زینب موسوی نوشت: همه فک میکنن دورم خیلی شلوغه و خیلی کار ریخته سرم و یه دیقه تنها و خلوت نیستم دلتنگی ام خیلی کمتر از قبله
برترینها: زینب موسوی نوشت: همه فک میکنن دورم خیلی شلوغه و خیلی کار ریخته سرم و یه دیقه تنها و خلوت نیستم دلتنگی ام خیلی کمتر از قبله. ولی با اینکه سرم خیلی شلوغه و هیچوقت تنها نیستم بی نهایت احساس تنهایی میکنم. این آدمهای دور و برم خیلی خوبن خیلی کنارشون بهم خوش میگذره ولی تو نیستن. من بدون تو تنهام. تماس های تلفنی و این صفر و یک هایی که از لابلای فیلترینگ مارا به یکدیگر متصل می کنند برایم بسیار عزیزتر از هر مکالمه و حضور دیگری است...
مدام توی سرم صدای ند استارک می پیچید که وقتی زمستون برسه گرگ تنها می میره و گله گرگ ها زنده می مونن.
و اگر ما نتوانیم زیر این سقف کبود گله ای را بیابیم مرگمان حتمی است و چقدر دور و برمان پر است از گله های چرک و متعفن و چقدر از توی گله بودنی که تنها تعریفت می شود متنفرم.
من میخواهم توی چشم های ند استارک و هر گرگ دیگری بگویم این گرگ تنها می میرد اما از خودش تعریفی ارائه میدهد تعریفی که زیر سایه عضو فلان گله بودن قرار نمیگیرد...
میخواستم فقط کمدین باشم. چون فقط کمدین خوبی هستم و خیلی ها مرا هل می دهند به سمت گله ای که آن کار دیگر را میکند آن کار دیگری که کمدی نیست.
فکر میکنم بی اندازه حنجره ام را پاره کردم که مرا رها کنید. من کمدین غمگینی هستم که درکنار شوخی هایم گاهی احساساتش را می نگارد و نه هیچچیز بیشتری.
من میروم بالای کوه زوزه می کشم. تعریف من آنچه که هرکسی فکر میکند نیست من فقط کمدین غمگینی هستم که بی نهایت دلتنگ است
پاسخ ها