برای افراد دچار اختلال گمشدگی مکانی توسعهای، سفر کردن و یافتن مسیر بسیار دشوار است و آنها حتی در محیط پیرامون خود بهراحتی گم میشوند.
چارلز زنور، دکتر روانشناسی است که در ایالت کنتیکت آمریکا مشغول به کار است. او گاهگاهی مطالبی را در مجلهی ساینتیفیک آمریکن منتشر میکند. این مطلب نیز به قلم او منتشر شده است.
همهی ما افرادی را میشناسیم که میگویند درکی از موقعیت مکانی ندارند و قادر نیستند بهراحتی مقصد خود را پیدا کنند. اگرچه بیشتر اوقات بهسادگی از کنار چنین ادعایی عبور میکنیم، درمورد برخی از افراد این توصیف واقعا درست است و در هر شرایطی صادق است: اگر آنها در مسیری مشخص اشتباه کوچکی انجام دهند، اغلب کاملا گم خواهند شد؛ حتی اگر زیاد از محل زندگی خود دور نشده باشند.
الن رز، بیماری است که در تمام طول عمر دچار این ناتوانی در یادگیری بوده است؛ اختلالی که با نام گمشدگی مکانی توسعهای شناخته میشود. من پس از اینکه دفتر روانشناسی خود را از ایجوام در ماساچوست به سافیلد در کانتیکت منتقل کردم که تنها ۵ مایل دورتر بود، به او اطلاع دادم. همچنین مسیرها را برای او توضیح دادم و گمان میکردم مشکلی برای پیدا کردن دفتر من پیدا نخواهد کرد.
چند دقیقه از زمان قرار ملاقات گذشته بود که او با من تماس گرفت و گفت که گم شده است. او درمیانهی راه متوجه شده بود که دارد مسیر را اشتباه میرود، ولی قادر به اصلاح آن نبود. من دوباره مسیر را برای او توضیح دادم. اما پس از چند دقیقه دوباره با من تماس گرفت و گفت که مجددا راه را اشتباه رفته است. من این بار تلفن را قطع نکردم و مسیر را تکهتکه برای او توضیح دادم تا اینکه بالاخره به دفتر من رسید. افراد زیادی همچون رز دچار این وضعیت هستند. این اختلال تا سال ۲۰۰۹ یعنی زمانیکه جوزپه ایاریا نخستین مورد از این اختلال را در مجلهی Neuropsychologia گزارش نکرده بود، حتی نام رسمی هم نداشت.
برای درک بهتر وضعیت گمشدگی مکانی توسعهای بهتر است ابتدا با روشهای موقعیتیابی آشنا شویم. دو روش اصلی وجود دارد که مسافران موفق از آن برای موقعیتیایی در محیط خود استفاده میکنند. روش اول، دنبالکردن مسیر تعیینشده «از اینجا به آنجا» است. باربارا تیورسکی، روانشناس شناختی، جهتیابی مسیری را بهعنوان مجموعهای از نقاط انتخابی توصیف میکند که اساسا خودمحور است: این جهتیابی از یک نقطهی خاص آغاز میشود و کل سفر از منظر فرد مسافر توصیف میشود. دومین استراتژی موقعیتیابی، رویکرد «چشم پرنده» است یعنی ما بتوانیم کل فضا را از بالا درک کنیم.
نقشه، نمایی کلی از فضا است که مسیرهای مختلفی را ارائه میدهد. نقشهها تقریبا همیشه متکیبر جهتهای اصلی، معمولا شرق به غرب و شمال به جنوب هستند. وقتی از یک نقشه برای رفتن به جایی استفاده میکنیم، این برعهدهی خود ما است که بهترین مسیر یا مجموعهای از جایگزینها را برای خود پیدا کنیم.
تیورسکی در کتابی با نام «ذهن در حرکت» تصدیق میکند که بیشتر ما دارای فایلی از نقشه در سر خود نیستیم. درعوض از ترکیبی از هر دو روش برای رسیدن به مقصد استفاده میکنیم. بههمین دلیل، او به برنامههای مسیریاب درون ذهن ما نه بهعنوان نقشههای شناختی بلکه با عنوان «تکهکاری شناختی» (اشاره به هنر اختلاط رنگها) اشاره میکند و پژوهش او نشان میدهد که ما وقتی بهطور خودبهخود جهتها را به فرد دیگری منتقل میکنیم، اغلب از توصیفی ترکیبی استفاده میکنیم.
ذکر این نکته ضروری است که بیشتر جهات مکانیابی با پیچیدگی متوسط، تاحدودی به توانایی درک چشمانداز نقشه بستگی دارد. گاهی اوقات نقشهها برای انتخاب مسیر بهتر به کار میروند اما اگر اشتباه کنیم و بخواهیم مسیر اشتباه خود را اصلاح کنیم، استفاده از آنها ضروری است.
مشکل الن آن است که او قادر نیست دیدگاه چشم پرنده را در ذهن خود ایجاد کنید و وقتی هم دیگران چنین تفسیری از جهات را در اختیار او قرار میدهند، او نمیتواند بهخوبی از آنها استفاده کند. او نیز مانند دیگر افراد دچار این اختلال، میتواند مسیر را بهصورت قطعهقطعه دنبال کند، اما این هرگز به بخشی از یک درک مکانی بزرگتر تبدیل نمیشود. علت آن است که او درک مکانی بزرگتری از محیط خویش ندارد. برای مثال، الن چندین سال پیش، درحال رانندگی در منطقهای بود که بهطور ناخواسته مسیر را اشتباه رفت و به نزدیکی بیمارستانی که در آن کار میکرد و محلهای که زمانی در آن زندگی میکرد، رسید. او که حتی یک منظر نقشهی سطحی از آن بخش از شهر خود نداشت، نتوانست موقعیت خود را درک کند. بنابراین بهطور تصادفی در اطراف میچرخید؛ گویی فردی غریبه در جایی ناآشنا باشد.
تجربهی الن، مسئلهای اتفاقی نبود. وقتی من از او خواستم که موقعیت نسبی چند منطقهی اطراف را روی صفحهای کاغذ ترسیم کند، تفسیر او کاملا اشتباه بود. این درحالی بود که این مناطق یکی پس از دیگری در امتداد مسیری قرار داشتند که برای او کاملا شناخته شده بود. من از او خواستم که طرحی از دومین طبقه از خانهای که دختر و دامادش نیز در آن زندگی میکردند، بکشد. این کار برای او دشوار بود (او در طبقهی اول زندگی میکرد اما با طبقهی دوم نیز بسیار آشنا بود). او تلاش خود را نه بهعنوان پرندهای که از بالا به پایین نگاه میکند بلکه بهعنوان عنکبوتی توصیف میکرد که روی کاغذی میخزد و مسیر را از یک خانه به خانه دیگر دنبال میکند.
مانند فرد دچار اختلال خوانشپریشی که میآموزد چگونه خود را با جهانی پر از علائم خیابانی، منوهای رستوران و فرمهای اداری سازگار کند، افراد دچار وضعیت گمشدگی مکانی توسعهای نیز یاد میگیرند که بدون داشتن الگوی ذهنی از مقصد، در محیط خود موقعیتیابی کنند. الن بهمدت ۲۰ سال، تنها با اتکا بر یک استراتژی مسیر توانست بهعنوان رانندهی سرویس مدرسه موفق باشد. او هر روز یادداشتهای دقیقی همراه خود داشت، به دقت آنها را بررسی میکرد و برای حفظ خود در مسیر، نکاتی را به آن اضافه میکرد.
الن همیشه از این موضوع تعجبزده بود که چرا او اینگونه است. او تصور میکرد مسئله بهسادگی که دیگران فکر میکنند، نیست و حتما مشکلی وجود دارد. او از این مسئله نگران بود که مشکلات مسافرت او شاید نشانهی چیزی بیشتر از راحت گمشدن باشد، اما هیچ ایدهای درمورد آن نداشت. برای او، پیبردن به این مسئله که دچار گمشدگی مکانی توسعهای است، یک تسکین بود. گویی آگاهی از اینکه مشکل او یک نام دارد و دارای ویژگیها و مرزهایی است، تجربهی رهاییبخشی برای او به شمار میرفت.
پاسخ ها