از همان لحظهای که انسان چشم به جهان گشود، با پرسشی همیشگی روبهرو شد: «من چرا اینجا هستم؟» این پرسش مانند صدایی درونی، قرنهاست که در ذهن بشر طنینانداز شده و او را به جستوجویی بیپایان کشانده است. انسانها همواره به دنبال پیدا کردن راز معمای خلقت در ایمان معنویت، اندیشه و استدلال فلسفی بودهاند. ما مدام از خود میپرسیم که «هدف از خلقت انسان چیست؟»
پیدا کردن پاسخ برای این سوال که هدف از خلقت انسان چیست، میتواند آینده ما را بسازد. هر پاسخی که داده میشود، جهت زندگیمان را تعیین میکند: اینکه چگونه تصمیم بگیریم، چه ارزشی برای خود قائل شویم و چگونه با جهان و دیگران ارتباط برقرار کنیم. با توجه به اهمیت موضوع، در این مقاله بهطور کامل درباره هدف از خلقت انسان از منظرهای مختلف صحبت میکنیم.
از کجا آمدهام، آمدنم بهر چه بود؟
به کجا میروم آخر، ننمایی وطنم…
– مولانا
پرسش از چرایی و هدف آفرینش انسان، از مهمترین و بنیادیترین دغدغههای ادیان الهی بوده است. هر یک از ادیان، بر اساس جهانبینی خاص خود، تفسیری ارائه دادهاند که نهتنها پاسخ به پرسشی نظری است، بلکه زندگی پیروان را در عمل هم جهتدهی میکند. در ادامه پاسخ ادیان الهی به پرسشم هدف از خلقت انسان چیست را مرور میکنیم.
اسلام، بهعنوان یکی از مهمترین ادیان توحیدی، پاسخی روشن و ژرف به این پرسش ارائه میدهد. قرآن کریم در سوره ذاریات میفرماید: «و ما خلقت الجن و الانس الا لیعبدون»؛ یعنی «جن و انس را نیافریدم مگر برای عبادت من». اما عبادت در اینجا صرفاً به معنای انجام اعمال عبادی مانند نماز یا روزه نیست؛ بلکه مقصود، سبک زندگی توحیدی است. زندگیای که همه ابعاد آن، از اخلاق فردی تا تعامل اجتماعی، در راستای تقرب به خداوند و تجلی صفات الهی باشد.
قرآن در جای دیگر، هدف خلقت را آزمایش انسان معرفی میکند: «الذی خلق الموت و الحیاة لیبلوکم أیکم أحسن عملا». یعنی زندگی و مرگ برای آزمودن انسان است؛ آزمونی که نشان میدهد چه کسی در میدان عمل به عدالت، صداقت و ایمان، سربلند بیرون میآید. بنابراین، انسان در نگاه اسلام موجودی است که با اختیار و آزادی انتخاب، فرصت دارد به کمال واقعی خود برسد.
در روایات اهلبیت نیز هدف آفرینش انسان با مفهوم «قرب الهی» پیوند خورده است. امام علی(ع) در نهجالبلاغه میفرماید: «خدایا! تو ما را نیافریدی تا سودی به خودت رسانی، بلکه آفریدی تا ما را بیازمایی.» این سخن نشان میدهد که هدف از خلقت انسان، چیزی فراتر از نیاز خداست؛ چراکه خداوند بینیاز مطلق است. هدف در حقیقت، بازگشت انسان به مقام عبودیت و رشد معنوی خویش است.
در مسیحیت، مبنای اصلی درک هدف خلقت انسان، آموزه «شبیه خدا بودن» است. طبق کتاب مقدس، خداوند انسان را «به صورت خویش» آفرید. معنای این شباهت، صرفاً جسمانی نیست، بلکه به جنبههای روحانی مانند توانایی محبت، عدالتورزی، آفرینندگی و آزادی اراده اشاره دارد. بنابراین، انسان مأمور است تا با تجلی این ویژگیها در زندگی فردی و اجتماعی، تصویر خدا را در زمین بازتاب کند.
از منظر مسیحیت، هدف نهایی انسان رستگاری است. نخستین گناه باعث فاصله انسان از خدا شد، اما به باور مسیحیان، با آمدن مسیح و قربانی شدن او، راه بازگشت و نجات گشوده شد. پس هدف آفرینش، نهتنها زیستن اخلاقی و عادلانه، بلکه پذیرش فیض الهی و رسیدن به حیات جاودان در کنار خداست. به بیان دیگر، مقصد انسان در مسیحیت اتحاد دوباره با خداوند از رهگذر عشق و ایمان است.
در یهودیت نیز هدف آفرینش انسان در پیوندی ناگسستنی با رابطه او با خداوند تعریف میشود. در متون تلمودی و تفاسیر تورات، تأکید فراوانی بر این نکته وجود دارد که انسان برای اطاعت از دستورات الهی و تحقق عدالت و اخلاق آفریده شده است. او وظیفه دارد جهان را جای بهتری بسازد و «تیکون عالم» را محقق کند.
از منظر دین یهودیت، انسان شریک خدا در ادامه آفرینش است. یعنی خداوند جهان را آفرید، اما انسان وظیفه دارد آن را آباد و کامل کند. این نگاه، هم بُعد معنوی دارد (پرستش و نزدیکی به خدا) و هم بُعد عملی (زندگی بر اساس اخلاق و عدالت اجتماعی).
در آیین زرتشتی، هدف آفرینش انسان با مبارزه دائمی میان خیر و شر گره خورده است. جهان عرصه رویارویی اهورامزدا با اهریمن است. انسان آفریده شده تا در این مبارزه نقش فعال داشته باشد و با پیروی از سه اصل بنیادین «پندار نیک، گفتار نیک و کردار نیک» یاریگر نیروهای خیر باشد.
بنابراین، انسان در نگاه زرتشتی صرفاً موجودی منفعل نیست، بلکه رزمندهای است که وظیفه دارد با انتخابهای آگاهانه، در پیروزی نهایی خیر بر شر سهیم باشد. هدف خلقت، رسیدن به جهانی است که در آن راستی و نور بر دروغ و تاریکی چیره میشود.
در این بخش، پرسش «هدف خلقت انسان چیست؟» را از منظر فلسفه بررسی میکنیم. فلسفه مانند آیینهای است که زوایای پنهان پرسش را آشکار میکند؛ از بنیادیترین آنها یعنی وجود و ماهیت انسان، تا آزادی و ارزش اخلاقی و سرانجام معنا و پوچی.
یکی از بحثهای اصلی در فلسفه، مسأله نسبت میان «ذات» و «وجود» است. فیلسوفان سنتی مانند ارسطو و بعداً امانوئل کانت بر این باورند که ذات انسان، یعنی آنچه انسان باید باشد، پیش از وجود او تعریف شده؛ یعنی هدف و معنا از پیش در ذات او نهفته است. انسان در مسیر زندگی باید مطابق آن ذات حرکت کند تا به کمال برسد. آرمانهای فضیلت اخلاقی، خردمندی، عدالت، شجاعت و مانند آنها در این دیدگاهها نقش حیاتی دارد.
برای درک این مفهوم، یک صندلی را تصور کنید:
فیلسوفان سنتی میگویند انسان با یک «ذات» (هدف) مشخص به دنیا میآید. اما اگزیستانسیالیستها معتقدند انسان ابتدا «وجود» پیدا میکند و سپس خودش «ذات» و معنای زندگیاش را میسازد.
بسیاری از فیلسوفان، به ویژه در سنت یونان باستان، از قبیل ارسطو و فیلسوفان اخلاقی بعدی، هدف خلقت انسان را به زندگی نیک یا سعادت پیوند دادهاند. زندگیای که فرد در آن تواناییهای انسانیاش را به شکلی شکوفا به کار گیرد، در جامعه تأثیر بگذارد، روابط انسانیاش سالم باشد و با خردمندی رفتار کند. سعادت در این دیدگاه صرفاً تجربه لذت یا رفاه مادی نیست، بلکه تحقق ویژگیهایی چون عدالت، صداقت، دوستی، شجاعت و خرد است.
«خوشبختی، معنا و مقصود زندگی است؛ غایت و هدف غایی وجود انسان.»
– ارسطو
وجودگرایی فلسفی، با تفکیکی که میان «وجود» و «ماهیت» میگذارد، انسان را در موقعیتی قرار میدهد که باید خودش معنا بسازد. اما این آزادی، باری سنگین است؛ چراکه با ادراک این امکان که هیچ هدف از پیش تعیینشدهای وجود ندارد، انسان با پوچی، اضطراب و ناباوری روبهرو میشود. فیلسوفانی مثل سارتر، کامو، کییرکگارد این موضوع را بررسی کردهاند. کامو در مفهوم «آشوب» نشان میدهد که جهان ما گاهی چنان سرد و بیاعتناست که انسان در برابر آن احساس پوچی میکند. اما آنچه انسان را میسازد این است که با آگاهی از این وضعیت، همچنان زندگی کند، عشق بورزد و خلق کند.
در فلسفه اخلاق، بسیاری معتقدند که هدف انسان بیارتباط با حسن و قبح اخلاقی نیست. اگر ما بخواهیم زندگی معنا داشته باشد، باید ارزشهایی را انتخاب کنیم؛ ارزشهایی که به دیگران، جامعه و جهانشمول انسانیت اعتبار میبخشند.
علم، با مباحث قابل سنجش و مشاهده سروکار دارد. به همین علت وقتی علم به پرسش هدف از خلقت انسان چیست پاسخ میدهد، بیشتر به بررسی چگونگی پیدایش انسان، تکاملی بودن فرایندها و تأثیراتی که انسان بر محیط و جامعه دارد میپردازد. مهمترین دیدگاههای علمی درباره هدف خلقت انسان شامل موارد زیر هستند:
یکی از مهمترین نظریههای علمی در رابطه با خلقت انسان، نظریهی تکامل است. نظریهای که بیان میکند انسان ریشه در اجداد مشترک با سایر موجودات زنده دارد و ویژگیهای زیستیاش طی میلیونها سال تغییر کردهاند. چارلز داروین و پس از او زیستشناسان تکاملی نشان دادهاند که فرایندهایی مانند جهشهای ژنتیکی، انتخاب طبیعی، بقا و سازگاری با محیط باعث شدهاند انسانها به شکلی که اکنون هستند برسند.
روانشناسان رشد و معنویت مطالعه میکنند که انسانها چگونه معنا را در زندگی خود میسازند، چگونه هدفهای شخصی و اجتماعی برای خود تعریف میکنند و چگونه این هدفها بر سلامت روان و رفاه آنها مؤثرند.
برای مثال، نظریههایی مثل خود تعیینکنندهبودن، نشان میدهند که نیازهای روانی بنیادی مانند احساس تعلق، شایستگی و استقلال، اگر برآورده شوند، به رشد انسان کمک میکنند. همچنین روانشناسی معنوی بررسی میکند که تجربیات معنوی، احساس تعلق به چیزی بزرگتر و یا یافتن معنا، چگونه میتواند برای انسان امید، انگیزش و جهتدهی فراهم کند.
«در نهایت، انسان نباید بپرسد معنای زندگیاش چیست، بلکه باید تشخیص دهد که این خود اوست که مورد پرسش قرار گرفته است. هر انسانی توسط زندگی بازخواست میشود؛ و او تنها با مسئول بودن در قبال زندگی خودش میتواند به زندگی پاسخ دهد.»
– ویکتور فرانکل
بسیاری از متفکران و ادیان معتقدند هدف از خلقت انسان با سعادت و کمال انسان پیوندی جدانشدنی دارد. به بیان دیگر، خداوند یا طبیعت، انسان را برای آن نیافریده که در چرخهای بیهدف زندگی کند، بلکه این مسیر آفرینش بستری است برای رسیدن به تعالی، رضایت درونی و شکوفایی استعدادهای نهفته. مهمترین روابط میان هدف از خلقت انسان با سعادت و کمال انسان عبارتاند از:
مفهوم سعادت یا خوشبختی از کهنترین دغدغههای بشری است. افلاطون سعادت را هماهنگی روح میدانست، ارسطو آن را در یودایمونیا (یعنی شکوفایی و نیکبختی درونی) جستوجو میکرد و فیلسوفان اسلامی مانند فارابی و ابنسینا سعادت را در شناخت حقیقت و نزدیک شدن به مبدأ اعلی تعریف میکردند. در ادیان الهی نیز، سعادت نه فقط لذتهای زودگذر دنیوی بلکه آرامشی پایدار و رضایتی عمیق است که در سایهی ارتباط با خدا و انجام وظایف انسانی حاصل میشود.
کمال به معنای تحقق تدریجی ظرفیتهای وجودی انسان است. همانطور که دانهای کوچک در دل خاک استعداد درختی تنومند شدن را دارد، انسان نیز در وجود خود استعدادهای عقلانی، اخلاقی و معنوی دارد که باید آنها را شکوفا کند. تفاوت انسان با دیگر موجودات در همین است که او میتواند با انتخاب و تلاش، از مرتبهای پایین به مرتبهای عالی برسد. قرآن میفرماید: «لقد خلقنا الانسان فی احسن تقویم ثم رددناه اسفل سافلین الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات»؛ یعنی انسان در بهترین صورت آفریده شد، اما میتواند به پستترین درجات هم سقوط کند. این آیه نشان میدهد که مسیر کمال اختیاری است و سعادت به شرط انتخاب درست به دست میآید.
وقتی میگوییم «هدف از خلقت، رسیدن انسان به سعادت و کمال است»، در حقیقت اعتراف میکنیم که همهی مسیر زندگی ما معنادار است. رنجها، انتخابها، مسئولیتها و تلاشها بخشی از سفر بزرگتر هستند. اگر سعادت را به مثابه مقصد در نظر بگیریم، کمال همان راهی است که باید طی شود. هر چه انسان در مسیر کمال حرکت کند، به سعادت نزدیکتر میشود.
نکته مهم این است که سعادت و کمال فقط در بُعد فردی معنا پیدا نمیکنند. انسان موجودی اجتماعی است و خوشبختی او در پیوند با سعادت دیگران تعریف میشود. اگر جامعهای در ظلم، فقر و جهل غرق باشد، حتی انسانهای نیکوکار نیز آرامش و سعادت حقیقی نخواهند داشت. از همین رو، مسئولیت اجتماعی، عدالتخواهی و کمک به دیگران بخشی جداییناپذیر از مسیر کمال و هدف خلقت هستند.
معنای زندگی اغلب در ارزشهای بنیادین ما نهفته است. برای پیدا کردن آنها، به این سه سوال پاسخ دهید:
پاسخهای شما به این سوالات، سرنخهایی از ارزشهای کلیدی شما هستند. زندگی کردن در راستای این ارزشها، به زندگی شما جهت و معنا میبخشد.
پیدا کردن پاسخ «هدف از خلقت انسان چیست»، همانند نوری است که مسیر طولانی زندگی را روشن میکند و به ما نشان میدهد که هر انتخاب، هر تصمیم و هر تلاش ما، بخشی از یک طراحی بزرگتر است. بررسی دیدگاههای دینی در این مقاله نشان داد که انسان موجودی مختار و ارزشمند است که با عبادت، اخلاق و رشد معنوی میتواند به قرب الهی و کمال دست یابد. نگاه فلسفی نیز تأکید کرد که معنا و هدف زندگی نهتنها میتواند ذاتی باشد، بلکه انسان توانایی ساختن آن را با انتخابهای آگاهانه دارد و حرکت در مسیر فضیلت، خرد و اخلاق، او را به سعادت نزدیک میکند.
دیدگاه علمی با تمرکز بر تکامل، روانشناسی و شرایط محیطی، نشان میدهد که مسیر خلقت انسان فرایندی پیچیده است که زمینهی رشد، یادگیری و شکلگیری معنا را فراهم کرده. نهایتاً، نقش اختیار و مسئولیت، پل پیوندی است میان هدف خلقت و تحقق سعادت و کمال انسان. انسانی که با آگاهی انتخاب میکند و مسئولیت عمل خود را میپذیرد، میتواند استعدادها و تواناییهایش را به شکوفاترین حالت برساند و به آرامش و رضایتی پایدار دست یابد.
پیدا کردن هدف یک فرآیند اکتشافی است، نه یک مقصد نهایی. چهار قدم عملی میتواند به شما کمک کند: ۱. خودشناسی (با تمرینهایی مانند شناسایی ارزشهای کلیدی)، ۲. خدمت به دیگران (پیدا کردن معنا در کمک به جامعه)، ۳. پذیرش رشد (خارج شدن از منطقه امن)، ۴. زندگی در لحظه (یافتن شادی در تجربیات روزمره).
لزوماً خیر. علم و دین به دو نوع سوال مختلف پاسخ میدهند. علم به «چگونگی» فرآیندهای فیزیکی میپردازد (مانند نظریه تکامل). در مقابل، دین و فلسفه به «چرایی» و معنای وجودی آن میپردازند. این دو دیدگاه میتوانند مکمل یکدیگر باشند.
این دقیقاً همان نقطه قوت دیدگاه اگزیستانسیالیستی است. اگر هدفی از پیش تعیین نشده، پس شما از «آزادی» کامل برای «خلق کردن» معنای خود برخوردارید. معنا را میتوان حتی در دل رنجها پیدا کرد؛ از طریق نگرشی که انتخاب میکنیم، عشقی که به دیگران میورزیم و مسئولیتی که در قبال انتخابهایمان میپذیریم.
از منظر امام علی (ع) در نهجالبلاغه، خداوند انسان را برای سود خود نیافریده است. هدف اصلی خلقت، «آزمایش» انسان و فراهم کردن بستری برای «رشد و کمال» اوست. خداوند به انسان اختیار داده تا با انتخابهای درست در مسیر اخلاق و عبودیت، به بالاترین جایگاه ممکن دست یابد.
پاسخ ها