در روزهای آخر مرداد، به سراغ محلهای رفتهایم که احتمالا اکثر شهروندان شهر، گذرشان یک بار به اینجا افتاده.
برترینها: در روزهای آخر مرداد، به سراغ محلهای رفتهایم که احتمالا اکثر شهروندان شهر، گذرشان یک بار به اینجا افتاده. محلهای بالاتر از پل سیدخندان که کمتر به اسم اصلیِ خود یعنی «مهران» شناخته میشود. تاریخ به ما میگوید که در گذشتهای نه چندان دور، مهران دهی بود در مسیر میان ری و ییلاقات کوهپایهای شمیران... و قنات هزارساله ده مهران، نشانهای از قدمت بالای این محله سرسبز است. مهران، در زمانِ قاجار کارخانههای زیادی داشت و در نهایت در زمان پهلوی دوم و با رشد شهرنشینی به یک محله مسکونی تبدیل شد و از میانِ بالا و پایینهای روزگار این ده، فقط باغی باقی ماند به اسم باغِ مهران!
بعضیها میگویند آخرین مالک این باغ یک زرتشتی یزدی بوده است. باغی که حوالی دهه ۴۰ در اختیار ساواک و بعد از انقلاب هم در اختیار دولت قرار گرفت. بله اینبار ما به مهران رفتیم تا با هم آهسته آهسته پرسه بزنیم و روایتش کنیم...
پرسهمان را از تقاطع خیابان خواجه عبدالله انصاری و شریعتی شروع میکنیم و مسیرمان را به سمت شرق ادامه میدهیم. سر خیابان خواجه عبدالله بدون هیچ نشانه فیزیکی خاصی، بدون هیچ صندلی یا امکاناتی، مکانی باری قرار و ملاقاتهای اهالی محله است. ارتفاع کم ساختمانهای اطراف و عرض سه راه میان خیابانها باعث میشود در این نقطه آسمان با تمام وسعتش حس شود و این یعنی میتوان زیر آسمان خدا و چتر یک درخت سبز هم منتظر آمدن یک دوست ماند.
صدای آب باشد و نسیم خنک صبح تابستان چه چیزی میتواند بهتر از این برای پرسه در دل یک محله با قدمت باشد؟ یکی از کیفیتهای ویژهای که مهران نسبت به محلههای دیگر تهران دارد، رودخانه پرجوش و خروشی است که از دربند میآید و از این محله رد میشود. رودخانهای که میتوانست قلب این بخش از شهر ما باشد و در حال حاضر در کانالی بتنی حصر شده و مثل آسمان و درختهای محله در گوشهای نشسته و به فاتحان بلندقامت جدید شهر، یعنی برجها نگاه میکند.
ساندویچیهای قدیمی این محله از آن نوستالژیهای دوست داشتنی نه فقط برای اهالی، بلکه برای محلههای دیگر هم حساب میشود. بوها به قویترین شکل ممکن ما را به گذشته پرتاب میکنند و یک ساندویچی قدیمی همیشه بوی خاص خودش را دارد که البته این بوها بیشتر از آن که مربوط به غذا باشد مربوط به خاطرات مشترک با مردم شهر است. پس وسط پرسهمان با خوردن یک ساندویچ خوشمزه به دیواری تکیه میدهیم و چشمهایمان را میبندیم و در خاطرات اهالی شریک میشویم.
بازارچه تیسفون سالهاست که در گوشهای از محله و بدون هیچ ادعایی نشسته و کلی خدمات در خود جا داده. تابلوهای قدیمی، نمای متواضع و مهربان این پاساژ و یک تراس کم عرض سراسری در عصر مالهای سر به آسمان کشیده و بیهویت میتواند تضاد جالبی باشد. تضادی که نشان میدهد زمانی ما مردم شهر به سادگی و به خوشی روی زمین زندگی میکردیم.
داستان خانههای خواجه عبدالله هم کم و بیش همان داستان تکراری تمام شهر است و در این میان ما راوی معرکه و جنگ نابرابر پول و زندگی شدیم! اما گاهی اتفاقات جالبی هم میافتد. برای نمونه به دلیل تعدد سازمانهای دولتی و موجود در محله و حفظ امنیت آنها در بخش شمالی محله، ساخت و ساز کمتری رخ داده و همین دلیلی شده که این بخش از محله هنوز پر از خانههای دوستداشتنی و بااحساس باشد.
تک درختهای زیبا و باعظمت وسط کوچهها هم نشان از باغ بودن این محله در گذشته است. باغی بزرگ و سرسبز که مشروب از یک قنات قدیمی میشد. امروز اما ناچاریم باغ را در خیال خودمان بسازیم. ما باید نشانهها را به هم وصل کنیم و در حالی که ساندویچمان را گاز میزنیم و صدای آب کانالی که زمانی رودخانه بود را میشنویم به خیالمان پناه ببریم و شک نکنیم که هنوز در خیال ما باغی سرسبز زنده است.
گفتیم اگر از روی این پل عبور کنیم، به کجا میرسیم؟ گفت به جهان خاطرات کودکی خیلی از اهالی! به پارکی با یک فیل بزرگ، پارک فیلی... حالا که نه شما کودک هستید و نه فیلی در آن پارک مانده در پرسهمان دوباره از روی این پل عبور میکنیم و از شما میپرسیم؛ اگر از روی این پل از جهان خاطرات کودکیتان و فیل مدفون در آن بگذریم چیز دیگری برای رسیدن وجود دارد؟
اهالی این محله میگویند که سال 57 و روزهای منتهی به انقلاب این محدوده پر از پرواز هلیکوپترها و ماشینهای نظامی بود که به مقر سابق ساواک تردد میکردند و اگر در حال حاضر به تک درختهای محل خیره شدید باید بدانید که ذهن محله ما در کنار رودخانه و باغ پر از صدای جنگ و پیروزی و شکستهاست.
شما چه خاطراتی از این محله دارید؟ احیانا محلِ کار یا کلاس کنکور شما آن حوالی نبوده؟
پاسخ ها