می‌رسد که دیگر مخاطبان نیز چیزهای بیشتری از یک مُشت گریمِ احمقانه و حرکاتِ احمقانه‌تر می‌خواهند.

در این فیلم نه کمدی‌اش مثل بعضی از کارهای سابق جارموش مثل شب روی زمین (1991 Night on Earth)، کمدیِ قابل توجهی است نه داستان بخصوص و جدیدی دارد نه کاراکترهای گیرا و جذابی. همه آدم‌های فیلم یکبار مصرف هستند و پلیس‌ها هم از شدتِ بی‌پرداختی خسته کننده‌اند. کنایه‌های این فیلم نیز به پلیس و مردمِ تکنولوژی زده زیادی رو و مستقیم است. چنین چیزهای ذره‌ای و کوچک را نباید آنقدر بزرگ کرد که بشوند عوامل معنی‌ساز برای فیلم.

وقتی از به هم‌ریختگی، بی‌داستانی و تخت بودنِ آدمهای فیلم تعجب می‌کنیم و خودمان را با یک مشت مرده‌ی متحرک به سبک هزاران فیلم این‌چنینی دیگر مواجه می‌بینیم فورا می‌گوییم این کارها احمقانه است اما فورا هم از عده‌ای جواب می‌شنویم که این یک کار پست‌مدرنیستی بوده و از عمد اینگونه ساخته شده است.

در هر صورت من نمی‌توانم این فیلم بی‌مزه را که متعلق به راکدترین ژانر سینما است به هیچ وجه به کسی پیشنهاد دهم، اما اگر شخصی با این مدل دفاعیات تحت تاثیر قرار می‌گیرید و حاضر است نزدیک به دو ساعت شاهد صحنه‌هایی مضحک باشد بدون اینکه حتی سرگرم شود، می‌تواند فیلم را ببیند.

پی‌نوشت: حداقل آن خوب‌هایی که به ندرت در این ژانر پیدا می‌شوند را ببینیم؛ (Train to Busan (2016 یکی از این‌ فیلمها است که به شدت تاثیرگذار و خوش‌ساخت بوده و شخصیتِ اصلی‌اش فوق‌العاده پرداخت شده است. این فیلم را  به دوستانی که ندیده‌اند پیشنهاد می‌دهم. شما هم اگر پیشنهادی در این‌باره دارید با ما به اشتراک بگذارید.

filmology
filmology سعی دارم که در این سایت فیلم ها و سریال های برتر سینمای جهان را به شما نشان دهم

شاید خوشتان بیاید

پاسخ ها

نظر خود را درباره این پست بنویسید
منتظر اولین کامنت هستیم!
آیدت: فروش فایل، مقاله نویسی در آیدت، فایل‌های خود را به فروش بگذارید و یا مقالات‌تان را منتشر کنید👋