من یک درخت هستم که ریشه ام در قلب زمین جاریست
من عضو کوچکی از طبیعت هستم که به تعادل در اکوسیستم کمک میکنم
من می رویم و نفس را به حیات می بخشم
من می رویم و موجودات را از گرسنگی در امان نگه می دارم
من می رویم تا خانه ای امن باشم ، تا پناهگاهی باشم برای زندگی
من می رویم تا زمین زیبا باشد تا زمین سالم باشد
اما این روزها غمگینم
چرا که می بینم برادران و خواهرانم به دست انسان ها کشته می شوند
چرا که می بینم جنگل در تنهایی در سکوت غرق می شود
چرا که می بینم صدای آواز پرندگان را ، که هر روز کم رنگ تر می شود
من می بینم
می شنوم
حس میکنم
اما چرا انسانها نمی بینند که با نابودی درخت ، خود را نابود میکنند؟
چرا انسانها رنج های خود را نمی شنوند؟
چرا نمیخواهند ، سرچشمه بیماری های خود را بخشکانند؟
چرا بیابان، که هر روز به جنگل پرخاش میکند را نمی بینند؟
من در عجبم
من غمگینم
از انسانهایی که جز در به چنگ آوردن پول و قدرت هیچ هدفی ندارند
آیا آنها نمیدانند که در هوای آلوده نمیتوان نفس کشید؟
ابوالقاسم کریمی
20/فروردین/1401
ورامین
پاسخ ها