اسم پسر عربی به همراه معنی
اسامی پسر عربی با معنی
اگر برای اسم گل پسر خود به دنبال نام های عربی هستید حتما به جدول زیر مراجعه کنید. در این جدول شما را با 896 اسم پسر عربی به همراه معنی آشنا می کنیم. تا بتوانید بهترین اسم را برای فرزند خود انتخاب کنید.
اسامی پسرانه عربی به همراه معنی
نام پسر عربی | ||
1 | ابوالحسن | پدر حسن، کنیه علی (ع)، نیز کنیه طاووس |
2 | ابوالفضل | ابوالفضل،خداوند هنر، صاحب فضل، لغت برادر امام حسین و قهرمان و علمدار قافله کربلا ، ایشان به سلطان ادب معروفند |
3 | ابوالقاسم | پدر قاسم، کنیه پیامبر (ص) |
4 | احسان | خوبی، نیکی، نیکویی؛ بخشش، انعام، نیکویی کردن؛ (در تصوف) نیکی کردن در مقابل بدی دیگران |
5 | احمد | بسیار ستوده، یکی از نامهای پیامبر(ص) |
6 | اخلاص | دوستی خالص داشتن، خلوص نیت داشتن، عقیده داشتن، عقیده پاک داشتن، ارادت صادق داشتن، رها کردن، نجات دادن |
7 | ادریس | نام یکی از پیامبران که در قرآن کریم نیز دو بار ذکرش آمده است |
8 | امیر | پادشاه، حاکم ، به صورت پیشوند در ابتدای بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند امیربانو، امیر پویا، و امیرحسین |
9 | امیرحسین | مرکب از دو اسم امیر و حسین،کسی که حسین علیه السلام امیر و حاکم اوست |
10 | امیرعباس | مرکب از دو اسم امیر و حسین،کسی که حسین علیه السلام امیر و حاکم اوست |
11 | ایمان | اعتقاد به وجود خداوند وحقیقت رسولان و دین ، یقین داشتن به درستی اندیشه یا امری |
12 | تقی | پرهیزکار، لقب امام نهم شیعیان ، نام صدر اعظم ناصرالدین شاه مشهور به امیرکبیر |
13 | تمیم | تمام و کامل؛ استوار، سخت؛ |
14 | توحید | (در ادیان) یگانه دانستن خدا؛ اقرار به یگانگی خداوند، یکتا پرست |
15 | توفیق | امکان دستیابی به مقصود، موفقیت، کامیابی؛ یاری و تأیید، |
16 | توکل | یقین داشتن به رحمت خداوند و امید بستن به او؛ |
17 | ثاقب | روشن، فروزان |
18 | ثامر | مثمر، میوه دهنده، میوه دار. |
19 | ثامن | (در قدیم) هشتم، هشتمین. [این نام به اعتبار ثامنالائمه، امام هشتم] |
20 | ثناءالله | ثنای خدا. |
21 | جابر | تسکین دهنده، آرامش بخش، تسلی دهنده ، از نامهای حضرت حق ، نام شیمیدانی معروف و شاگرد امام جعفر صادق(ع) |
22 | جاسم | عامیانه قاسم |
23 | جاهد | جهد کننده، کوشا، ساعی. |
24 | جبار | نام یکی از صورتهای فلکی به شکل مردی که با حمایل یا شمشیر ایستاده است و عصایی به دست راست دارد ، دارای سلطه و قدرت |
25 | جعفر | جوی بزرگ ، نام امام ششم شیعیان ، نام برادر علی(ع) ملقب به ذوالجناحین و معروف به جعفر طیار |
26 | جعفر صادق | جعفر: در لغت به معنای رود و رودخانه است و نیز بمعنای جوی پرآب و جویبا |
27 | جلال | بلند پایگی، عظمت، بزرگی؛ از صفات خداوند که به مقام کبریای |
28 | جلال الدین | شکوه و عظمت دین؛ (اَعلام) 1) مولانا جلالالدین محمّد بلخی |
29 | جلیل | بلند مرتبه، بزرگوار؛ بزرگ، شکوهمند؛ 3-از نامها و صفات خداوند |
30 | جمال | زیبایی؛ (به مجاز) مایهی زیبایی و زینت بخش؛ |
31 | جمال الدین | زیبایی در دین؛ نیکویی در دین؛ آن که در چهرهاش زیبایی |
32 | جمیل | زیبا؛ (به مجاز) شایسته، بایسته، نیکو، خوب. |
33 | جنید | (عربی)به معنای سرباز و لشکری؛ |
34 | جهاد | در راه دین جنگیدن؛ پیکار، مبارزه؛ کوشیدن، تلاش. |
35 | جهاندار | جهان دارنده؛ نگهبان جهان؛ پادشاه؛ مدبرِ امور جهان؛ |
36 | جواد | (عربی)بخشنده، با سخاوت؛ از نامها و صفات خداوند؛ |
37 | حَسُّون | نام پرندهای، سهره؛ |
38 | حُر | آزاد؛ (در قدیم) دارای اعتقاد و رفتار شایسته و بزرگوارانه، |
39 | حاتم | به معنی حاکم، قاضی، داور؛ (اَعلام) رییس قبیله و شاعر عرب |
40 | حارث | (در قدیم) کشاورز، برزگر؛ |
41 | حاصل | نتیجه، فراهم و موجود یا به دست آمده، آنچه در طول عمر به دست آمد |
42 | حافظ | آن که مراقبت یا حفاظت از کسی، جایی یا چیزی را بر عهده دارد. |
43 | حامد | سپاسگزار. |
44 | حامی | منسوب به حام پسر نوح، از اولاد حام؛ آن که پشتیبان و نگهبان |
45 | حب الله | دوستدار و دوست دارندهی خدا. |
46 | حبیب | دوست، یار، معشوق؛ |
47 | حبیب الله | دوست خدا؛ |
48 | حجت | آنچه با آن بتوان ادعایی را ثابت کرد، دلیل، برهان؛ |
49 | حجت الله | برهان حق تعالی؛ (در تصوف) انسان کامل که حجت حق بر خلق است |
50 | حسام | (در قدیم) شمشیر تیز و برنده. |
51 | حسام الدین | (در قدیم) شمشیر دین؛ |
52 | حسان | بسیار نیکو، بسیار خوب، نیکروی؛ |
53 | حسن | نیکو، زیبا ، نام امام دوم شیعیان |
54 | حسن رضا | از نام های مرکب، حسن و رضا. |
55 | حسنعلی | از نامهای مرکب، حسن و علی؛ 2-(اَعلام) حسنعلی قراقوینلو، |
56 | حسیب | (در قدیم) دارای فضل و کمال اکتسابی یا ذاتی، بزرگوار؛ |
57 | حسین | نیکو، خوب، صاحب جمال. مصغر حسن، نام امام سوم شیعیان |
58 | حسین رضا | از نامهای مرکب، حسین و رضا. |
59 | حسینعلی | از نامهای مرکب، حسین و علی. |
60 | حشمت الله | بزرگی و عظمت خداوند. |
61 | حفیظ | حافظ نگهبان ، هوشمند و یادگیرنده |
62 | حفیظ الله | کسی که خداوند نگهدار اوست. |
63 | حکمت | معرفت به مسائل، خردمندی، فرزانگی؛ سخن اخلاقی، پند، اندرز؛ |
64 | حکیم | پزشک، طبیعت، دانا، خردمند، فرزانه، دانا |
65 | حلیم | خویشتن دار، با صبر و تحمل، بردبار؛ از نامها و صفات خداوند |
66 | حمّاد | بسیار سپاسگزار، بسیار حمد کننده و ستاینده. |
67 | حمد | شکرگزاری کردن، سپاس و ستایش کردن، شکر، سپاس؛ الحمد، سوره ی حمد اولین سوره ی قرآن |
68 | حمدالله | حمد و ستایش خداوند؛ (اَعلام) حمدالله مستوفی: [قرن 8 هجری] |
69 | حمزه | شیر، شیر بیشه؛ |
70 | حمود | ستوده و پسندیده؛ حمد کننده، بسیار سپاسگزار پروردگار. |
71 | حمید | ستوده، ستایش شده. |
72 | حمیدرضا | از نامهای مرکب، حمید و رضا. |
73 | حمیدعلی | از نامهای مرکب، حمید و علی. |
74 | حنّان | آرزومند، مشتاق؛ بخشاینده؛ بسیار مهربان؛ نوحه و زاری |
75 | حنظله | (مفرد حَنظل) گیاهی بسیار تلخ که خاصیت دارویی دارد، |
76 | حنیف | درست و پاک، راستین؛ (در ادیان) معتقد به یگانگی خداوند، |
77 | حیدر | شیر، اسد؛ (اَعلام) لقب حضرت علی(ع). |
78 | حیدرعلی | از نامهای مرکب، حیدر و علی. |
79 | خالد | (در قدیم) پاینده و جاوید؛ |
80 | خالق | آنکه کسی یا چیزی را پدید میآورد، به وجود آورنده، آفریننده؛ |
81 | خضر | نام یکی از پیامبران که طبق روایات چون به آب حیات دست یافت و از آن نوشید، عمرجاویدان پیدا کرد |
82 | خلف | صالح، شایسته (فرزند)؛ جانشین؛ (به مجاز) |
83 | خلیل | دوست، دوست یکدل؛ (اَعلام) لقب حضرت ابراهیم(ع) در قرآن کریم |
84 | خلیل الرحمان | خلیل الله |
85 | خلیل الله | دوست خدا؛ (اَعلام) لقب حضرت ابراهیم(ع). + ع خلیل. |
86 | خیام | (اَعلام) حکیم عمر خیام نیشابوری فیلسوف، ریاضیدان، منجم و شاعر نامدار ایرانی |
87 | خیراالله | نیکی خداوند، خیر الهی |
88 | خیرالدین | آن که در دین بهترین است |
89 | خیرالله | خیرالهی، نیکویی خدا. |
90 | خیرعلی | خیری که از علی(ع) رسیده است ، آن که خبر و نیکی اش چون خیر و نیکی علی(ع) است |
91 | دَیّان | قاضی، داور، حاکم، پاداش دهنده؛ یکی از اسما الهی؛ |
92 | داوودرضا | (عبری ـ عربی) از نام های مرکب، ← داوود و رضا. |
93 | دهگان | (معرب از فارسی دهگان) کشاورز، مالکِ ده؛ |
94 | دیار | (جمعِ دار)، سرزمین، کشور، موطن، زادگاه. |
95 | ذاکر | آنکه خدا را ستایش میکند، آن که ذکر خدا میگوید؛ یاد کنندهی خدا؛ |
96 | ذبیح | (در قدیم) ذبح شده، مذبوح. |
97 | ذبیح الله | آن که در راه خداوند قربانی شده است، قربانی خداوند، لقب اسماعیل(ع) |
98 | ذکرالله | یاد خدا، ذکر خدا، یاد کردن از خدا. |
99 | ذکری | (جمع ذِکرَیات) یاد، یادگار، یادبود، خاطره. |
100 | ذوالفقار | در لغت به معنی صاحب فقرات، و فقره هر یک از مهرههای پشت است |
101 | راستین | در نهایت صداقت و درستی |
102 | راشد | آن که در راه راست است، دیندار، نام یکی از خلفای عباسی |
103 | راشن | آرامنده، ثابت |
104 | راغب | دارای میل و رغبت به چیزی یا کسی، مایل، خواهان؛ |
105 | رافع | (در قدیم) رفع کننده، از میان برنده و نابود کننده؛ |
106 | رائد | جوینده و خواهنده؛ پیام آور؛ (به مجاز) پیش رو و راهنما. |
107 | ربیع | فصل اول سا ل، بهار؛ (در گاه شماری) نام دو ماه از سال قمری |
108 | رجا | امیدواری، امید |
109 | رجب | نام ماه هفتم از سال قمری |
110 | رحمان | مهربان و بخشاینده (صفت خاص خداوند)؛ از نامهای خداوند؛ |
111 | رحمت | دلسوزی و مهربانی؛ مهربانی و بخشایندگی و عفو مخصوصِ خداوند |
112 | رحمت الله | بخشایش و مهربانی خداوند. |
113 | رحمدل | (عربی ـ فارسی) (به مجاز) رئوف و دل نازک، دل رحم. |
114 | رحیم | بسیار مهربان، مهربانی؛ (اَعلام) از نامها و صفات خداوند. |
115 | رزاق | روزی دهنده؛ از نام های خداوند. |
116 | رسام | (در قدیم) رسم کننده، طراح، نقاش. |
117 | رسول | پیغمبر [خدا]؛ (در قدیم) آنکه از طرف کسی برای بردن پیغام فرستاده می شود |
118 | رشاد | به راه راست بودن، هدایت یافتن، رستگاری. |
119 | رشید | هدایت شده، دارای قامت بلند و متناسب، شجاع و دلیر، از نامهای خداوند |
120 | رضا | رضا:در لغت به معنای راضی شدن ، رضایت و رضوان آمده است همچنین لقب امام هشتم شیعیان |
121 | رضاعلی | از نامهای مرکب، ی رضا و علی. |
122 | رضی | خشنود، راضی؛ |
123 | رعد | (در فیزیک) صدای حاصل از تخلیهی الکتریکی بین دو قطعه ابر و پژ |
124 | رفیع | افراشته، مرتفع، بلند؛ (به مجاز) با اهمیت، ارزشمند، عالی؛ |
125 | رکن الدین | ستون دین؛ |
126 | رمضان | سنگ گرم و سوزان، نام ماه نهم از سال قمری |
127 | رهام | (اَعلام) 1) (در شاهنامه) پهلوان ایرانی، نام پسر گودرز که در جنگ یاز |
128 | روح الدین | روان دین. |
129 | روح الله | روح خدا؛ (اَعلام) 1) لقب حضرت عیسی(ع)، |
130 | ریاض | (جمع رَوضَه) (در قدیم) روضه ها، باغ ها؛ |
131 | رئوف | بسیار مهربان ، بخشنده ، با محبت ، از نامهای خداوند مهربان |
132 | زُبید | (تصغیر زَبد)، عطیه و بخشش. |
133 | زُبیر | (اَعلام) ابنعوام قریشی [قرناول هجری] از خویشاوندان و از صحابه ی پیامبر |
134 | زاهد | پارسا، پرهیزکار؛ |
135 | زاهر | عربی درخشان، تابان |
136 | زایر | آن که به زیارت اماکن مقدسه میرود، زیارت کننده؛ (در قدیم) |
137 | زائر | عربی زیارت کننده |
138 | زعیم | رئیس، پیشوا، رهبر. |
139 | زکی | پاک، طاهر، پارسا |
140 | زهیر | نام یکی از شعرای عرب در دوران جاهلیت، نام چندتن از شخصیتهای تاریخی از جمله نام یکی از یاران حسین(ع) که در روز عاشورا به شهادت رسید |
141 | زید | رشد، فزونی؛ |
142 | زین الدین | عربی آن که موجب زینت دین و آراستگی دین است |
143 | زین العابدین | زین العابدین: لقب علی ابن الحسین (ع) چهارمین امام معصوم ( ع) است |
144 | زینعلی | مرکب از زین( آراستگی، زیبایی) + علی |
145 | سَدیف | (اَعلام) نام چند تن از صحابه. |
146 | سِیف | (در قدیم) شمشیر؛ ساحل دریا، کنارهی دریا. |
147 | سِیف الدین | شمشیر دین؛ |
148 | ساجد | (در قدیم) آن که سجده میکند، سجده کننده. |
149 | ساعد | بخشی از دست بین مچ و آرنج ، کمک کننده، مددکار |
150 | سالم | فاقد بیماری جسمی یا روحی؛ بدون عیب یا خرابی، بدون آلودگی؛ |
151 | سامر | افسانه گوینده، افسانه گویندگان. |
152 | سامی | عالی، بلندمرتبه |
153 | سبحان | پاک، منزه؛ از نامهای خداوند. |
154 | ستار | پوشننده ، از نامهای خداوند ، نام یکی از رهبران دوره انقلاب مشروطیت که به سردار ملی ملقب گردید |
155 | سجاد | بسیار سجده کننده؛ (اَعلام) لقب زینالعابدین ابن حسین(ع)، |
156 | سحاب | ابر، تودهی بخار آب که به رنگهای سفید، خاکستری در آسمان دیده میش |
157 | سخاوت | بخشش، عطا، کرم. |
158 | سراج | (در قدیم) چراغ، روشنایی. |
159 | سراج الدین | چراغ دین؛ |
160 | سرمد | (در قدیم) پایدار، پیوسته، همیشگی؛ |
161 | سعد | خجسته، مبارک، خوش یمن، سعادت، خوشبختی، خوش یمنی؛ |
162 | سعد الدین | موجب سعادت دین |
163 | سعدالدین | (موجب) نیک بختی دین؛ |
164 | سعدی | (عربی ـ فارسی) (در قدیم) سعد بودن، خجستگی، مبارکی؛ |
165 | سعود | (جمع سَعد) (در قدیم) سعادتها، نیک بختیها، خجستگی ها؛ |
166 | سعید | خجسته، مبارک؛ (در قدیم) خوشبخت، سعادتمند؛ |
167 | سعیدرضا | از نامهای مرکب، ، سعید و رضا. |
168 | سقراط | (معرب یونانی، sokrates) (اَعلام) [469-399 پیش از میلاد] فیلسوف یونانی |
169 | سلطان | پادشاه ، به صورت پیشوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند سلطان مراد، سلطانعلی، سکینه سلطان |
170 | سلمان | نام یکی از صحابه پیامبر(ص) که از اهالی فارس (شهر آباده) بوده و جهت دیدن آخرین رسول خدا به مکه مهاجرت کرد |
171 | سلیم | دارای قدرت داوری و تشخیص درست ، سالم ، |
172 | سمران | (معربِ سمرکند) سمرکند یا سمرقند، |
173 | سمیح | بخشنده ، بلندنظر، کریم |
174 | سمیر | داستان پرداز، قصه گو. |
175 | سمیع | از نامهای خداوند؛ (در قدیم) شنوا. |
176 | سها | ستاره کم نوری در صورت فلکی دب اکبر |
177 | سهام | سهم ها، بهره ها، نصیب ها، قسمت ها؛ |
178 | سهام الدین | نصیبهای دین، بهرههای دین. |
179 | سهیل | (اَعلام) روشنترین ستارهی صورت فلکیِ کشتی (سفینه) و دومین ستاره آسمانی |
180 | سیروان | عربی شده ساربان؛ (اَعلام) (= آب سیروان) نام رودی در غرب ایران، |
181 | سیف الله | آن که به منزله شمشیر خدا است و در راه خداوند مبارزه می کند |
182 | شُبَیر | (تصغیر شبر)، به معنی شیر کوچک؛ |
183 | شادن | بچه آهو – بچه آهویی که کمی بزرگ شده و بی نیاز از مادراست – زیبا و لطیف مانند بچه آهو |
184 | شاکر | شکرگزار ، کسی که در حال شکرکردن است،معمولامنظور شکرگزاری در برابر خداوند است |
185 | شاهد | گواه، حاضر، مرد خوبروی؛ (در قدیم) (به مجاز) محبوب، |
186 | شاهر | مشهور، نامی |
187 | شبلی | نام عارف معروف قرن سوم و چهارم |
188 | شجاع | آن که از چیزی یا کسی نمیترسد، پردل و جرئت، دلیر؛ |
189 | شجاع الدین | شجاع و دلیر در راه دین |
190 | شرف الدین | موجب آبروی و اعتبار دین و آیین؛ (اَعلام) 1) محمودشاه اینج |
191 | شریف | ارزشمند، عالی، سید، ارجمند، بزرگوار، نام کوهی در عربستان |
192 | شعبان | نام ماه هشتم از سال قمری |
193 | شفیع | آن که تقاضای عفو و بخشش گناه کسی را از دیگری میکند، شفاعت کننده |
194 | شفیع محمّد | از نامهای مرکب، ( شفیع و محمّد) |
195 | شفیق | مهربان، دلسوز. |
196 | شکرالله | سپاس خد ارا |
197 | شکرعلی | (به ضم شین) عربی مرکب از شکر( سپاس) + علی( بلندمرتبه) |
198 | شکور | شکرکننده سپاسگزار؛ پاداش دهندهی بندگان؛ از نامهای خدا |
199 | شکیل | زیبا ، پسر خوش چهره |
200 | شمس | خورشید؛ (اَعلام) 1) سوره ی نود و یکم از قرآن کریم |
201 | شمس الدین | آفتاب دین؛ (اَعلام) 1) شمسالدین آلب ارغو: (= آلب ارغوان) |
202 | شمس الله | آفتاب خدا؛ (به مجاز) کسی که منور شده است به نور دین خدا. |
203 | شهاب | (در نجوم) پدیدهای به شکل خطی درخشان که به علت برخورد سنگ آسمانی |
204 | شهاب الدین | آن که چون ستاره روشنی در دین است، نام حکیم معروف قرن ششم، شهاب الدین سهره وردی |
205 | شهامت | بی باکی، دلیری، حالت ترس نداشتن از چیزی یا کسی در انجام کاری |
206 | شهیر | معروف ، نام آور ، نامدار |
207 | شوقی | (عربی ـ فارسی) (شوق + ی (پسوند نسبت)) ویژگی کسی که دارای میل و رغبت |
208 | شیبان | از قبایل عرب |
209 | شیدالله | (فارسی ـ عربی) خورشید خدا، نور خدا. |
210 | صابر | صبور، صبر کننده، شکیبا؛ از نامهای خداوند؛ |
211 | صاحب | دارنده، مالک، دارا؛ (منسوخ) سرور، آقا؛ (در قدیم) همنش |
212 | صادق | آن که گفتارش مطابق با واقعیت است، راستگو، راست و درست و راست |
213 | صارم | (در قدیم) شمشیر تیز؛ قطع کننده، بُرنده. |
214 | صاعد | بالارونده، صعودکننده، نام یکی از مردان افسانه ای عرب باستان |
215 | صالح | شایسته و درستکار، نیک، خوب، دارای اعتقاد و عمل درست دینی، نام پیامبر قوم ثمود |
216 | صامت | خاموش، بی صدا، ساکت؛ (در حالت قیدی) در حال سکوت؛ |
217 | صانع | آفریننده ، صنعتگر، همچنین یکی از نام های خداوند نیز صانع می باشد |
218 | صائب | راست و درست، رسا، رساننده، نام شاعر نامدار قرن یازدهم در دوره صفویه(صائب تبریزی) |
219 | صباح | بامداد، صبح ، روز، نام دعائی منسوب به علی(ع) |
220 | صبیح | (در قدیم) (به مجاز) زیبا و شاد؛ خندان و خوشحال. |
221 | صدر | بالاترین ، اعلاترین در هر چیز |
222 | صدرا | (عربی ـ فارسی) (صدر + ا (پسوند نسبت))، منسوب به صدر، |
223 | صدرالدین | پیشوای دین (اسلام)؛ لقبی است که به بعضی از علمای اسلام دادند |
224 | صدرالله | (به مجاز) کسی که برتری و مهتری او از سوی خداست؛ |
225 | صدیق | بنده خالص خداوند ، بسیار راستگو و درستکار، لقب یوسف(ع) پسر یعقوب(ع) |
226 | صفا | یکرنگی، خلوص، صمیمیت، نام یکی از گوشه های موسیقی ایرانی،نام کوهی در مکه |
227 | صفار | رویگر، نام سلسله ای در ایران که سر سلسله آن یعقوب پسر لیث است |
228 | صفدر | (عربی ـ فارسی)صفشکن؛ (به مجاز) شجاع و دلیر؛ |
229 | صفر | نام ماه دوم از سال قمری، نام کوهی در نزدیکی مدینه |
230 | صفی | خالص ، یگانه ، یکتا ، برگزیده ، صاف ، پاک و روشن ، نام شاعر و نویسنده و واعظ ایرانی قرن هشت و نه هجری |
231 | صفی الدین | برگزیده دین، نام عارف نامدار قرن هشتم، صفی الدین اردبیلی |
232 | صفی الله | (در قدیم) برگزیدهی خداوند؛ (اَعلام) لقب حضرت آدم(ع). |
233 | صلاح | شایسته و مناسب بودن امری با در نظر گرفتن پیامدهای آن، مصلحت؛ |
234 | صلاح ادین | موجب نیکی آیین، نام یکی از بزرگان و عرفای قرن هفتم که از مریدان مولانا بود |
235 | صلاح الدین | (عربی)موجب نیکی دین و آیین؛ |
236 | صمد | (در قدیم) آن که دیگران به او نیازمند هستند و او از دیگران بی نیاز است |
237 | صمصام | شمشیری که خم نگردد، شمشیر برّان |
238 | صمیم | (در قدیم) صمیمی؛ اوج و نهایت شدت یا ترقی چیزی؛ |
239 | صنعان | طبق روایت شیخ عطار در منطق الطیر، نام عارفی بزرگ که هفتاد مرید داشت |
240 | صهیب | (مصغر اَصْهَب)، سرخ و سفید به هم آمیخته؛ آن که موهای سرخ |
241 | صوفی | (در تصوف) پیرو یکی از فرقههای تصوف، درویش؛ |
242 | صولت | فرّ و شکوه معمولاً ناشی از برتری کسی یا چیزی بر دیگران، هیبت |
243 | صیاد | شکارچی |
244 | صیام | (در قدیم) روزه گرفتن، روزه؛ (در عرفان) صوم، امساک از خورد |
245 | ضرغام | (عربی، ضِرغام) (در قدیم) شیر درنده؛ (به مجاز) پهلوان دلاور. |
246 | ضیا | (عربی، ضیاء) (در قدیم) نور، روشنی. |
247 | ضیا الدین | نور خدا |
248 | ضیاء الحق | روشنائی و نورِ حق. |
249 | ضیاء الدین | روشنایی دین؛ (در اعلام) نام چندین شخص از مشاهیر تاریخی. |
250 | ضیغم | (عربی، ضَیغم) شیر بیشه، شیر قوی؛ (به مجاز) شجاع و دلیر؛ |
251 | طارق | سورهی هشتاد و ششم از قرآن کریم دارای هفده آیه؛ (در قدیم) |
252 | طالب | خواستار، خواهان؛ (در تصوف) سالک؛ (اَعلام) سید محمّد طا |
253 | طاها | (= طه)، ( طه. [طاها نگارش فارسیانه طه می باشد]. |
254 | طاهر | پاکیزه ، بی گناه، معصوم، نام یکی از پسران پیامبر(ص) |
255 | طلحه | (در گیاهی) درختی خاردار که شترها از آن میچرند؛ درخت موز؛ |
256 | طه | بيستمين سوره از قرآن كريم داراي صد و سي و پنج آيه؛ 2) طه به لغتِ طي «يا محمّد» ميباشد يعني اي محمّد، و به قولي نام پیامبر اسلام(ص) ميباشد. + ن.ك. طاها. |
257 | طه حسین (طاها حسین) | از نامهای مرکب،ا طه(طاها) و حسین؛ |
258 | طیب | پاک، پاکیزه، مطهر؛ (در قد یم) آنچه پاک و مطبوع است. |
259 | ظاهر | آشکار، نمایان؛ بخش آشکار، هویدا، |
260 | ظفر | پیروزی، نصرت. |
261 | ظهیر | پدیدار شدن، آشکار شدن |
262 | عُدَی | جاهای بلند، جاهای مرتفع. |
263 | عِمادرضا | از نامهای مرکب، (عماد و رضا) |
264 | عابد | آن که بیشترین اوقات زندگیاش را به عبادت خدا و خلوت و مناجات با خدا |
265 | عابدین | (جمع عابد)، عابد. |
266 | عابس | عبوس و اخمو ، مجازآ به معنای شجاع و بی باک ، نام یکی از یاران حضرت امام حسین |
267 | عادل | آن که اعمال و رفتارش مطابق با عدالت، انصاف و قانون است؛ دادگر. |
268 | عارف | آن که از راه تهذیب نفس و تفکر، به معرفت خداوند دست می یابد، دانا، آگاه، نام شاعر ایرانی قرن چهاردهم، عارف قزوینی |
269 | عاشور | عاشورا؛ روز دهم ماه محرم که روز شهادت امام حسین(ع) است. |
270 | عاصف | (در قدیم) تند، سخت، شدید؛ باد تند و شدید، تندباد. |
271 | عاصم | (در قدیم) نگهدارنده، محافظ؛ بازدارنده (از خطا)، منع کننده؛ |
272 | عاطف | مهربان؛ برگرداننده. |
273 | عاقل | آن که از سلامت عقل برخوردار است؛ آن که عقلش خوب کار میکند |
274 | عاکِف | (در قدیم) آن که در جایی مقدس برای عبادت اقامت دائم داشته باش |
275 | عالی | بسیار خوب، دارای ارزش و اهمیت بسیار، مهم، والا، بزرگ؛ |
276 | عامر | (عربی)(در قدیم) آباد کننده، معمور، آبادان؛ بسیار عمر کننده |
277 | عباد | (جمع عَبد)، بندگان. [اگر عَباد / abbad/ تلفظ شود به معنی بسیار |
278 | عبادالله | بندگان خداوند. |
279 | عباس | شیر بیشه، نام پسر عبدالمطلب عموی پیامبر(ص)،لقب برادر امام حسین علمدار شجاع صحرای کربلا |
280 | عباسعلی | از نامهای مرکب. ( عباس و علی) |
281 | عبدالاحد | بندهی خدای یکتا و یگانه. |
282 | عبدالباسط | عبد(بنده) + باسط(گستراننده، گسترش دهنده و از نامهای خداوند ) ، نام قاری بزرگ مصری |
283 | عبدالباقی | بنده پروردگار که باقی و پایدار است، نام خطاط معروف ایرانی در زمان شاه عباس صفوی |
284 | عبدالجبار | بنده پروردگار که دارای جبروت است |
285 | عبدالجلیل | بنده پروردگار که جلیل و بزرگ است، نام دانشمند شیعه قرن ششم، عبدالجلیل رازی |
286 | عبدالجواد | بنده پروردگار که بخشنده است |
287 | عبدالحسن | بنده حسن |
288 | عبدالحسین | بندهی حسین؛ (به مجاز) دوستدار و ارادتمندِ امام حسین(ع)؛ |
289 | عبدالحق | بندهی خدای راست. |
290 | عبدالحلیم | بنده پروردگار که حلیم و بردبار است |
291 | عبدالحمید | بنده پروردگار ستایش شده، نام دو نفر از پادشاهان عثمانی |
292 | عبدالحی | بندهی حی، که [حی] نامی است از نامهای خدای تعالی |
293 | عبدالخالق | بنده پروردگار، نام پدر بیدل شاعر قرن یازدهم |
294 | عبدالرحمان | بندهی خدای بخشاینده؛ |
295 | عبدالرحیم | بندهی خدای مهربان؛ (اَعلام) نام چند تن از شخصیت های ادبی |
296 | عبدالرزاق | بندهی خدای روزی دهنده؛ |
297 | عبدالرسول | بنده پیامبر |
298 | عبدالرشید | بندهی خدای هادی؛ (اَعلام) عبدالرشید غزنوی: شاه سلسله ی غزن,d |
299 | عبدالرضا | بندهی رضا؛ (به مجاز) دوستدار و ارادتمندِ امام رضا(ع)؛ |
300 | عبدالرفیع | بنده پروردگار بلندمرتبه |
301 | عبدالستار | بنده پروردگار عیب پوشاننده |
302 | عبدالسلام | بندهی خدای مبرا از نقص و فنا. [سلام از نامهای خداوند]؛ |
303 | عبدالسمیع | بندهی خدای شنوا. (سمیع از نام های خداوند). |
304 | عبدالصمد | بندهی خدای بی نیاز؛ |
305 | عبدالعزیز | بندهی خدای گرامی؛ عزیز از صفات و نامهای خداوند تعالی؛ |
306 | عبدالعظیم | بنده پروردگار بزرگ ، نام یکی از بزرگان و نوادگان امام حسن(ع) در قرن دوم که آرامگاه وی در شهر ری است |
307 | عبدالعلی | بندهی علی؛ (به مجاز) دوستدار و ارادتمندِ امام علی(ع). |
308 | عبدالعلیم | بندهی خدای دانا و آگاه. |
309 | عبدالغفار | بندهی خدای بسیار آمرزنده. |
310 | عبدالغفور | بندهی خدای آمرزنده. |
311 | عبدالغنی | بنده پروردگار بی نیاز |
312 | عبدالفتاح | بنده پروردگار گشاینده دشواریها |
313 | عبدالقادر | بندهی خدای توانا؛ |
314 | عبدالقاهر | بنده پروردگار چیره و توانا |
315 | عبدالکریم | بندهی خدای بزرگوار؛ |
316 | عبداللطیف | بنده پروردگار که دارای لطف است، نام یکی از پادشاهان تیموری |
317 | عبدالله | بندهی خدا؛ (در تصوف) به معنی انسان کامل است؛ |
318 | عبدالمُعید | بندهی خدای بازگشت دهنده، بنده ی خدای بازگرداننده. |
319 | عبدالماجد | بندهی خدای بزرگوار، بنده ی خدای دارای مجد و بزرگی. |
320 | عبدالمتین | بندهی خدای خردمند و با وقار، بنده ی خدای دارای متانت. |
321 | عبدالمجید | بنده پروردگار عالی مرتبه و گرامی، نام دو تن از پادشاهان عثمانی |
322 | عبدالمحمّد | بندهی محمّد؛ (به مجاز) دوستدار و ارادتمندِ حضرت محمّد(ص). |
323 | عبدالمحمد | بنده محمد |
324 | عبدالمطلّب | بندهی مُطَلِب؛ (اعلام) عبدالمطلِّب بن هاشم، ابوحارث |
325 | عبدالملک | بندهی مَلِک (پادشاه). [مَلِک از نامهای خداوند]؛ |
326 | عبدالمنان | بندهی خدای نیکی کننده و نعمت دهنده. |
327 | عبدالمهدی | بندهی هدایت شده؛ بنده ی مهدی؛ |
328 | عبدالناصر | بنده پروردگار یاریگر |
329 | عبدالنبی | بنده پیامبر |
330 | عبدالنور | بندهی نور. (نور از نام های خداوند). |
331 | عبدالهادی | بندهی خدای هدایت کننده، بنده ی خدای راهنما؛ |
332 | عبدالواحد | بندهی خدای یکتا و یگانه؛ |
333 | عبدالواسع | بندهی خدای گشاینده و عطاکننده؛ (اَعلام) شاعر ایرانی [قرن 6 هجری] |
334 | عبدالوهاب | بندهی خدای بسیار بخشنده؛ (اَعلام) 1) عبدالوهاب البیاتی |
335 | عبید | بنده، فرمانبردار، مطیع. |
336 | عبیدالله | بنده کوچک خداوند، نام یکی از فرزندان امام جعفرصادق و مؤسس دولت علویان |
337 | عثمان | جوجه هوبره؛ (اَعلام) 1) عثمان ابن عفان [قرن اول هجری] سوم |
338 | عدنان | (اَعلام) نام یکی از اجداد پیامبر اسلام(ص) است که به فصاحت شهرت |
339 | عرشیا | (عربی ـ فارسی) [عرش + ی (پسوند نسبت) + ا (پسوند نسبت یا اسم ساز)] |
340 | عرفات | (اَعلام) (= عرفه) دشتی در حدود 21 کیلومتری شرق مکه، در جنوب کوه |
341 | عرفان | (در تصوف) مکتبی که وصول به حقیقت معرفت خداوند را از طریق ریا |
342 | عزالدین | موجب کرامندی کیش و آیین، سبب عزت و ارجمندی دین؛ |
343 | عزت الله | عزت خدا، ارجمندی خداوندی. |
344 | عزیز | گرامی، محبوب، گرانمایه، محترم، از نامهای خداوند |
345 | عزیزالله | گرامی و محبوب در نزد خدا. |
346 | عسکر | عسکر: در لغت به معنای لشکر، حصار و پناهنگاه آمده است عسکر یکی از القاب امام یازدهم شیعیان |
347 | عصام | (در قدیم) بند، ریسمان، طناب؛ (به مجاز) حفظ، نگه داری؛ |
348 | عطا | بخشیدن چیزی به کسی، بخشش، دهش، انعام؛ هدیه یا هر چیزی که به کسی می بخشند |
349 | عطاءالله | بخشش و هدیه ی خدا؛ |
350 | عطامحمّد | از نامهای مرکب، (عطا و محمّد) |
351 | عظیم | بزرگ، کلان، با اهمیت، بزرگ، فراوان، بسیار، از نامهای خداوند |
352 | عقیل | خردمند و بزرگوار، عاقل و گرامی، نام برادر علی(ع) و پسر موسی کاظم(ع) |
353 | علا | (در قدیم) بلندی مقام و مرتبه، بزرگی، رفعت. |
354 | علاء الدین | سبب رفعت و بزرگی دین |
355 | علاءالدین | موجب بلندی آیین و کیش؛ (اَعلام) 1) قهرمان یکی از افسانهها |
356 | علوان | نام دیگر مرداس پدر ضحاک و نام چندتن از شخصیتهای تاریخی |
357 | علی | علی: از نام های خداوند متعال است « وهو العلی العظیم» به معنای بلند قد |
358 | علی ابراهیم | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، علی و ابراهیم؛ (اعلام) علی ابرا |
359 | علی احسان | از نامهای مرکب، علی و احسان. |
360 | علی اصغر | (علیِ اصغر به اضافه کسره) علیِ کوچک؛ (اَعلام) فرزند حسین |
361 | علی اکبر | (علیِ اکبر به اضافه کسره) علی بزرگتر؛ (اَعلام) فرزند حسین |
362 | علی پاشا | (عربی ـ ترکی) از نامهای مرکب، علی و پاشا. |
363 | علی جواد | از نامهای مرکب، ، علی و جواد. |
364 | علی حسین | از نامهای مرکب، ( علی و حسن) |
365 | علی رضا (علیرضا) | از نامهای مرکب، ( علی و رضا) |
366 | علی سان (علیسان) | (عربی ـ فارسی) (علی + سان (پسوند شباهت))، مانند علی، علی وار. |
367 | علی سینا | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ی علی و سینا. |
368 | علی صالح | از نامهای مرکب، ( علی و صالح) |
369 | علی عطا | از نامهای مرکب، ، علی و عطا) |
370 | علی محمّد | از نامهای مرکب، ( علی و محمّد) |
371 | علی مراد | مرکب از علی( بلندمرتبه)+ مراد( آرزو)، نام یکی از پادشاهان زندیه |
372 | علی مرتضی | از نامهای مرکب، ( علی و مرتضی) |
373 | علی مهدی | از نامهای مرکب، ( علی و مهدی) |
374 | علی نقی | از نامهای مرکب، ( علی و نقی) |
375 | علیرضا | مرکب از نام امام اول حضرت امیر المومنین و نام امام هشتم امام رضا – علی به معنای بلندمرتبه و رضا به معنای خوشنود است |
376 | علیسا | (عربی ـ فارسی) (علی + سا (پسوند شباهت))، مانند علی، علی وار. |
377 | علیم | دانا، آگاه، آن که عملش محیط بر جمیع اشیاء باشد؛ |
378 | عماد | ستون؛ (به مجاز) آن که بتوان بر او تکیه کرد، نگاه دارنده، |
379 | عمادالدین | تکیه گاه کیش و آیین؛ (اَعلام) 1) عمادالدین باکالیجار: شاه |
380 | عمار | مرد با ایمان، ثابت و استوار، نام پسر یاسر از یاران پیامبر(ص) |
381 | عمر | (اَعلام) 1) عمر ابن خطاب: [قرن اول هجری] دومین خلیفه ی مسلمانان |
382 | عمران | نام پدر موسی پیامبر(ص)، نام سوره ای در قرآن کریم |
383 | عمرو | نام پسر لیث دومین پادشاه صفاری |
384 | عمید | آن که منصب یا مقامی بزرگ دارد، رئیس، حاکم؛ |
385 | عنایت | توجه به کسی همراه با مهربانی، مهربانی، لطف؛ نیکی، احسان؛ |
386 | عنایت الله | لطف و نیکی و احسان خدا. |
387 | عیسی | (معرب از عبری «یشوع») به معنی نجات دهنده |
388 | عین الدین | چشم دین، عزیز در دین |
389 | عین الله | چشم خدا؛ (در عرفان) عینالله و عینالعالم انسان کامل را گویند |
390 | عینعلی | چشم علی ، نام یکی از امامزادگان که مزار شریفش در تهران است |
391 | غالب | غلبه کننده بر دیگری در جنگ، فاتح، پیروز؛ مسلط، چیره؛ |
392 | غانم | (در قدیم) غنیمت گرفته و بهرهمند. |
393 | غدیر | آبگیری است بین مکه و مدینه در ناحیهی جحفه؛ روز یا واقعه غدیر |
394 | غضنفر | شیر بیشه |
395 | غفّار | آمرزنده و بخشایندهی گناهان(خداوند)؛ از صفات و نامهای خدا |
396 | غفار | آمرزنده و بخشاینده، از نامهای خداوند |
397 | غفور | بخشاینده و آمرزندهی گناهان(خداوند)؛ از صفات و نامهای خدا |
398 | غلام | ارادتمند و فرمانبردار، به صورت پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند غلامحسین، غلامرضا، غلامعلی |
399 | غلام حسن (غلامحسن) | [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + حسن] |
400 | غلام حسین (غلامحسین) | [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + حسین] |
401 | غلام رضا (غلامرضا) | [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + رضا] |
402 | غلام عباس (غلامعباس) | [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + عباس] |
403 | غلام علی (غلامعلی) | [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + علی] |
404 | غلام محمّد | [غلام = (به مجاز) ارادتمند و فرمان بردار + محمّد] |
405 | غلامرضا | مرکب از دو اسم غلام و رضا |
406 | غنی | ثروتمند؛ آن که از کمک و هم کاری دیگران بینیاز است، بی نیاز |
407 | غیاث | (در قدیم) فریادرس؛ فریادخواهی؛ از صفات و نامهای خداوند |
408 | غیاث الدین | پناه دین و آیین؛ (اَعلام) 1) لقب دو تن از امیران آل کرت. |
409 | فاتح | گشاینده و فتح کنندهی سرزمینها در جنگ، پیروز؛ |
410 | فاخر | گرانبها، با ارزش؛ عالی؛ نیکو. |
411 | فارس | (در قدیم) سوار بر اسب؛ (به مجاز) دلاور، جنگجو. |
412 | فاروق | (در قدیم) تمیز دهنده و فرق گذارنده؛ |
413 | فاضل | دارای فضیلت و برتری در علم به ویژه علوم ادبی؛ |
414 | فاطر | آفریننده، خالق، از نامهای خداوند، نام سوره ای در قرآن کریم |
415 | فالح | نیکوکار؛ (اَعلام) نام فقیه حَنبلی مذهب از دواسِر نَجد. |
416 | فائز | (در قدیم) نایل؛ رستگار، رستگار شونده؛ پیروز، پیروزی |
417 | فائق | دارای برتری، مسلط، چیره، عالی، برگزیده؛ |
418 | فتاح | (در قدیم) گشاینده؛ از صفات و نامهای خداوند. |
419 | فتح الله | پیروزی خدا؛ (اَعلام) نام وزیرِ امیر مبارزالدین محمّد |
420 | فتحعلی | مرکب از فتح( پیروزی) + علی( بلندمرتبه)، نام دومین پادشاه قاجار |
421 | فخرالدین | سبب سربلندی و افتخار دین، نام شاعر و داستانسرای ایرانی قرن پنجم، فخرالدین اسعد گرگانی |
422 | فرات | خوشترین آب، آب شیرین، آب بسیار گوارا، آبی که از فرط گوارایی عطش می نوشید |
423 | فرج | به دست آمدن وضعیت مناسب یا مورد علاقه در کار؛ گشایش در کارها |
424 | فرج الله | گشایش خدا، گشایش و فراوانی از سوی خدا. |
425 | فرحان | شاد، شادان، مسرور، خوشحال. |
426 | فرقان | آنچه جدا کنندهی حق از باطل باشد؛ |
427 | فرهود | پسر زیبا – مرد درشت هیکل – شتابزده-این اسم در لغتنامه دهخدا به عنوان نام عربی ذکر شده است٠ |
428 | فرید | (در قدیم) یگانه، یکتا، بی نظیر. |
429 | فریدالدین | یگانه در دین، بی نظیر در دین داری و دینورزی؛ |
430 | فریدرضا | از نامهای مرکب، فرید و رضا. |
431 | فصیح | (عربی)، ویژگی سخن یا بیانی که روان، روشن و شیواست و شنونده و خوانند |
432 | فصیح الدین | دارای روشنی و فصاحت در دین |
433 | فضل | برتری در دانش، اخلاق و هنر؛ دانش و معلومات؛ لطف و توجه |
434 | فضل الله | بخشش خدا؛ |
435 | فضیل | دارای فضل |
436 | فلاح | رستگاری، نیک انجامی، سعادت. |
437 | فهام | (در قدیم) بسیار دانا و فهمیده. |
438 | فهیم | (= فهمیده)، فهمیده. |
439 | فواد | دل، قلب |
440 | فؤاد | (در قدیم) دل، قلب؛ (اَعلام) نام دو تن از فرمانروایان مصر |
441 | فیاض | (در قدیم) جوانمرد و بخشنده؛ دارای آثارِ مفید، پر برکت. |
442 | فیروز | (معرب ـ فارسی) پیروز؛ (اَعلام) [قرن اول هجری] از ایرانیان یمن، |
443 | فیصل | حاکم، قاضی، داور، جدا کردن حق از باطل؛ داوری |
444 | فیض الله | بخشش و عطای خدا. |
445 | قَیس | با خودنمائی و برازندگی راه رفتن، سختی، اندازه کردن، |
446 | قادر | دارای قدرت، توانا؛ از نامها و صفات خداوند. |
447 | قاسم | بخش کننده، مقسم، نام پسر پیامبر(ص)، به صورت پسوند و پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمد قاسم، قاسمعلی |
448 | قانع | آن که به دارایی خود یا آنچه در اختیار دارد، راضی است و بسنده |
449 | قاهر | چیره، توانا |
450 | قائد | آن که جمعی از مردم را رهبری میکند، رهبر، پیشرو، پیشوا؛ |
451 | قائم | ایستاده، به حالت عمودی قرار گرفته؛ (در ادیان) لقب امام دوازدهم شیعیان |
452 | قدرت | توانایی، توان، سلطه و نفوذ؛ |
453 | قدرت الله | قدرت خداوند. |
454 | قدوس | (در قدیم) پاک و منزه؛ از نام ها و صفات خداوند. |
455 | قدیر | (در قدیم) توانا، قادر؛ از نامها و صفات خداوند. |
456 | قطب الدین | محور آیین و کیش؛ |
457 | قمرالزمان | ماه دوران؛ (اَعلام) نام یکی از اشخاص هزار و یک شب |
458 | قنبر | نام یکی از تابعان علی (ع) |
459 | قهار | نیرومند، پر زور؛ (در قدیم) سلطهگر و غالب و چیره؛ |
460 | قهرمان | (معرب پهلوان)، آن که در کار دشوار و مهمی مثل ورزش یا جنگ تلاش زیادی می کند و برنده می شود |
461 | قوام | استواری، استحکام. |
462 | قوام الدین | موجب استواری و استحکام دین؛ |
463 | کاظم | (در قدیم) فرو خورنده خشم؛ (اَعلام) لقب امام موسی ابن جعفر |
464 | کامل | آن که یا آنچه ویژگیهای لازم را دارا است و کم و کاست ندارد، |
465 | کبیر | بزرگ در مقابلِ صغیر؛ (در حقوق) ویژگی آن که به سن قانونی رسیده است |
466 | کرار | (در قدیم) حمله کننده؛ (اَعلام) از القاب و صفات حضرت علی(ع) |
467 | کرامت | (در تصوف) کاری خارقالعاده، که به دست اولیا انجام میگیرد |
468 | کرامت الله | بزرگی و بخشندگی خداوند. |
469 | کرم | بزرگواری، بخشندگی جوانمردی،لطف، احسان |
470 | کرم الله | بخشش و لطف خداوند |
471 | کریم | بخشنده، سخاوتمند؛ از نامها و صفات خداوند؛ از صفات قرآن؛ |
472 | کسری (کسرا) | (معرب از فارسیِ خسرو)؛ (اَعلام) عنوان هر یک از پادشاهان ساسانی. |
473 | کلام | گفتار، سخن؛ (در گفتگو) (به مجاز) کلمه؛ |
474 | کلیم | هم سخن، سخنگو، لقب موسی (ع) |
475 | کلیم الله | (عربی)آن که خدا با او سخن گفته است؛ (اَعلام) لقب حضرت موسی(ع). |
476 | کمال | آخرین حد چیزی، نهایت، بسیاری؛ سرآمد بودن در داشتن صفتهای نیکو |
477 | کمال الدین | کامل در دین، سبب کمال دین، نام یکی از نقاشان معروف اواخر دوره تیموری و اوایل دوره صفوی، کمال الدین بهزاد |
478 | کمیل | نام پسر زیاد ازیاران علی (ع) نام دعائی منسوب به کمیل پسر زیاد |
479 | کیسان | لقب مختار ثقفی |
480 | لَیث | سخت، شدید؛ شیر، اسد؛ (به مجاز) دلیر و شجاع؛ |
481 | لاوان | لابان، عبری از عربی، لین ، سفید، نام پدر همسر یعقوب(ع) |
482 | لبیب | عاقل، خردمند |
483 | لسان الدین | زبان گویای دین |
484 | لطف الدین | لطف دین |
485 | لطف الله | بخشش پروردگار؛ |
486 | لطفعلی | آن که دارای لطف و مهربانی ای چون لطف و مهربانی علی(ع) است |
487 | لطیف | نرم و خوشایند |
488 | لقمان | نام مردی حکیم که بنا به روایت اسلامی حبشی بوده و در زمان داوود(ع) زندگی می کرده است، نام سوره ای در قرآن کریم |
489 | لون | (عربی، لَون) (در قدیم) رنگ؛ (به مجاز) نوع، گونه. |
490 | لیث | شیر درنده، نام پدر یعقوب پادشاه صفاری |
491 | مُصلح الدین | اصلاحکننده در دین، نیکخواه در امور دین؛ |
492 | مُظفرالدین | آن که موجب پیروزی دین و آیین است، پیروزمند در دین؛ |
493 | مُعتصم | (در قدیم) چنگ در زننده، پناه برنده؛ |
494 | مُعظم | بزرگ داشته شده، بزرگوار. |
495 | مُکَرم | گرامی و عزیز کرده، عزیز و محترم؛ (در حالت قیدی) (در قدیم) |
496 | مُهنّد | (در قدیم) ساخته شده در هندوستان به ویژه نوعی شمشیر، هندوانی |
497 | ماجد | دارای مجد و بزرگی، بزرگوار،از نامهای خداوند |
498 | ماشاءالله | (شبه جمله) آنچه خداوند بخواهد، (برگرفته از قرآن کریم) |
499 | ماکان | (در قدیم) آنچه بوده است؛ (اَعلام) نام پسر کاکی از سران دی |
500 | مالک | ارباب، آن که دارنده و صاحب اختیار چیزی یا کسی باشد، نام فرشته ای که نگهبان دوزخ است، از نامهای خداوند |
501 | ماهد | گسترنده، گستراننده؛ نامی از نامهای باری تعالی. |
502 | ماهر | آن که در انجام کار و فن هنری استاد باشد و آن را بخوبی انجام دهد |
503 | مبارک | خوش یمن، خجسته، فرخنده |
504 | مبشر | آن که خبر خوش و مژده میدهد، نوید دهنده. |
505 | مبین | روشنگر، آشکار کننده؛ (درقدیم) آشکار، هویدا، روشن؛ |
506 | متین | دارای پختگی، خردمندی و وقار، دارای متانت؛ استوار، محکم؛ |
507 | مجاهد | ویژگی آن که به خاطر وصول به هدفهای غیر شخصی مانند اشاعه ی دی |
508 | مجتبی | (در قدیم) برگزیده شده، انتخاب شده؛ 2-(اَعلام) لقب حسن ابن علی |
509 | مجدالدین | سبب عزت و بزرگی دین؛ مایهی شوکت و بزرگی دین. |
510 | مجیب | (در قدیم) جواب دهنده؛ پاسخگو، اجابت کننده، روا کننده حاجت |
511 | مجید | دارای قدر و مرتبهی عالی، گرامی؛ از نامها و صفات خداوند. |
512 | مجیدرضا | از نام های مرکب، ، مجید و رضا. |
513 | مجیر | (در قدیم) پناه دهنده، فریادرس؛ از نامها و صفات خداوند |
514 | مجیرالدین | پنادهنده در دین |
515 | محب | (در قدیم) محبت ورزنده به کسی یا به چیزی، دوست دارنده، |
516 | محب الدین | دوستدار دین |
517 | محبوب | آنکه یا آنچه که مورد علاقه و توجه دیگران است، دوست داشتنی |
518 | محتشم | دارای حشمت و شکوه، با حشمت؛ (در قدیم) دارای خَدَم و حَشَم |
519 | محراب | بخشی از یک از عبادتگاه که پیش روی نمازگزاران و عبادت کنندگان است و پیش نماز یا کشیش در آنجا می ایستند |
520 | محسن | (در قدیم) نیکوکار، احسان کننده؛ از نامها و صفات خداوند؛ |
521 | محمّد احسان | از نامهای مرکب، ا محمّد و اِحسان. |
522 | محمّد سلیم | از نامهای مرکب، ا محمّد و سلیم. |
523 | محمّد عباس | از نامهای مرکب، ا محمّد و عباس. |
524 | محمّد میعاد | از نامهای مرکب، ا محمّد و میعاد. |
525 | محمّدابراهیم | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و ابراهیم. |
526 | محمّدادریس | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و ادریس. |
527 | محمّدادیب | از نامهای مرکب، ا محمّد و ادیب. |
528 | محمّدارشیا | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و ارشیا. |
529 | محمّداسحاق | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و اسحاق. |
530 | محمّداسلام | از نامهای مرکب، ا محمّد و اسلام. |
531 | محمّداسماعیل | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و اسماعیل. |
532 | محمّدافضل | از نامهای مرکب، ا محمّد و افضل. |
533 | محمّداقبال | از نامهای مرکب، ا محمّد و اقبال. |
534 | محمّدالیاس | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و الیاس. |
535 | محمّدامید | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و امید. |
536 | محمّدامیر | از نامهای مرکب، ا محمّد و امیر. |
537 | محمّدامین | از نامهای مرکب، ا محمّد و امین. |
538 | محمّدانور | از نامهای مرکب، ا محمّد و انور. |
539 | محمّداویس | از نامهای مرکب، ا محمّد و اویس. |
540 | محمّدایلیا | (عربی ـ فارسی ) از نامهای مرکب، ا محمّد و ایلیا. |
541 | محمّدایمان | از نامهای مرکب، ا محمّد و ایمان. |
542 | محمّدایوب | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و ایوب. |
543 | محمّدآرمان | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، محمّد و آرمان. |
544 | محمّدآرمین | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و آرمین. |
545 | محمّدآریا | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و آریا. |
546 | محمّدآرین | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و آرین. |
547 | محمّدبشیر | از نامهای مرکب، ا محمّد و بشیر. |
548 | محمّدبهنام | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و بهنام. |
549 | محمّدپارسا | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و پارسا. |
550 | محمّدپاشا | (عربی ـ ترکی) از نامهای مرکب، محمّد و پاشا. |
551 | محمّدپوریا | (عربی ـ فارسی ) از نامهای مرکب، ا محمّد و پوریا. |
552 | محمّدپویا | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و پویا. |
553 | محمّدپیمان | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و پیمان. |
554 | محمّدتقی | از نامهای مرکب، ا محمّد و تقی؛ 2-(اَعلام) 1) محمّد تقی اصفهانی |
555 | محمّدتوفیق | از نامهای مرکب، ا محمّد و توفیق. |
556 | محمّدجابر | از نامهای مرکب، ا محمّد و جابر. |
557 | محمّدجاوید | از نامهای مرکب، ا محمّد و جاوید. |
558 | محمّدجعفر | از نامهای مرکب، ا محمّد و جعفر. |
559 | محمّدجلال | از نامهای مرکب، ز محمّد و جلال. |
560 | محمّدجلیل | از نامهای مرکب، ا محمّد و جلیل. |
561 | محمّدجمال | از نامهای مرکب، ا محمّد و جمال. |
562 | محمّدجمیل | از نامهای مرکب، ا محمّد و جمیل. |
563 | محمّدجواد | از نامهای مرکب، ا محمّد و جواد. |
564 | محمّدحافظ | از نامهای مرکب، ا محمّد و حافظ. |
565 | محمّدحامد | از نامهای مرکب، ا محمّد و حامد. |
566 | محمّدحبیب | از نامهای مرکب، ا محمّد و حبیب. |
567 | محمّدحسام | از نامهای مرکب، ا محمّد و حسام. |
568 | محمّدحسن | از نامهای مرکب، ا محمّد و حسن؛ (اَعلام) 1) محمّدحسن اصفهانی |
569 | محمّدحسین | از نامهای مرکب، ا محمّد و حسین. |
570 | محمّدحکیم | از نامهای مرکب، ا محمّد و حکیم. |
571 | محمّدحمزه | از نامهای مرکب، ا محمّد و حمزه. |
572 | محمّدحمید | از نامهای مرکب، م محمّد و حمید. |
573 | محمّدحنیف | از نامهای مرکب، ا محمّد و حنیف. |
574 | محمّدحیدر | از نامهای مرکب، ا محمّد و حیدر. |
575 | محمّدخالد | از نامهای مرکب، ا محمّد و خالد. |
576 | محمّدخلیل | از نامهای مرکب، ا محمّد و خلیل. |
577 | محمّددانیال | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و دانیال. |
578 | محمّدداوود | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و داوود. |
579 | محمّدذاکر | از نامهای مرکب، ا محمّد و ذاکر. |
580 | محمّدراشد | از نامهای مرکب، ا محمّد و راشد. |
581 | محمّدرامین | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و رامین. |
582 | محمّدرحمان | از نامهای مرکب، ا محمّد و رحمان. |
583 | محمّدرحیم | از نامهای مرکب، ا محمّد و رحیم. |
584 | محمّدرسول | از نامهای مرکب، ا محمّد و رسول. |
585 | محمّدرشاد | از نامهای مرکب، ا محمّد و رشاد. |
586 | محمّدرشید | از نامهای مرکب، ا محمّد و رشید. |
587 | محمّدرضا | از نامهای مرکب، ا محمّد و رضا. |
588 | محمّدرفیع | از نامهای مرکب، ا محمّد و رفیع. |
589 | محمّدرئوف | از نامهای مرکب، ا محمّد و رئوف. |
590 | محمّدزاهد | از نامهای مرکب، محمّد و زاهد. |
591 | محمّدزکریا | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و زکریا. |
592 | محمّدزمان | از نامهای مرکب، ا محمّد و زمان. |
593 | محمّدساجد | از نامهای مرکب، ا محمّد و ساجد. |
594 | محمّدسالار | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سالار. |
595 | محمّدسام | (عربی ـ اوستایی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سام. |
596 | محمّدسامان | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سامان. |
597 | محمّدسپهر | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سپهر. |
598 | محمّدستار | از نامهای مرکب، ا محمّد و ستار. |
599 | محمّدسجاد | از نامهای مرکب، ا محمّد و سجاد. |
600 | محمّدسرور | از نامهای مرکب، ا محمّد و سرور. |
601 | محمّدسروش | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سروش. |
602 | محمّدسعید | از نامهای مرکب، ا محمّد و سعید. |
603 | محمّدسلمان | از نامهای مرکب، ا محمّد و سلمان. |
604 | محمّدسمیع | از نامهای مرکب، ا محمّد و سمیع. |
605 | محمّدسهیل | از نامهای مرکب، ا محمّد و سهیل. |
606 | محمّدسینا | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و سینا. |
607 | محمّدشایان | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و شایان. |
608 | محمّدشریف | از نامهای مرکب، ا محمّد و شریف. |
609 | محمّدشفیع | از نامهای مرکب، ا محمّد و شفیع. |
610 | محمّدشهاب | از نامهای مرکب، ا محمّد و شهاب. |
611 | محمّدصابر | از نامهای مرکب، ا محمّد و صابر. |
612 | محمّدصاحب | از نامهای مرکب، ا محمّد و صاحب. |
613 | محمّدصادق | از نامهای مرکب، ا محمّد و صادق. |
614 | محمّدصالح | از نامهای مرکب، ا محمّد و صالح. |
615 | محمّدصدرا | از نامهای مرکب، ا محمّد و صدرا. |
616 | محمّدصدیق | از نامهای مرکب، ا محمّد و صدیق. |
617 | محمّدصفا | از نامهای مرکب، ا محمّد و صفا. |
618 | محمّدضیا | از نامهای مرکب، محمّد و ضیا. |
619 | محمّدطارق | از نامهای مرکب، ا محمّد و طارق. |
620 | محمّدطالب | از نامهای مرکب، ا محمّد و طالب. |
621 | محمّدطاها (محمّدطه) | از نامهای مرکب، ا محمّد و طاها (طه). |
622 | محمّدطاهر | از نامهای مرکب، ا محمّد و طاهر. |
623 | محمّدطیب | از نامهای مرکب، ا محمّد و طیب. |
624 | محمّدظاهر | از نامهای مرکب، ا محمّد و ظاهر؛ (اعلام) محمدظاهرشاه |
625 | محمّدعَدنان | از نامهای مرکب، ا محمّد و عدنان. |
626 | محمّدعابد | از نامهای مرکب، ا محمّد و عابد. |
627 | محمّدعادل | از نامهای مرکب، ا محمّد و عادل. |
628 | محمّدعارف | از نامهای مرکب، ا محمّد و عارف. |
629 | محمّدعرشیا | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و عرشیا. |
630 | محمّدعرفان | از نامهای مرکب، ن محمّد و عرفان. |
631 | محمّدعطا | از نامهای مرکب، ا محمّد و عطا. |
632 | محمّدعظیم | از نامهای مرکب، ا محمّد و عظیم. |
633 | محمّدعقیل | از نامهای مرکب، ا محمّد و عقیل . |
634 | محمّدعلی | از نامهای مرکب، ا محمّد و علی؛ 2-(اَعلام) 1) محمّدعلی اصفهانی |
635 | محمّدعماد | از نامهای مرکب، ا محمّد و عِماد. |
636 | محمّدعمران | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و عِمران. |
637 | محمّدعیسی | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و عیسی. |
638 | محمّدغفور | از نامهای مرکب، ا محمّد و غَفور. |
639 | محمّدفاتح | از نامهای مرکب، ا محمّد و فاتح؛ (اعلام) محمدفاتح |
640 | محمّدفاروق | از نامهای مرکب، ا محمّد و فاروق. |
641 | محمّدفاضل | از نامهای مرکب، ا محمّد و فاضل. |
642 | محمّدفائق | از نامهای مرکب، ا محمّد و فائق. |
643 | محمّدفرحان | از نامهای مرکب، ا محمّد و فرحان. |
644 | محمّدفرزاد | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و فرزاد. |
645 | محمّدفرهاد | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و فرهاد. |
646 | محمّدفرید | از نامهای مرکب، ا محمّد و فرید. |
647 | محمّدفهیم | از نامهای مرکب، ، محمّد و فهیم. |
648 | محمّدفؤاد | از نامهای مرکب، ا محمّد و فؤاد. |
649 | محمّدقادر | از نامهای مرکب، ا محمّد و قادر. |
650 | محمّدقاسم | از نامهای مرکب، ا محمّد و قاسم. |
651 | محمّدقائم | از نامهای مرکب، ا محمّد و قائم. |
652 | محمّدقدیر | از نامهای مرکب، ا محمّد و قدیر. |
653 | محمّدکاظم | از نامهای مرکب، ا محمّد و کاظم. |
654 | محمّدکریم | از نامهای مرکب، ا محمّد و کریم |
655 | محمّدکسری (محمّدکسرا) | (عربی ـ معرب) از نامهای مرکب، ا محمّد و کسری (کسرا). |
656 | محمّدکمال | از نامهای مرکب، ا محمّد و کمال. |
657 | محمّدکمیل | از نامهای مرکب، ا محمّد و کمیل. |
658 | محمّدکیا | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و کیا. |
659 | محمّدکیان | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و کیان. |
660 | محمّدماهان | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و ماهان. |
661 | محمّدمبین | از نامهای مرکب، ا محمّد و مبین. |
662 | محمّدمتین | از نامهای مرکب، ا محمّد و متین. |
663 | محمّدمجتبی | از نامهای مرکب، ا محمّد و مجتبی. |
664 | محمّدمجید | از نامهای مرکب، محمّد و مجید. |
665 | محمّدمحراب | از نامهای مرکب، ا محمّد و محراب. |
666 | محمّدمحسن | از نامهای مرکب، ا محمّد و محسن. |
667 | محمّدمختار | از نامهای مرکب، ا محمّد و مختار. |
668 | محمّدمراد | از نامهای مرکب، ا محمّد و مراد. |
669 | محمّدمرتضی | از نامهای مرکب، ا محمّد و مرتضی. |
670 | محمّدمرصاد | از نامهای مرکب، ا محمّد و مرصاد. |
671 | محمّدمسعود | از نامهای مرکب، ا محمّد و مسعود. |
672 | محمّدمسلم | از نامهای مرکب، ا محمّد و مُسلِم. |
673 | محمّدمسیح | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و مسیح. |
674 | محمّدمصطفی | از نامهای مرکب، ا محمّد و مصطفی. |
675 | محمّدمعراج | از نامهای مرکب، ا محمّد و مِعراج. |
676 | محمّدمعین | از نامهای مرکب، محمّد و معین. |
677 | محمّدمنصور | از نامهای مرکب، ا محمّد و منصور. |
678 | محمّدمهدی | از نامهای مرکب، ا محمّد و مهدی. |
679 | محمّدمهرداد | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و مهرداد. |
680 | محمّدمهیار | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و مهیار. |
681 | محمّدموسی | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و موسی. |
682 | محمّدمیثاق | از نامهای مرکب، ا محمّد و میثاق. |
683 | محمّدمیثم | از نامهای مرکب، ا محمّد و میثم. |
684 | محمّدمیلاد | از نامهای مرکب، ا محمّد و میلاد. |
685 | محمّدناصح | از نامهای مرکب، ا محمّد و ناصح. |
686 | محمّدناصر | از نامهای مرکب، ا محمّد و ناصر. |
687 | محمّدنبی | از نامهای مرکب، ا محمّد و نبی. |
688 | محمّدنصیر | از نامهای مرکب، ا محمّد و نصیر؛ (اَعلام) محمّدنصیر حسینی |
689 | محمّدنعیم | از نامهای مرکب، ا محمّد و نعیم. |
690 | محمّدنقی | از نامهای مرکب، ا محمّد و نقی. |
691 | محمّدنوید | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و نوید. |
692 | محمّدنیما | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و نیما. |
693 | محمّدهادی | از نامهای مرکب، ا محمّد و هادی. |
694 | محمّدهاشم | از نامهای مرکب، ا محمّد و هاشم. |
695 | محمّدهانی | (عربی ) از نامهای مرکب، ا محمّد و هانی. |
696 | محمّدوحید | از نامهای مرکب، ا محمّد و وحید. |
697 | محمّدولی | از نامهای مرکب، ا محمّد و ولی. |
698 | محمّدیاسر | از نامهای مرکب، ا محمّد و یاسر. |
699 | محمّدیاسین | از نامهای مرکب، ا محمّد و یاسین. |
700 | محمّدیاشار | (عربی ـ ترکی) از نامهای مرکب، ا محمّد و یاشار. |
701 | محمّدیحیی | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و یحیی. |
702 | محمّدیزدان | (عربی ـ فارسی) از نامهای مرکب، ا محمّد و یزدان. |
703 | محمّدیوسف | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و یوسف. |
704 | محمّدیونس | (عربی ـ عبری) از نامهای مرکب، ا محمّد و یونس. |
705 | محمد | ستوده شده، بسیار تحسین شده، نام پیامبر(ص)، نام سوره ای در قرآن کریم، به صورت پسوند و پیشوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند محمدامین، محمد علی، محمدحسین و علی محمد |
706 | محمد باقر | باقر :در لغت به معنای شکافنده و شیردرنده است باقر لقب پنجمین امام شیعیان |
707 | محمد علی | ترکیب اسامی محمد و علی |
708 | محمد مهدی | مرکب از محمدبه معنای بسیار ستوده شده و مهدی به معنای هدایت شده – نامی متبرک به نام حضرت رسول و لقب فرزند صالح ایشان حضرت صاحب الزمان |
709 | محمد هادی | بنده ستوده شده خدا و هدایت کننده مردم |
710 | محمدجواد | بنده ستوده شده خدا و بخشاینده |
711 | محمدرضا | ترکیب اسم حضرت رسول اکرم وامام هشتم شیعیان ، محمد به معنای ستوده شده و رضا به معنای خوشنود |
712 | محمدصالح | بنده ستوده شده و نیکوکار خدا |
713 | محمدنادر | ( عربی ) از نام های مرکب ، ←محمّدونادر |
714 | محمود | آن که یا آنچه ستایش شده است، مورد پسند، نیک، خوش، از نامهای پیامبر(ص)،نام یکی از پادشاهان غزنوی |
715 | محمودرضا | (عربی)، از نامهای مرکب، محمود و رضا. |
716 | محی الدین | زنده کننده دین |
717 | محیی الدین | زنده کننده و حیات بخش دین |
718 | مختار | آن که در انجام دادن یا انجام ندادن کاری آزاد است، صاحب اختیار، برگزیده، منتخب |
719 | مدثر | جامه در سر کشیده؛ (اَعلام) سورهی هفتاد و چهام از قرآن کریم |
720 | مدد | (عربی)یاری کمک؛ (در قدیم) یار یاور مددکار |
721 | مراد | خواست، آرزو، مقصود، منظور، قصد؛ (در تصوف) پیر |
722 | مرتضی | (در قدیم) پسندیده شده، مورد رضایت و پسند قرار گرفته |
723 | مرتضی علی | ترکیبی از لقب و نامِ امیرالمؤمنین علی (ع)، ( مرتضی و علی) |
724 | مرسا | استوار ، ثابت ، پابرجا |
725 | مرسل | (در ادیان) فرستاده شده (از سوی خدا)، رسول صاحب کتاب |
726 | مرشد | راهنمایی کننده، ارشادکننده |
727 | مرصاد | کمین گاه، گذرگاه |
728 | مروت | جوانمردی، مردانگی؛ (در فقه) ملازمت عادات پسندیده و پرهیز |
729 | مزید | افزونی، زیادی، بسیاری، فراوانی؛ زیاد شونده، زیاد، افزون |
730 | مستعان | (در قدیم) آن که از او یاری میخواهند؛ |
731 | مسعود | نیکبخت، سعادتمند، مبارک، خجسته،نام پسر سلطان محمد غزنوی، نام شاعر معروف قرن پنجم، مسعود سعد سلمان |
732 | مسعودرضا | از نام های مرکب، ه مسعود و رضا. |
733 | مسلم | پیرو دین اسلام، مسلمانان، نام پسر عقیل و برادرزاده علی (ع)، فرستاده امام حسین به سوی کوفیان |
734 | مسیّب | رها کننده ی آب یا ستور که به هر کجا خواهد رود؛ آزاد کننده |
735 | مسیب | بر حال خود گذاشته شده، آزاد شده ، نام یکی از سه برادری که در بخارا پول رایج قرون اولیه هجری را سکه زدند |
736 | مسیحا | (= مسیح)، ( مسیح. 1) [در قرآن مجید کلمه «مسیح» آمده و الحاق حرف «ا» |
737 | مشتاق | دارای شوق، بسیار مایل، آرزومند؛ (به مجاز) عاشق؛ |
738 | مشهود | آشکار، نمایان؛ دیده شده، مشاهده شده. |
739 | مشیر | (در قدیم) آن که در کارها با او مشورت میکنند، مشورت کننده، |
740 | مشیر الدین | آن که در دین راهنمای دیگران است |
741 | مصباح | چراغ ، وسیله ای روشنایی بخش ، بیشتر به چراغهای قدیمی گفته می شود |
742 | مصدق | گواهی دهنده به درستی کسی یا چیزی؛ |
743 | مصطفی | (در قدیم) برگزیده، صاف کرده شده؛ (اَعلام) 1) از القاب حضرت محمد (ص) |
744 | مصلح | آنکه با خیر اندیشی و نیکوکاری به مردم کمک میکند و مشکلات آنها را حل می کند |
745 | مصلح الدین | اصلاح کننده دین، لقب شاعر نامدار قرن هفتم، سعدی شیرازی |
746 | مصیب | (در قدیم) آن که حقیقت امری را دریافته است؛ درستکار، صواب |
747 | مطیب | معطرکننده، خوشبوکننده |
748 | مطیع الله | مطیع و فرمانبردار خداوند |
749 | مظاهر | (جمعِ مَظهَر)، جلوهها، نشانه ها. |
750 | مظفر | پیروز، غالب، موفق؛ (در حالت قیدی) با پیروزی و موفقیت. |
751 | مظفر الدین | پیروز و موفق در دین، نام پسر ناصرالدین شاه قاجار |
752 | مظفر علی | مرکب از مظفر( پیروز) + علی( بلندمرتبه)، نام نقاش معروف ایرانی در دوره صفویه |
753 | مظهر | نماد، نشانه؛ محل تجلی، تجلیگاه |
754 | معاد | (در ادیان) زنده شدن دوباره ی انسان بعد از مرگ تا در روز قیامت |
755 | معاذ | (در قدیم) پناهگاه؛ (اَعلام) معاذ ابن جبل: [قرن اول هجری] |
756 | معراج | (در ادیان) رفتن به سوی آسمان، به ویژه در مورد پیامبر اسلام(ص) |
757 | معرفت | شناخت کسی یا چیزی در آشنا شدن به ویژگی او یا آن از طریق مطال |
758 | معرفت الله | (در قدیم) خداشناسی. |
759 | معروف | آنچه در نزد دیگران یا در نزد همه شناخته شده است |
760 | معز | (در قدیم) گرامی دارنده؛ از نام ها و صفات خداوند؛ |
761 | معصوم | بیگناه و پاک؛ (در ادیان) پیامبر اسلام (ص)، دخترش فاطمه (س) |
762 | معید | (عربی)بازگشت دهنده، بازگرداننده؛ ماهر، زبردست، کارآزموده |
763 | معین | یاریگر، کمک کننده، یاور |
764 | معین الدین | کمک کننده و یاور دین |
765 | معین رضا | کمک کننده و یاور رضا؛ (به مجاز) دوستدار و محب امام رضا(ع) |
766 | مفید | دارای فایده، سودمند، رساننده |
767 | مقتدا | (عربی، مقتدی) آن که مردم از او پیروی می کنند، پیشوا؛ (در ادیان) |
768 | مقداد | بسیار قطع کنندهی چیز؛ (اَعلام) نام یکی از اصحاب بزرگ پیامبر |
769 | مقصود | آنچه کسی قصد انجام آن را دارد، منظور، مقصد. |
770 | ملک آرا | (عربی ـ فارسی) (در قدیم) (به مجاز) مایهی زینت و آراستگی سلطنت یا مملکت |
771 | ملک زمان | (= مَلَک جهان)، ( مَلَک جهان) |
772 | منتظر | آن که در حال صبر کردن برای آمدن کسی یا انجام یافتن کاری باشد |
773 | منذر | آگاه سازنده و پنددهنده، ترساننده، از شخصیتهای شاهنامه، نام فرمانروای یمن در زمان یزدگرد پادشاه ساسانی |
774 | منصور | یاری داده شده، پیروزشده، پیروز |
775 | منعم | (در قدیم) دارای مال و نعمت بسیار، ثروتمند، توانگر؛ |
776 | منیب | (درقدیم) بازگشت کننده به سوی حق. |
777 | مه سیما | (فارسی ـ عربی) (= ماه سیما)، ( ماه سیما و ماه چهر) |
778 | مهاجر | آن که برای اقامت دائم از وطن خود به جای دیگری سفر میکند؛ |
779 | مهام | کارهای دشوار و بزرگ، با اهمیت ها |
780 | مهدی | از پس پرده غیبت به درآی مه ناز درد ما جز به ظهور تو مداوا نشو |
781 | مهدی رضا | از نامهای مرکب، ( مهدی و رضا) |
782 | مهدی یار | (عربی ـ فارسی) یاور مهدی؛ (به مجاز) دوستدار و محب مهدی منتظر قائم آل محمد (عج) |
783 | مهدیار | (عربی ـ فارسی) (مَهد = (به مجاز) سرزمین، کشور، میهن + یار (پسوند محافظ |
784 | مهیمن | (معرب از عبری) آگاه به حاضر و غایب؛ از نامها و صفات خدا. |
785 | موحد | آن که به یگانگی خداوند ایمان دارد، یکتا پرست. |
786 | موسی الرضا | از نامهای مرکب، ( موسی و رضا) |
787 | موعود | وعده داده شده یا از پیش تعیین شده. |
788 | مؤمن | (در ادیان) آن که به خدا و پیغمبر ایمان دارد و اصول دینی را رعایت می کند |
789 | مؤید | تأیید کننده |
790 | میثاق | عهد و پیمان |
791 | میثم | پای و سپل شتر که محکم به زمین کوبیده شود؛ |
792 | میحاد | تک تک – جداگانه |
793 | میران | (میر = امیر + ان (پسوند نسبت))، منسوب به امیر، امیرانه، شاهانه، + ( ام |
794 | میعاد | محل قرار ملاقات، وعدهگاه؛ زمان قرار ملاقات، زمان وعده |
795 | میلاد | زمان تولد؛ (در قدیم) تولد؛ (اَعلام) (در شاهنامه) پدر گ |
796 | میلان | خواهش ، میل ، آرزو ، صفت مشبه از میل |
797 | نَبهان | آگاه، هوشیار؛ (اعلام) 1) ابن عمرو، پدر قبیله ای است قبیل |
798 | نَذیر | (اَعلام) از القاب پیامبر اسلام(ص) برگرفته از قرآن کریم؛ |
799 | نُعمان | (در قدیم) خون، (به مجاز) سرخ؛ نعمان ابن من |
800 | ناجی | نجات دهنده، منجی؛ (در قدیم) نجات یابنده |
801 | ناد علی | علی را بخوان، نام دعایی |
802 | نادر | آنچه به ندرت یافت شود، کمیاب، بی همتا، نام مؤسس سلسله افشاریه |
803 | ناصح | نصیحت کننده، پند دهنده؛ (در قدیم) دلسوز، خیرخواه. |
804 | ناصح الدین | پنددهنده در دین |
805 | ناصر | (در قدیم) نصرت دهنده، یاری کننده؛ ناصرخسرو |
806 | ناصر الدین | یاری کننده دین، نام پسر محمد شاه قاجار |
807 | ناصرالدین | یاری کننده دین؛ ناصرالدین شاه: شاه ایران |
808 | ناطق | سخنران؛ گوینده، سخنگو؛ دارای توانایی سخن گفتن، گویا؛ |
809 | نافع | سود رساننده، سودمند، مفید؛ از صفات و نامهای خداوند. |
810 | نایب | آن که در غیاب کسی عهدهدار مقام و مسئولیت اوست، جانشین |
811 | نایف | مرتفع؛ (اَعلام) نام یکی از دلیران مردم نجد از بزرگان و رؤف |
812 | نبی | پیغمبر، رسول؛ (به مجاز) حضرت محمّد(ص) |
813 | نبی الله | رسول خدا؛ (در ادیان) عنوانی برای پیغمران |
814 | نبیل | هوشیار، زیرک؛ نجیب، بزرگ؛ (در قدیم) (به مجاز) عالی. |
815 | نجات | رهایی از خطر، وضع دشوار یا ناخوشایند؛ (در قدیم) (به مجاز) |
816 | نجف | نام شهری در عراق که آرامگاه علی (ع) در آن واقع شده است |
817 | نجم | سوره ی پنجاه و سوم از قرآن کریم، دارای شصت و دو آیه |
818 | نجم الدین | آن که چون ستاره ای در دین می درخشد،نام عارف بزرگ و نامدار قرن هفتم، نجم الدین رازی |
819 | نجی الله | نجات یافته از سوی خدا؛ (اَعلام) لقب حضرت نوح نبی(ع). |
820 | نجیب | دارای خصلتهای برجسته و ممتاز اخلاقی؛ شریف؛ عفیف، پاکد |
821 | نجیب الدین | اصیل و شریف در دین |
822 | نجیب الله | خصلت های برجسته و ممتاز اخلاقی خداوند؛ شرافت و نجات خداوند |
823 | ندیم | همنشین و هم صحبت، به ویژه با بزرگان |
824 | نشاط | شادی، خوشی، سرزندگی |
825 | نصّار | بسیار یاری رسان به دیگران. |
826 | نصر | یاری، مدد، پیروزی، ظفر، نام سوره ای در قرآن کریم، نام یکی از پادشاهان سامانی |
827 | نصر الدین | یاری دادن به دین،از شخصیت های افسانه ای |
828 | نصرالدین | موجب پیروزی دین، یاور و مدد کار دین و آئین |
829 | نصرالله | یاری خداوند، نام یکی از فضلای نامدار قرن ششم و مترجم کلیله و دمنه، نصرالله منشی |
830 | نصرت الله | یاری و کمک خداوند؛ پیروزی و فتح خداوند. |
831 | نصیب | سهم کسی از چیزی، بهره، حصه؛ قسمت هرکس از سرنوشت. |
832 | نصیر | یاری دهنده، یاور؛ از نامها و صفات خداوند؛ |
833 | نصیر الدین | یاری دهنده دین ، نام یکی از علمای بزرگ ریاضی و نجوم و حکمت ایران در قرن هفتم، خواجه نصیرالدین طوسی |
834 | نصیرالدین | یاری دهنده و مددکار دین؛ |
835 | نظام | مجموعه قوانین، قواعد، سنن، یا نوامیسی که قوام و انتظام چیزی بر آنها نهاده شده است |
836 | نظام الدین | نظم آورنده و نظام دهندهی دین؛ موجب آراستگی دین؛ |
837 | نظر علی | چشم و دیده علی (ع) |
838 | نعمان | نام چندتن از پادشاهان حیره |
839 | نعمت | هر چیزی که باعث شادکامی، آسایش زندگی و سعادت انسان می شود؛ |
840 | نعمت الله | احسان و بخشش خداوند |
841 | نعیم | (در قدیم) نعمت؛ پرنعمت (بهشت)؛ نرم، لطیف |
842 | نعیم الدین | نعمت دین |
843 | نعیما | نعمت،تخلص نعمت سمرقندی شاعر قرن یازدهم |
844 | نقی | پاکیزه، پاک، برگزیده، لقب امام دهم شیعیان |
845 | نقیب | مهتر قوم، سالار، سرپرست گرو |
846 | نهام | آهنگر ، نجار ، همچنین راهب دیر نشین |
847 | نوّاب | (در قدیم) در دورهی صفوی و قاجار عنوانی که به شاهزادگان و گاه به شاهان داده مي شد |
848 | نوح | (در عبری) به معنی راحت است؛ نام سوره ی هفتاد و یکم قرآن |
849 | نورالدین | روشنایی و فروغ دین، نام شاعر و نویسنده نامدار قرن نهم، عبدالرحمن جامی |
850 | نورالله | نور و روشنایی و فروغ خداوند |
851 | نوری | (عربی ـ فارسی) (نور + ی (پسوند نسبت))، منسوب به نور، مربوط به نور |
852 | نویدرضا | (فارسی ـ عربی) از نامهای مرکب، م نوید و رضا |
853 | هَیثَم | جوجهی عقاب؛ جوجهی کرکس؛ (اعلام) 1) هَیثَم بن اَسوَد |
854 | هُژَبر | (عربی، هزبر) (در قدیم) شیر؛ (به مجاز) پهلوان، مرد دلاور. |
855 | هاتف | نوادهنده ای که صدایش شنیده شود، اما خودش دیده نشود، سروش، نام شاعر معروف قرن دوازدهم، هاتف اصفهانی |
856 | هادی | هدایت کننده، راهنما،از نامهای خداوند،از القاب پیامبر(ص) و امام علی نقی(ع) |
857 | هاشم | (در قدیم) شکننده، خرد کننده؛ نام ابن عبد مناف |
858 | هامر | ابر باران زا |
859 | هانی | مسرور؛ میسر؛ نام چند تن از مشاهیر عرب |
860 | هدایت | راهنمایی کردن به مسیر درست، ارشاد، نویسنده نامدار قرن چهاردهم، صادق هدایت |
861 | هدایت الله | راهنمایی شده از سوی خدا، ارشاد شدهی خداوند. |
862 | همام | دارای مقام و منزلت و فضایل، ارجمند، نام یکی از شعرا و سخنگویان مشهور در آذربایجان |
863 | همت | اراده، انگیزه و پشتکار قوی برای رسیدن به هدف، بلندطبعی، بلندنظری، جوانمردی |
864 | همت الله | اراده و خواست خدا. |
865 | هود | نام پیامبر قوم عاد، نام سوره ای در قرآن کریم |
866 | هیبت | رعب، جلال، شکوه |
867 | هیبت الله | (نشانِ) شکوه و بزرگی خدا. |
868 | واجد | دارنده، دارا، از نامهای خداوند |
869 | واحد | آنکه در نوع خود بی نظیر و منحصر به فرد است، یگانه، بیمثل، یکتا |
870 | وادی | (به مجاز) سرزمین؛ فضای ذهنی ای که برای چیزی تصور می شود |
871 | وارث | (در فقه و حقوق) آن که مال، مِلک یا مقامی را از کسی به ارث می بَرَد |
872 | واصف | به اندازه لازم و مورد نیاز، کافی، وفاکننده |
873 | واقف | آگاه، با خبر، مطلع |
874 | واهب | عطاکننده، بخشنده، از نامهای خداوند |
875 | وثوق | اعتماد، اطمینان |
876 | وجیه الله | ویژگی آنکه در نزد خداوند دارای قدر و منزلت و محبوبیت است. |
877 | وحدت | یگانگی، اتحاد،تنهایی |
878 | وحید | یگانه، یکتا، بینظیر؛ (در حالت قیدی) (در قدیم) جدا از دیگر |
879 | وحیدرضا | از نامهای مرکب، (وحید و رضا) |
880 | وسام | مدال، نشان افتخار، نشان شایستگی. |
881 | وسیم | (در قدیم) دارای نشان (زیبایی)، زیبا. |
882 | وصال | رسیدن به فرد مطلوب و هم آغوش شدن با او؛ رسیدن به چیزی |
883 | وفا | پایدار بودن در قول و قرار، تعهد دوستی یا عشق |
884 | وفادار | (عربی ـ فارسی) آن که یا آنچه به تعهد، دوستی و عشق پای بند باشد، با وفا |
885 | ولی | پدر، مادر یا کفیل، دوست و یار نیکان، بالاترین مقام در دین اسلام پس از پیامبر(ص)، لقب علی(ع)، از نامهای خداوند |
886 | ولی الله | ولی خدا، دوست خدا؛ (اَعلام) از القاب حضرت علی(ع). |
887 | ولید | (در قدیم) زاده، فرزند |
888 | وهاب | (در قدیم) بسیار بخشنده؛ از نامها و صفات خداوند. |
889 | وهب | (در قدیم) بخشش، عطا |
890 | یارالله | (فارسی ـ عربی) دوست خدا |
891 | یاسر | شترکُش که گوشت قسمت کند؛ آسان؛ چپ، طرف چپ؛ (اَعلام |
892 | یاسین | (اَعلام) (= یس) سورهی سی و ششم از قرآن کریم، دارای صدو هشتاد و |
893 | یاقوت | (معرب از فارسی یاکند) (در علوم زمین) سنگِ قیمتی |
894 | یدالله | دست خدا؛ (به مجاز) قدرت خداوند. |
895 | یمین | (در قدیم) راست، سمت راست، در مقابلِ یسار؛ دست راست انسان؛ |
896 | یوسف رضا | (عبری ـ عربی) از نامهای مرکب، یوسف و رضا. |
گردآوری: بخش کودکان
پاسخ ها