پیشکسوت تیم ملی فوتبال و باشگاه استقلال از خاطرات قدیمیاش گفت و درباره یک اتفاق قدیمی درباره خودش و دروازهبان اسطورهای عربستان شفافسازی کرد.
ایسنا: در فوتبال ایران زیاد نبودند و نیستند بازیکنانی که وقتی پشت محوطه جریمه صاحب توپ شوند، منتظر یک شوت استثنایی و گل باشیم. شاید آخرین نفر ازا ین دست، کریم باقری باشد که بارها با شوتهای محکم از راه دور برای تیم ملی و پرسپولیس گل زده است اما قبل از او، فوتبال ایران یک آر.پی.جی زن قهار داشت؛ کسی که اگر توپ پشت محوطه جریمه به او میرسید لرزه به اندام دروازهبان حریف میافتاد. مهدی فنونیزاده همان روز که با شلیک دو موشک، دروازه محمد الدعایه عربستانی، بهترین دروازهبان آن روزهای آسیا و گربه سیاه فوتبال ایران را باز کرد، در دل مردم نشسته بود و جایگاهش استوارتر شد.
برای شنیدن صحبتهای فنونیزاده استقلالیها دقایقی میزبان او بودیم و دفتر خاطراتش را ورق زدیم. او در این گفتوگو از تیم ملی و استقلال گفت، از برادر استقلالیاش که پیشکسوت پرسپولیس شد صحبت کرد و از نفرینِ گیرای دروازهبان عربستان خبر داد!

صد درصد. خانواده ما و پدر ما فوتبالی بودند و نقش داشتند و قبل از آقا مرتضی برادر مرحوم من آقا محسن جلوتر بود. همه ما به این ترتیب علاقهمند شدیم اما منطقه ما یک منطقهای بود که در پایین شهر بود و همه بچههای کوچک، نونهالان و نوجوانان وقتی بیکار میشدند یک توپ به خیابان می انداختند و فوتبال بازی می کردند. سال ۵۸ بود که آقایی آمد به اسم لارودی که میشناختم و در استقلال جنوب در نازی آباد یک آکادمی یا مدرسه فوتبال زده بود. من ساک خودم را برداشتم و رفتم و روزی ۵۰ تا ۶۰ تا انتخابی می آمدند که من جزو ۲۰ نفر شدم. بعد از آن با تیمی که آقای لارودی جمع کرده بود رفتیم جوانان سرباز را تشکیل دادیم. وسط بازیها بود که جنگ شروع شد.
آقای لارودی ما را فرستاد و یک برگه داد که از شنبه سر تمرین راه آهن و پیش آقای تقی بیگ بروید. رضا رضایی منش بود و چند نفر دیگر بودیم که آنجا تمرین را شروع کردیم. رضا دیگر نیامد و جوانان پاس آمدند و ما هم در راه آهن با مجتبی محرمی و ایرج ساحلی و بقیه بازیکنان بازی کردیم و از سال ۶۱ به شکل جدی در رده بزرگسالان بودیم.
آقای سمسارزاده یکی از دوستان ماست که در مشهد زندگی میکند. آمد خانه ما و گفت که «مهدی بیا آقای پورحیدری - که خدا رحمتش کند - به ما اصرار دارد که با شما صحبت کنیم و باید به میرداماد برویم.» یک مجموعه ورزشی بود که دست آقای صالح نیا بود و به آنجا رفتیم. بچه های استقلال آنجا بودند و ما صحبت کردیم. البته صحبت نبود و فقط گفتند به تیم ما اضافه شو. ما هم از خدا خواسته گفتیم قبول و به تپه های داودیه رفتیم و اولین تمرین را آغاز کردیم. دو جلسه تمرین کردیم و بعد قرارداد بستیم.
در سالهایی که خدمت میکردم در نیروی زمینی بودم و بعد به دارایی رفتم. این طور نبود که خود بازیکن صحبت کند و باید میایستادیم تا یک دوست ما به فلان تیم برود و صحبت کند تا ما هم برویم. برای پرسپولیس کسی سراغ من نیامد. پیشنهاد زیاد داشتم و نمیرفتم و دارایی میماندم چون بهتر بود. اواخر ۶۸ بود که آقای سمسارزاده من را به باشگاه استقلال بردند. مرتضی تاجی بود و از قدیم استقلال را که اسمش تاج بود دنبال می کرد و با پدرم ما را می برد و ما امجدیه و آزادی میرفتیم. من از فوتبال استقلال بیشتر خوشم میآمد تا پرسپولیس ولی خود علی آقا [پروین] را دوست داشتم. در تیم ملی مربی ما بود و افتخار شاگردی ایشان را داشتم.
یک روز بازی نیروی زمینی با ما بود که یکی از دوستان آمد گفت «علی آقا میگه میای پرسپولیس؟» مرتضی هم گفت: «از خدایم است» پس گفت ۴ سر تمرین باش. با دارایی بازی داشتند و دو بر صفر بردند. در همان بازی بدون کارت و قرارداد بازی کرد و زد پای صمد را شکست! شماره ۴ را به او داده بودند و جزو ۱۱ نفر بود و دقیقه ۲ پای صمد را شکست. مهرش را همان موقع کوبید و بازی دو بر صفر شد و یک گل را فرشاد پیوس و یک گل هم شاهرخ بیانی زد.
والا ما نفهمیدیم اگر شما فهمیدید به ما هم بگویید! نه این شوخی بود. او الان پرسپولیسی است و جزو استعدادیابهای باشگاه است.
من در نیروی زمینی سرباز بودم و تا سال ۱۳۷۳ در تیم ملی بازی کردم.
یکسری مثل فرشاد پیوس، سیروس قایقران و آقا مرتضی برگشتند و محمدحسن انصاری فرد یک سال بعد برگشت و امضای خودش را پس گرفت.
نه! تیم ملی بود. قدیم سفر که میرفتیم و میخواستند ۱۰۰ دلار یا ۲۰۰ دلار بدهند از ما امضا میگرفتند. آقا پنجی [محمد پنجعلی] که خدا سلامتش بدارد، وقتی مرتضی خواب بوده نامه را می برد و برگه را امضا میگیرد و مرتضی بعدا میفهمد که استعفا بوده!
نه بابا. بنده خدا پرویز خان اصلا این طور نبود. اگر کاری هم بود بچهها شیطان بودند و ما هم این طور بودیم. مثلا بچهها برنامه نگاه میکردند ولی میگفتند زود بخوابید و آقای وطنخواه که میدید نخوابیدند سیم آنتن را در می آورد. بچهها دوست داشتند برنامهها را ببینند ولی این دیکتاتوری نبود. ما ۲۵ تا ۳۰ بچه شیطان بودیم که در یک سالن غذا میخوردیم طوری که اگر یک نفر نابینا از بغل ما رد میشد متوجه غذا خوردن ما نمیشد. شما نگاه کنید مثلا مجتبی محرمی و مجتبی کرمانی را می شد کنترل کرد؟ پرویز خان آنها را کنترل کرده بود.
همهاش خاطره است اما بیشتر آنها را جلوی دوربین نمیتوان گفت چون خودمان یا دیگری خراب میشود. با این حال زندگی ما از اول خاطره است تا امروز که خدمت شما هستیم.
اصلا این فیلم به شخصیت پرویزخان نمیخورد. من به عنوان اولین نفرات رفتم و دیدم. مثلا ناصر محمدخانی می گوید من کاشته بزنم و آقادهداری قبول نکرد و جواب او را داد. در صورتی که اصلا ناصر محمدخانی این طور نبود و یک سلام و علیک داشت و هیچ وقت این طور نبود. پنجعلی کاپیتان تیم بود ولی وقتی چند کلمه گفت او را کنار گذاشت و باج نمیداد. اصلا فیلمی که برایش درست کرده بودند، لحظه به لحظهاش به شخصیت پرویز خان نمی خورد.
ما با مرحوم پرویز دهداری از سال ۶۴ تا ۶۸ کار کردیم. شب و روز با هم بودیم، یک سوال از ما نکردند که او چطور است. نه از من و نه از آقا مرتضی و نه مجید نامجومطلق و جواد زرینچه بپرسند که شخصیت او اینچنین بوده است. اصلا این طور نبوده و چیزهایی که در ذهن خودشان بوده را ساختند و یک فیلم به نمایش گذاشتند.
این حرفها الکی بود. تیم ما خیلی جوان بود. مثلا پنج، شش تا مثل نامجو مطلق بودند که ۱۰ تا بازی ملی داشت یا سیامک رحیم پور و سیروس قایقران بودند که اینها با تجربه های ما بودند. اولین بازی مرفاوی در تیم ملی بود که او را گذاشتند دفاع راست و جواد دفاع چپ ایستاد. سعید جانفدا بود و خیلی هایی که ۸۰ درصد اولین بازی ملیشان بود. نیمه اول صفر - صفر شد و نیمه دوم بچه ها ترسشان ریخت و بازی را دستشان گرفتند و توسط بیژن طاهری یک گل زدیم. ۱۲ سال نتوانسته بودیم کویت را ببریم.
اردوی ما چون فدراسیون می گفت بودجه نداریم و هتل نمی توانستیم بگیریم در کنار دریاچه استادیوم آزادی رفتیم که قدیم بهش می گفتند رستوران چینی ها که در بازی های آسیایی این اسم را گذاشته بودند. آنجا برای بچه ها تخت گذاشته بودند مثل یک خوابگاه و آنجا خوابیده بودیم. در زمستان گازوئیل نداشتیم. مرحوم دهداری دو تا ۲۰ لیتری از موتورخانه اش آورد. کسی ما را از آنجا بیرون نکرد و بعد که یک مقدار گذاشت بودجه رسید و به هتل رفتیم. بعد هم آقای پروین سرمربی تیم ملی شد که گویا قبول نکرده بود و گفته بود تنها به هتل میرویم.
یک مرد با شخصیت، با اخلاق و با کیفیت به تمام معنا که دوست داشت هرکس با او کار می کند مثل خودش باشد. کارش درست بود و می گفت پاشنه کتانی خودت را نخوابان و کت را روی دوش نینداز. یک بار به آقای عابدزاده این هشدار را داد که اگر این کار را بکنی بچه ای که تو را دوست دارد فکر می کند این کار خوب است. خیلی خوب بلد بود و به راستی معلم اخلاق بود و خیلی چیزها را پیش او یاد گرفتیم. حتی در غذا خوردن و تشکر کردن و ریزترین موارد دقت داشت. الکی حرف درآورده بودند که دیکتاتور است و زور میگوید. بنده خدا پوست و استخوان بود و چه زوری داشت؟ می گفت خودتان باشید، شوخی کمتر بکنید، بازیکن ملی هستید. شلوار لی و آستین کوتاه نپوشید که آن موقع بود. دوره ما این طور بود و برای اینکه به حاشیه نرویم این حرفها را میزد. خدا او رحمت کند چون انسان بسیار شریفی بود.
یک روایت بود که می گویند آقای کوثری یا لارودی به قطر آمدند. ما جزو چهار تیم شدیم که آقای لارودی به آقای کوثری می گوید که اگر می شود با پرویزخان صحبت کنید مهدی یک پله عقب تر بیاید و با نادرمحمد خانی دفاع وسط شود چون در یک باشگاه در نیروی زمینی اوایل ملی با هم بودیم. دفاع وسط مهدی و نادر باشند وگرنه از این نقطه ضربه می خوریم. مربیان ما قبول نمی کنند و نمیگویند. از همان نقطه ضرر کردیم و بعد چین را بردیم و سوم شدیم.

فکر می کنم فرشاد پیوس زد.
نه گل به شکلی بود که ۵۰-۵۰ بود و قبلش خطا شده بود که مجتبی کرمانی یا کریم باوی خطا کرده بودند. فرشاد گل زد و آن را خطا گرفت. خیلی حمله کردیم و می توانستیم گل بزنیم اما دفاع را بسته بودند و بازی خوبی بود.
قرار بود بدهند که ندادند. آن موقع وزیر صنایع قرار بود رنو ۵ بدهند و پولش را به قیمت دولتی بگیرند. در پکن هم قهرمان شدیم که گفتند در اکباتان واحد و ماشین میدهیم ولی هیچکدام را ندادند.
ما در زمین بودیم و خبر از بیرون نداشتیم. گویا یکی از مربیان جای محمد تقوی را با محمد خاکپور عوض می کند. گوش راست آنها خیلی خوب بود و از سمت تقوی می آمد و جواد زرینچه هم مصدوم بود و خاکپور دفاع راست بود. تا جای آنها را عوض کردند گل خوردیم. سانتر کردند و احمدرضا عابدزاده که از دروازه بیرون بود گل خوردیم و دو بر صفر باختیم.
من آن بازی را گردن افتخاری می اندازم که سه بر صفر جلو بودیم،کرنر شد چون عادت داشتیم گلر میگفت منم و بیرون میآمد روی خط دروازه رفتم که اگر از دست دروازهبان رد شد بگیریم. عابدزاده آمد بیرون و نتوانست. افتخاری جلوی من بود، گفتم من هستم اما با دست زد در حالی که من پشت او بودم. در آن شلوغیها گل اول را خوردیم. بعد یک گل دیگر خوردیم و ۳ بر ۲ بردیم.
ما در جنگ بودیم. جنگ که تمام شد تیم ملی پوست انداخت. علی پروین سرمربی شد و تیم مدیریتی عوض شد و دو، سه تا کمک با خودش آورد و همه بازیکنان مثل پنجعلی و بقیه برگشتند. یک سال مانده بود که بازیها شروع بشوند تیم اصلی را به اردو برد. ما یک سال شب و روز در اردو بودیم.
از اردو به بازی میرفتیم و با تیم کمتر کار میکردیم. علی آقا سه روز تعطیل میکرد و بعد میرفتیم به اردو و تیم خیلی با هم هماهنگ شده بود. هر بازی دوستانه که بیرون از کشور بود یا تیم خارجی میآمد به ایران همه را بردیم. همین تیم چون یک سال و خرده ای اردو بود و همه با هم تقریبا هماهنگ شده بودند تیم خوبی بود و در پکن در اولین بازی مالزی یا اندونزی را با سه گل بردیم.
دهکده ورزشی بود، دیگر زن و دختر و پسر با هم بودند اما ما همهاش دعای توسل و از این دست شرایط را داشتیم. یک ساختمان برای همه ورزشکاران داده بودند و پایین آن یک زیرزمین داشت که علی آقا آن را هیات کرد و مثل هیاتهای تهران بود. بعد هرشب دعای ندبه، توسل و برگزار میشد که بچه ها می آمدند. کسی از فوتبالیست ها دنبال چیزی نبود و همه به دنبال مدال طلا بودیم که بعد از انقلاب آورده باشیم. کره جنوبی از جام جهانی آمده بود و با آرژانتین در ۹۰ ایتالیا بازی کرده بود و سه بر دو شده بود. اگر وقت داشتند با آرژانتین مساوی می کرد که نیمه نهایی به ما خوردند و ما یک بر صفر بردیم. ما یکی از تیم ملی های خوب بودیم و همه می گفتند.
من نگفتم آنهایی که دیدند این را گفتند. مگر می شد آن کره را که از جام جهانی آمده بود ببریم؟ من در آن بازی ۲۰۰ تا سر زدم و آقا پنجعلی میگفت که مهدی حق نداری تکان بخوری و دقیقه ۱۰۷ یا ۱۰۸ بود که مجتبی محرمی پاس داد و سیروس قایقران زد و بعد کره شمالی را در پنالتی بردیم و قهرمان شدیم.

بله! با السد در قطر بازی کردیم و آنجا یک بر یک شدیم که دو بازیکن ایرانی داشتند؛ مجید نامجومطلق و ابراهیم قاسمپور. هفته بعد به ایران آمدند و یک بر صفر بردیم و دور دوم در بنگلادش مصیبت بود.
پول که هیچ وقت نبود. بهترین تیم استقلال را داشتیم یا جزو بهترینها بودیم. به گفته استقلالیهای قدیمی بهترین تیم تاریخ فوتبال تاج و استقلال آن تیم بود که منصورخان تشکیل داده بود. ما ۱۴ ملیپوش داشتیم.
بله! ۷ استقلالی، سه پرسپولیسی و دیگری هم سیروس قایقران بود. معتقد بود که ما بیشتر آبروی تیم ملی و ایران را حفظ میکنیم و همیشه تعداد ما دو برابر بود. این نبود که استقلالیها را بیشتر دوست داشته باشد. عابدزاده بود، حسن زاده، من، شاهین، شاهرخ، مجید نامجو و صمد مرفاوی جزو اصلیها بودیم. چین را بردیم و قهرمان شدیم و باز وعده و وعید دادند که محقق نشد.
خدا بیامرزد آقای غرضی را که ما را دعوت کرد سیدخندان، یک گوشی تلفن به ما داد که گفتیم این چیست؟ گفتند زیر آن یک کاغذ است که هرجای ایران بروی میتوانی یک خط تلفن بکشید. همه پرسپولیسی ها میگفتند این چقدر میارزد؟ یک جایی بود ۲۰۰ هزار تومان می خریدند. من به یکی از رفیق های خودم در ملاصدرا دادم که تلفن نداشت. تازه ساخت و ساز شده بود و همین طور هم شد. تا دادم یک هفتهای انجام شد و یک دکل گذاشتند که ۴۰ هزار خط جا داشت که تا من رفتم بقیه هم تلفندار شدند.
حدود هشت، نه ما بعد شد.
بازی را یک بر صفر جلو بودیم. قبل آن با الریان یک بر صفر عقب بودیم و دقیقه ۸۶ بود که چنگیز به زمین آمد که قاسمپور را دیدم که یک ترسی در جانش افتاد چون عربها از او می ترسیدند و مدام می گفت ارجع ارجع یعنی برگردید و همین ترس باعث شد که چنگیز در این دو دقیقه یک گل زد و یک پاس گل داد و سرخاب گل دوم را زد. گل دوم را که زدیم به عنوان اعتراض، تماشاگران قطری هرچه بود به زمین می انداختند. جلوی پای آقا شاهرخ بیانی یک قوطی نوشابه افتاد که آن را خورد و بعد پرتاب کرد به سمت تماشاگران! داور دید و اخراجش کرد که اگر بود نمیباختیم. مقابل الهلال، یک بر صفر جلو بودیم و زمانی که بازی داشت تمام می شد در قطر که اصلا باد نمی آید ناگهان باد آمد، توپ با باد چرخید و گل خوردیم و مساوی شدیم و پنالتیها را هم بد زدیم.
چیدمان بد بود. در این طور مسابقات یا من اول می زدم یا شاهرخ. فکر می کنم حسن زاده و صمد بیرون زدند. سال بعد در انتخابی جام جهانی به الدعایه (دروازهبان الهلال و تیم ملی عربستان) دو گل زدم.
نمی شود مقایسه کرد چون شخصیتی هر دو خوب بود و مرد بودند. منصور پورحیدری اگر الان زنده بود حدود ۹۰ سال داشت که این آدم ۹۰ سال پیش قیطریه به دنیا آمده ولی مردانگی او مثل بچه های پایین شهر و مثل خود علی آقا بود. او هم در اتابک به دنیا آمده و مانند اخلاق علی آقا را داشت. شما حساب کن آن موقعی که سمتی در استقلال نداشته آمده یک اتاق نمدار به حسینی داده بودند و در تلویزیون هم دیدید که خودش تعریف کرد که ۶۰ میلیون از جیبش به او پول داده یک خانه اجاره کند و هر وقت پول داشت و قرارداد امضا کرد پس بدهد. چه کسی الان این طور است؟ حالا جیب بازیکن را هم می زنند و پول هم نمی دهند. ما آن موقع زمین تمرین نداشتیم، صندوق عقب ماشین منصورخان رختکن بود که توپ ها و کنزها آنجا بود. کی الان این کار را میکند؟ مربی می آوردند و هتل می برند. نتیجه بگیرد یا نگیرد، پولش را می گیرد. کی به منصورخان پول می داد؟ خودش پول جور می کرد. نمی شود مقایسه کرد که علی آقا پروین اینطوری بود و منصورخان پورحیدری آن طور. کسانی که با دست خالی با بچهها کار میکنند یک مرد به تمام معنا هستند.
هر دو خوب بودند.
فرقی نداشت اما از نظر مدیریتی علی آقا پروین و از نظر فنی منصورخان یک پله بالاتر بودند. با این حال دید فوتبالی علی آقا بالاتر بود. در یکسری زمینهها علی آقا بهتر بود و یکسری منصورخان و در کل هر دو عالی بودند. افتخارات زیادی اینها به دست آوردند و افتخارات علی آقا پروین بیشتر است چون بیشتر بازی کرده و پرسپولیس را قهرمان کرده و منصورخان دو ستاره آسیایی دارد که یکی را بازی کرده و یکی را هدایت کرده و اگر هر دوی آنها را مخلوط کنید یکی از بهتر از بکن باوئر به دست می آید.
هر موقع یادم می آید دلم می گیرد. بدقولی و خیلی موارد باعث شد. ما ملی پوش بودیم و ۹۰۰۰ تومان حقوق می گرفتیم. این بابت ۳۰ جلسه تمرین بود که جلسه ای ۳۰۰ تومن برای ما می نوشتند و اگر غیبت می کردیم داده نمی شد و کسی که همه تمرین ها و بازی ها را بود این عدد را می گرفت. آقای سرپرست باشگاه ۵۰ هزار تومان در جیبش می گذاشت و با این عدد کل تیم را حقوق می داد. همه کارشان را میکردند و بازی انجام می دادند. ۱۰۰ هزار تومان قراردادم با استقلال بود و آمدند این پول من را بدهند. گفتم پول من را در خزانه باشگاه نگه دارید چون الان بگیرم خرج میشود. زمان رفتن تیم به بنگلادش شد. من باید پول بیمارستان را میدادم تا همسرم ترخیص شود. روز موعود رسید ما دنبال این آقا میگشتیم. خانم من بیمارستان می خواهد ترخیص بشود و من دنبال این آقا بودم. من سر این داستان و این حرکات در باشگاه نماندم. من زن و بچهام در بیمارستان است تو رفتی و با پول من پرواز گرفتی که بروید بنگلادش؟ من بازی های آسیایی نمی خواستم بروم و منصورخان من را به جام باشگاهها برد. شبی که به هندوستان رفتیم و بعد رفتیم بنگلادش که قهرمان شدیم روزهای خوبی نداشتیم. مثلا می گفتیم آقا ما تمرین کردیم میوه بیاورید سر تمرین. ما می گوییم با مصیبت این ستاره را گرفتیم، هتل پنج ستاره میوه نداشت و نگذاشتند. بعد تمرین نوشابه و آب اضافی نبود و آب آنجا را می خوردیم مریض می شدیم. حالا می گویند چهارجانبه بوده اما یک ماه پدر ما درآمد و منصورخان به ناصرخان حجازی گفت چگونه این طور زندگی می کنی؟ قهرمان شدیم و خودمان پول اضافه بار دادیم. فوتبال را بچه های ما بازی کردند و بدبختی ها به ما خورد و قهرمان شدیم. یک نوشابه و آب به ما نمی دادند. به ما قهرمانی را آوردیم و ستاره ای که روی لباستان است و پز آن را می دهید ما بدون یک نوشابه اضافه آوردیم و همین است که مردم به ما عزت و احترام می گذارند.

من نمی دانم چه قانونی بود. شما لیگ برتر هم باشید و تیم ته جدول برود به دست یک و دوم می روید. در دوره آقای عابدینی بود.
در یک سال سه رده افتاد و همان سال با قهرمانی به لیگ برتر آمد. یک چیز عجیب و غریب بود و اتفاقات نادری افتاد در فوتبال ما.
بله! دل چرکین هم شده بودم. اشتباه هم کردم و آن آقایی که آن بلا را سر من آورد و پول من را برداشت و برد همان آقا باعث شد که دل چرکین شوم و به بانک تجارت بروم. تجارت پول خوبی به من داد. به خاطر اینکه توانستم سرپناه بخرم و خانه ای که دارم به خاطر همان پول بانک تجارت است. دوره ای که در استقلال بودم یک آورده برای ما نداشت و پول ما را نمی دادند. همه بچه های آن موقع را بیاورید تایید می کنند و اضافه بار باشگاه را ما آن موقع دادیم. توپ ها و کاورها اضافه بار باشگاه بود که ما دادیم یا خریدی که کرده بودند. بنده خدا شاهرخ گفت که جمع کنیم که ۱۱۰۰ دلار شد اضافه بار و هرکس ته جیبش بود و ۵۰۰ دلار و ۶۰۰ دلار شاهرخ از جیبش داد و ما توانستیم پرواز کنیم. تازه قهرمان باشگاههای آسیا شده بودیم و الان یک بازی الکی باشگاه های آسیا را می برند ۱۰ هزار دلار و ۱۵ هزار دلار پاداش می گیرند که البته نوش جانشان.
یک مقدار خوب بدنسازی نکرده بود. نتیجه خوب گرفتیم و در بازی اول دو بر صفر کره را بردیم و بهترین بازیکن زمین شدم. در آن موقع تیم منتخب رفتم و نفر سوم آسیا شدم. بازی دوم جلوی امارات ۱۰ تا باید می زدیم و جواد زرینچه بهترین بازیکن زمین شد. بازی سوم با ژاپن تیم در صدر جدول آقای شاه محمدی اخراج شدیم و بعد حملاتی می کردیم دقیقه ۸۸ یک توپ بین نادر محمدخانی و مجتبی محرمی می آید و این دو نفر تعارف می کنند که نزدیک های خط کرنر کازویوشی میورا میزند که هنوز هم بازی می کند و هم سن من است!
نمی دانم و اصلا سوال هم نکردیم اما وقتی کلاس مربیگری رفتم، کارش به نظر من اشتباه بود. کمک خوبی نداشت. شما سرمربی می شوید و من را کمک می گذارید و من باید یار شما باشم و نه بار که فقط کنار شما باشم. کمک های خوبی نداشت در آن بازیها آقای پروین به همین خاطر نمیتوانست به تنهایی تصمیم بگیرد.
بازیکنان خوبی روی نیمکت داشتیم و نمی دانم چرا تعویض نمی کرد و شاید جمشید را عوض می کرد و اخراج نمی شد این اتفاق نمی افتاد. استیلی، خاکپور و مدیرروستا را داشتیم.
داور بد بود و من کاری نداشتم. اگر من می زدم داور می مرد اما مجتبی از بین پاهای من داور را زد. داور فکر کرد فرشاد زده و فرشاد را اخراج کرد و مدام می گفت من نزدم و مجتبی هم می گفت به تو کارت داده برون بیرون و بعد فرشاد را محروم کردند. فیلم بازی را دیدند فرشاد نقشی نداشته و مجتبی کرمانی را محروم کردند. کرمانی هم در قطر قرارداد داشت و طبیعتا دیگر نمی توانست بازی کند. از آنجا به من زنگ زد که من جای او را پر کنم که تجارتی ها نگذاشتند من بروم.
اتفاقا علی، برادر خانم ناصر محمدخانی که چقدر پسر خوبی است به من زنگ زد که مهدی این شیخ باشگاه به مربی گفته این بازیکن را بیاورد که مربی هم گفته بیاید. شماره پاسپورت بده که ویزا بگیرم. گفتم علی بگذار با باشگاه صحبت کنم. سر آوردن من به تجارت جنگ و جدال کردند که ندادند. دلیل باشگاه را هم من قبول کردم که گفتند ما سر تو خیلی جلسه رفتیم. من را توی رودربایستی گذاشتند و اگر رضایتنامه می گرفتم و پولشان را می دادم زیر سوال می رفتند که چرا اینقدر جنگیدید که بعد از چهار تا بازی برود قطر و میتوانست از استقلال برود. این طور بود که ما قبول کردیم و ماندیم.
بیشتر بود. یکسری مشکلات بچه ها داشتند که محروم شدند و یکسری از قبل محروم بودند. سیروس قایقران خدا بیامرز و چند تا دیگه را محروم کرده بودند. یکسری از بازیکنان را محروم کردند بابت گزارش حراست سازمان که هیچکس نمیتواند حرف بزند. کریم باوی بود، صمد مرفاوی بود و مجتبی هم محروم شد با چند تا مصدوم که تیم تقریبا ۵۰ تا ۶۰ درصد رفت که جایگزین ها جوان بودند مثل بهزاد غلامپور که دور رفت خیلی خوب گلری کرد برای ما بهترین نفر تیم ما بود جلوی عمان و تایوان و با سوریه که بهترین نفر بود. در دور دوم که آمدیم برای مقدماتی جام جهانی برویم آنجا وا داد یعنی افتضاح بود. توپ از لای دستش گل می شد. در ژاپن ما دو بر صفر جلو بودیم که توپ را زد توپ روی خط ایستاد اما بهزاد نگرفت.
پروین و کمک هایش با او صحبت می کردند. بعد ذخیرهاش بلند می شود گرم کند که ترسیده بود و به زمین نیامد.
محمد الدعایه من را نفرین کرد که به این وضعیت بیفتم و پاهایم این طور شود چون خانه آنها نزدیک خانه خداست.
قبل از آن هم می گفتند و چه روزگاری بود که تمام ذهنمان فوتبال بود و حالا که سمت مربیگری آمدیم می فهمیم که چه بدبختی می کشیدند از دست ما بازیکنان. چقدر ما نوسان داشتیم آن موقع.
این خاطره معروف شد. به من گفتند که بیا طبقه ۸ که مختص عربستان بود پاداش خودت را که نقدی است بگیر. رفتم بالا. پدر این ولیعهد عربستان رییس کمیته المپیک بود. سلام کردیم و یک پاکت داد که پاداش بود. بیرون که آمدم دیدم در یک اتاق باز است که ماجد عبدالله و محمد الدعایه هماتاق بودند. کریم با من بود و فکر کنم عربی بلد بود. الدعایه من را صدا کرد چون حالم بد بود و او خوشحال که من گلر قرن آسیا بودم تو به من گل زدی و کفش را دیدم و گفتم بده به من گفت نه. استوک آورد که مخصوص او زده بودند و اسمش روی او خورده بود. از من اصرار بود و از او ناکار. دو بسته دلار به او پاداش داده بودند که گفتم این همه پول دادند به تو، چرا اینقدر گدابازی در میآوری؟ که در نهایت از او به زور گرفتم.
زوری که نه اما اصرار من را دید به من داد و گفت ای کاش صدایش نمی کردم. قول گرفت که نپوشم گفتم باشه و گفتم چه کار کنم و گفت آویزان کن در خانه ات. وقتی که برگشتم، فروختم.
دیدم بروم خانهام کفش الدعایه را آویزان کنم! بردم فروختم.
یادم نیست اما خوب خریدند. این هم خاطره ای بود از مقدماتی جام جهانی ۹۴ که نمی خواستند ما به جام جهانی برویم.
یکسری بچه ها را الکی محروم کردند و تیم ما را ضعیف کردند و دست علی آقا را خالی گذاشتند. وگرنه ما با شارلروای بلژیک بازی کردیم پدر آنها را درآوردیم. با لهستان و شوروی بازی کردیم سه بر صفر بردیم و تیم بسیار خوبی داشتیم و به یکباره در ۱۰ روز آخر دست علی آقا را بستند و بازیکن مصدوم کردند. بهزاد غلامپور کی اینطور می شد که توپ به تور بخورد و گل شود و نگاه کند. ما هم نمی دانستیم و سرمان به بازی و تمرین بود. باید از خود علی آقا پرسید.
بله! در پاس هم دو، سه سال بازی کردم و دیگر نرفتم. ما که فوتبالمان تمام شد پول به فوتبال آمد. قراردادها از سه میلیون به ۵۰ میلیون رسید. هیچ چیز جز مصیبت این فوتبال به ما نخورد.
اول خوشحال بودیم بعد ناراحت شدیم. اردو مصیبت بود و هر تیم ملی یا باشگاهی که میرفتیم صبح و بعدازظهر تمرین داشت. ما ۵ صبح بلند می شدیم، تا ۶ می دویدیم و بعد صبحانه و بعد دوباره تا ۱۲ تمرین. بعد از ظهر میشد و میخوابیدیم و ۵ دوباره تمرین تا ۸. بعد شام و بعد جنازه بودیم اما علی آقا میگفت بریم والیبال.
علی آقا مارک داشت و میگفت هرکس تیم من را ببرد ۲۰۰ مارک مال اوست و فشار زیادی بود. خسته بودیم که این اردوها کی تمام میشود. الان آرزو می کنیم که یک روز مثل آن موقع شود و بچه ها جمع شویم و چنین برنامه ای داشته باشیم. دیدهاید یک نفر تا یک چیزی را دارد ارزش آن را نمی داند و بعد از دست دادن قدرش را می داند؟ دوران خوبی بود و بیشتر خوب بود تا خاطرات بد.

من مدرکش را گرفتم. من بالاترین مدرک آسیا را دارم ولی کسی سراغ من نیامد.
مدیر فنی بودم.
سال آخری که من بودم قهرمان شدیم. حتی ما دو تا بازی مانده به پایان قهرمان شدیم و به داماش باختیم. دیگر الان یک حالتی شده که هرچه نگوییم بهتر است و یک دفعه آدم چیزی می گوید که بد می شود. فوتبال دست یک عده خاص افتاده که مربی و بازیکن جابجا کنند. من الان حالت فیزیکی و جسمانی خوبی ندارم و با واکر راه می روم. الان به عنوان مشاور سرمربی استقلال «ب» کار می کنم.
خوب است، بد نیست ولی تیم را دیر جمع کردند. خدا پدر حمیدخان مربی بدنساز را بیامرزد که مثل هادی چوپان است. تیم را به سطحی آورده که از نظر بدنی بد نیست اما خوبم نیست چون وقت نیست کار کند. به درایت و مدیریت آقای رضوی یک باخت، یک برد و یک مساوی داریم. یک نتیجه بدی هم در جام حذفی گرفتیم که این داستان داشت و سرماخوردگی و بچههای ما درگیر شدند و دو تا مصدوم که باعث شد ۸ تا را نداشته باشیم. من اصرار داشتم که نرویم که رفتیم گل خوریم و دیگر بازی از دستمان در رفت. تیم ما رفته رفته و بازی به بازی بهتر می شود تا در اواخر فصل جزو چهارتای اول باشد. شاید صعود نکنیم اما جزو چهارتا خواهیم بود. حمیدخان کارش را خوب بلد است.
بله! چهار بر دو بردیم. در زاهدان بازی می کنیم شرایطمان بهتر است. هوادار داریم که خوب است.
خیلی خوب است و دوست دارند تیم را. پخش مستقیم می گذاشتند که سپیدرود اعتراض کرد و واقعا چه اعتراضی باید استان آنها بگذارد. در صداوسیمای زاهدان و نماینده ورزش و جوانان حمایت می کنند. بعد بازی که ما ملوان بوشهر را بردیم نماینده مجلس آمد قول پاداش داد و آن را انجام داد. این خیلی خوب است چون چند سال است تیم خوب نبوده الان که تیم استقلال «ب» رفته آنجا دوستش دارند. به ما می گویید تهران بازی کنید یا زاهدان، زاهدان را انتخاب می کنیم چون ۵ تا ۶ هزار نفر تماشاگر داریم که خوب است و دست به دست دادیم تیم را بالا بیاوریم اگر بد نیاوریم.
کسی به حرف من و نصیحت من گوش نمی کند. ما هنرمندان و بازیکنان دو تا مرگ داریم. یکی مرگ طبیعی است و یکی مرگ کاری. این مرگ کاری مرگ اول است و خیلی بد که افکار بد را برای آنها میآورد که شرایط را بدتر میکند. من فکر می کنم سر دولت است که من مهدی فنونی زاده فوتبالم تمام شد. نمی توانند به من بگویند که با ماهی ۵ تومن یا ۱۰ تومن حقوق، این بچه های کوچک دست شما و تمرین بده. هیچکس سراغ من نمی آمد و واقعا در مملکت ما اینکه میگویند «پهلوان زنده را عشق است» را دیدم. کسی که فوتبالش تمام شود و کشتی آن تمام شود، در جامعه رهایش می کنند و این خیلی بد است. دیگر دنبال آن نیستم و اعصاب خودم را خراب نمی کنم.
پاسخ ها