نام پسر با حرف آ
اسامی پسر با حرف آ به همراه معنی
از وظایف پدر و مادر، نامگذاری نام نیک برای فرزند خود است. اگر مایل هستید نامی برای فرزند پسر خود که با حرف آ شروع می شود بگذارید. ادامه مطلب را از دست ندهید.
فهرست اسم فارسی پسرانه با آ | ||
عدد | اسم | معنی اسم |
1 | آباد | تندرست و مرفه، آراسته |
2 | آبادیس | نام یکی از پزشکان دوره هخامنشی |
3 | آباریس | موبد معروف دوره هخامنشی |
4 | آباگران | نام سردار شاپور دوم پادشاه ساسانی |
5 | آبان | آبها، (در گاه شماری) ماه هشتم از سال شمسی، (در قدیم) نام روز دهم از هر ماه شمسی، (در اعلام) نام فرشته ی موکل آب و تدبیر امور مسائل آبان ماه |
6 | آبان داد | داده آبان، متولد شده در ماه آبان |
7 | آبان زاد | زاده آبان کسی که در آبان متولد شده است |
8 | آبان سا | مانند آبان |
9 | آبان یاد | به یاد آبان یا کسی یاد آور آبان ماه است. |
10 | آبدست | چابک، تردست، تر و فرز |
11 | آبستا | اوستا، اساس بنیاد اصل، کتاب مقدس زرتشتیان |
12 | آبکار | سقا، می فروش، حکاک، نگین ساز، نام یکی از بزرگان ارمنی خاندان اشکانی |
13 | آبلاتکا | از نام های ایران باستان |
14 | آپاسای | نام منشی شاپور اول پادشاه ساسانی |
15 | آتبین | آبتین، روح کامل و نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی |
16 | آتردین | آذر دین، زردشتی |
17 | آتروان | صورت دیگری از اترابان، نگهبان آتش، پیشوای دین زرتشتی |
18 | آجیر | آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط، کوشا |
19 | آدلی | نامور، نامدار |
20 | آذران | (تلفظ āzarān) (آذر + ان (پسوند نسبت و علامت جمع) ) منسوب به آتش، جمع آذر (آتش) (به مجاز) دارنده ی عواطف تند، پر شور و شوق - آتش ها |
21 | آذربرزین | آتش باشکوه یا شکوه آتش مرکب از آذر (آتش) + برزین (با شکوه) |
22 | آذربه | بهترین آتش، نام پسر آذرباد از خاندان کیانیان |
23 | آذربهرام | نام پسر آذرنوش |
24 | آذرتاش | آذر (فارسی) + تاش (ترکی) دو تن که اجاق و بخت یکسانی دارند. |
25 | آذرتوس | صورت دیگر آذرطوس، در وامق و عذرا مردی که با مادر عذرا ازدواج کرد. |
26 | آذرخش | (تلفظ āzaraxš) صاعقه، برق، نام نهمین روز از ماه آذر، (آذرگشسب را هم گاه آذرخش گفته اند) - صاعقه، نام نهمین روز از ماه آذر |
27 | آذرداد | داده آتش، نام پدر آذرباد از خاندان کیانیان |
28 | آذرشسب | مخفف آذرگشب، آتش جهنده، فرشته نگهبان آتش که همواره در آتش است، آتشکده |
29 | آذرشن | آفتاب پرست سمندر، نام پهلوانی ایرانی در گرشاسب نامه |
30 | آذرطوس | صورت دیگر آذرتوس، در وامق و عذرا مردی که با مادر عذرا ازدواج کرد. |
31 | آذرفر | دارای شکوه وجلالی چون آتش، نام یکی از بزرگان عهد هخامنشی |
32 | آذرکیش | آتش پرست، دارای دین زرتشتی |
33 | آذرکیوان | نام موبدی زرتشتی، مؤسس آیین خاصی به همین نام |
34 | آذرگشسب | مخفف آذرگشنسب، یکی از سه آتش مقدس محافظ جهان، نام فرشته موکل آتش |
35 | آذرنرسی | نام پسر هرمز دوم پادشاه ساسانی |
36 | آذروان | آذربان، آتش بان، نگهبان آتشکده |
37 | آراد | آرای، آراینده، بخشنده، سپید دست، جوانمرد، آراسته، نگاریده |
38 | آران | طبیعت گرم،مکان گرمسیر،نام قدیمی ایران،سرزمین آریایی،آراسته و پاک |
39 | آرپان | آرین، منسوب به قوم آریایی، برای توضیحات بیشتر ایران را ببینید |
40 | آرتا | پاک، نام پهلوان ایرانی - ارتا (به فتح الف) در اوستا به معنای مقدس آمده است |
41 | آرتاباز | قداست و درستی همیشگی و تکرار شونده، درستکار و راست کردار |
42 | آرتابان | اردوان - اردوان |
43 | آرتام | والی فریگه در زمان کوروش پادشاه هخامنشی |
44 | آرتان | نام برادر داریوش پادشاه هخامنشی وپسر ویشتاسب، معنی پربرکت نیز برای آن آمده است |
45 | آرتمن | نام برادر بزرگ تر خشایارشاه پسر کوروش پادشاه هخامنشی |
46 | آرتیمان | مرکب از آرتی به معنای پاک و مقدس بعلاوه مان به معنی تفکر و اندیشه، اندیشه مقدس، تفکر پاک، همچنین نام روستایی از توابع تویسرکان که زادگاه میر رضی الدین آرتیمانی از شاعران عهد صفوی است |
47 | آرتین | عاقل و زیرک |
48 | آرخا | آرکا، مایه اطمینان و پیشتگرمی |
49 | آردا | آرشا، مقدس |
50 | آرسام | آرشام،خرس،زورمند، دارای زور خرس پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان هخامنشی |
51 | آرسان | اسم پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی |
52 | آرسین | پسر آریایی |
53 | آرشا | آردا، مقدس |
54 | آرشاک | (پارسی باستان) (= اشک و ارشک)، ، ارشک. |
55 | آرشام | دارای زور خرس، خرس نیرو، پسر آریامنه و پدر ویشتاسپ از خاندان هخامنشی - به معنی خرس و به معنی زور، دارای زور خرس پسر آریارمنه و پدر ویشتاسب از خاندان هخامنشی |
56 | آرشان | اسم آرشان از "ارش" به معنی عاقل و دانا و "ان" پسوند کثرت تشکیل شده است؛ پس آرشان به معنی بسیار دانا و هوشمند است |
57 | آرشاویر | مرد مقدس؛ مرد نرمنش؛ هفتمین پادشاه اشکانی ایران که شاید همان فرهاد (چهارم یا پنجم) باشد. |
58 | آرمین | آرام گرفتن، دلیر، جنگجو، مخفف آرمانین به معنی آرزوگونه، مرد همیشه پیروز |
59 | آروکو | ایرج، نام پسر کوروش پادشاه هخامنشی، نجیب نجیب زاده |
60 | آرون | صفت نیک، فضیلت، خصلت حمیده، خوی خوش - صفت نیک و خصلت پسندیده |
61 | آروین | امتحان و آزمایش و تجربه، آزموده و آزمایش شده - تجربه، آزمایش امتحان آزمون |
62 | آریا | آزاده، نجیب، شعبه ای از نژاد سفید که از روزگاران بسیار قدیم در ایران، هند و اروپا ماندگار شده اند، نژاد هند و اروپایی - نژاد هندوارپائیان که در عهدی بسیار کهن با هم زندگی می کردند و بعدها به دو بخش بزرگ تقسیم شدند گروهی به هند و ایران آمدند و گروهی به اروپا رفتندنام میهن عزیز ما ایران از این کلمه گرفته شده است. |
63 | آریابان | نگهبان قوم آریایی |
64 | آریابد | (آریا + بد/، bod/ (پسوند محافظ یا مسئول) )، مهتر و بزرگ قوم آریائی، رئیس قوم آریایی، نگهبان نژاد آریا - به ضم ب، آریا + بد (صاحب و سرور) سرور قوم آریایی، بزرگ آریاییان |
65 | آریابرز | شکوه آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی |
66 | آریاپاد | آریاپاد نگهبان قوم آریایی |
67 | آریاراد | آریایی شجاع و دلیر، آریایی جوانمرد و بخشنده - آریا+راد (جوانمرد بخشنده دانا شجاع) آریایی جوانمرد آریایی شجاع آریایی دانا، نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی |
68 | آریارامنه | آرام کننده آریائیان، نام پدر آرشام، جد داریوش پادشاه هخامنشی |
69 | آریارمن | رامشگر آریایی، شادی آور از نژاد آریایی |
70 | آریاسب | دارنده اسب ایرانی، نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی |
71 | آریافر | دارای فر و شکوه آریایی |
72 | آریاک | نام یکی از سرداران ایرانی و فرماندار کاپادوکیه |
73 | آریاگیو | به فتح گ، سکون ی، سکون و، آریا + گیو (سخنور )، سخنور آریایی، نام یکی از سرداران ایرانی در روزگار باستان |
74 | آریامنش | دارای خوی و رفتار آریایی، نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی |
75 | آریامهر | برخوردار از محبت آریایی، نام یکی از سرداران داریوش سوم پادشاه هخامنشی، لقبی که شهریور ۱۳۴۴به مناسبت ۲۵مین سال سلطنت از طرف مجلس سنا و شورای ملی به محمدرضا پهلوی داده شد |
76 | آریز | نام کوهی در مسیر مریوان به سنندج |
77 | آرین | مرد آریایی - آریایی نژاد، از نسل آریایی |
78 | آریه | نام سپهدار ایرانی طرفدار کورش صغیر پادشاه هخامنشی |
79 | آریو | (آری = آریا + او/، u/ (پسوند نسبت و شباهت) )، منسوب به قوم آریایی، شبیه آریائیان، آریایی - نام یکی از سرداران بزرگ ایرانی زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی در نبرد با اسکندر مقدونی |
80 | آریوبرزن | آتش ایرانی، کنایه از قدرت و خشم ایرانی، نام یکی از سرداران بزرگ ایرانی زمان داریوش سوم پادشاه هخامنشی در نبرد با اسکندر مقدونی |
81 | آریوداد | ایرانداد، داده ایران |
82 | آریوراد | نام پسر اردشیر دوم پادشاه هخامنشی، ایرانی و جوانمرد |
83 | آزاد | رها شده از گرفتاری یا چیزی آزار دهنده، فارغ، آسوده، بی دغدغه خاطر، مختار، صاحب اختیار، (در گیاهی) درخت جنگلی (آزاد درخت )، (در قدیم) نجیب، شریف، آزاده، (در قدیم) (شاعرانه) صفتی است برای بعضی گیاهان - رها شده از گرفتاری یا چیزی آزاردهنده، فارغ و آسوده، درختی جنگلی و بلند، رها شده از تعلقات دنیوی |
84 | آزادبه | آزاد (رها) + به (سالم و خوب )، به معنای انسان سالم و آزاد، نام یکی از سرداران ایرانی در قرن دوم |
85 | آزادفروز | رهایی بخش، آنکه آزادی می آورد، باعث آزادی، نام مردی در زمان انوشیروان پادشاه ساسانی |
86 | آزرمگان | با حیا، مودب، سربه زیر، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فرخزاد سردار ایرانی در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی |
87 | آژند | گل و لای ته حوض و جوی، کلافه نخ، (در قدیم) (در ساختمان) ملاط - پیوند دهنده، چسباننده، در اصطلاح بنایی ملاطی که بین ردیفهای آجر می گذارند. |
88 | آژنگ | چین و شکنی که بر پوست بدن و بخصوص پیشانی می افتد، خشم، موج کوتاهی که روی سطح آب ایجاد می شود |
89 | آسام | سام، داستان خوشایند، حدیث خوش، همچنین از شخصیتهای شاهنامه و اسم پهلوان ایرانی پسر نریمان و پدر زال و جهان پهلوان ایران در زمان منوچهر پادشاه پیشدادی، همچنین نام یکی از ایالتهای مرزی شمال شرقی هند که مجاور بنگلادش است. |
90 | آسپیان | آبتین، روح کامل، انسان نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر فریدون پادشاه پیشدادی |
91 | آستیاژ | (آستیاگس) نام آخرین پادشاه ماد نزد یونانیان - آسپاداس، آخرین پادشاه ماد که از کورش کبیر پادشاه و موسس هخامنشیان شکست خورد |
92 | آسدین | نام موبدی در سده دهم یزگردی |
93 | آسیداد | آسیدات، نام یکی از بزرگان هخامنشی |
94 | آسیم | به لغت زند و پازند استاد عظیم الشأن و بلند مرتبه، (در پهلوی، asēm) آسیم به معنی سیم و نقره است - استاد بزرگ مرتبه واستاد عظیم الشأن |
95 | آفریدون | فریدون، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر آبتین و فرانک، از پادشاهان پیشدادی ایران و به بند کشنده ضحاک ماردوش |
96 | آقاجان | آقا (مغولی) + جان (فارسی) عنوان محبت آمیز برای پدر یا پدربزرگ |
97 | آقاگل | آقا (مغولی) + گل (فارسی) نام روستایی در نزدیکی اصفهان |
98 | آمنید | نام دبیر داریوش پادشاه هخامنشی |
99 | آموی | رود جیحون، آمودریا |
100 | آناگ | نام یکی از احکام پارت در زمان اردشیر پادشاه ساسانی |
101 | آوگان | از شخصیتهای شاهنامه، نام پهلوان ایرانی و پیشرو سپاه فریدون پادشاه پیشدادی |
102 | آوه | از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و از فرماندهان سپاه کیخسرو پادشاه کیانی |
103 | آوید | (اسم پسر و دختر) دانش، خرد، عقل (در زبان اوستایی کلمه های 'آوید، وید، ویدا' هر سه به یک معنی به کار رفته است) - مشتاق و خواهان |
اسامی ترکی پسرانه با آ | ||
1 | آباقا | عمو، دوست، نخ و یا ریسمان بافته شده از گیاه کتان (از نام های کهن) - نام فرزند هلاکوخان مغول، دومین ایلخان مغول |
2 | آبرلی | آبر (فارسی، آبرو) + لی (ترکی) = دارای آبرو، آبرومند |
3 | آتا | پدربزرگ |
4 | آتابای | آتا (ترکی) + بای (چینی) = پدربزرگ، اسم یکی از طوایف بزرگ ترکمن در ایران |
5 | آتابیک | پدر بزرگ، مربی کودکان و بالاخص شاهزادگان، اتابک |
6 | آتابیگ | لقب احترام برای خطاب کردن پیران، لقب مربیان شاهزادگان دربار سلاطین ترک |
7 | آتاش | آداش، همنام |
8 | آتاقلیچ | شمشیر پدری |
9 | آتاگلدی | پدر آمد، پدر بزرگ آمد، در بین ترکمن ها رسم است برای اولین پسری که بعد فوت پدربزرگ به دنیا می آید این اسم را بر می گزینند. |
10 | آتامکین | مانند پدرم |
11 | آتان | پرتاب کننده |
12 | آتجان | کسی که بدن استوار و اندام محکمی دارد. |
13 | آتسز | اسم سومین فرمانروای سلسه خوارزمشاهی |
14 | آتلی | سواره، صاحب اسب، اسب سوار |
15 | آتمش | عدد شصت که از اعداد مقدس است. همچنین پرتاب کردنی |
16 | آتیال | یال اسب، از اسامی مرسوم بین قبایل ترکمان |
17 | آتیجی | تیر انداز ماهر |
18 | آتیلا | (آت به معنی اسب + یلا (صفت))، به معنی چابک، شجاع؛ نامی |
19 | آداش | آتاش، همنام، هم اسم |
20 | آدی | امین تر، امانت دار تر |
21 | آدی گوزل | خوش نام، معمولا درباره حضرت محمد (ص) بکار برده می شود. |
22 | آدیش | (تلفظ ādiš) آذر، آتش، (در عامیانه) آتیش - آتش، اخگر، شراره آتش |
23 | آذراوغلی | پسر آذر بایجان |
24 | آذرتاش | آذر (فارسی) + تاش (ترکی) دو تن که اجاق و بخت یکسانی دارند. |
25 | آراز | ارس؛ (اَعلام) قهرمان منسوب به طایفهی آس |
26 | آرخا | آرکا، مایه اطمینان و پیشتگرمی |
27 | آرکا | آرخ، مایه اطمینان و پیشتگرمی |
28 | آرنا | آریایی نژاد |
29 | آرویج | همیشه سبز، باطراوت، شاداب |
30 | آریتما | نام یکی از سران ماد |
31 | آلب | (سکون لام و ب) دلیر، پهلوان |
32 | آلپ ارسلان | آلب ارسلان، شیر مرد، شیر شجاع، کنایه از مرد شجاع و نترس، نام یکی از پادشاهان مقتدر سلجوقی |
33 | آلپ تکین | آلب تکین، مرد دلیر، نام مؤسس سلسله غزنویان، نام یکی از امرای آل بویه |
34 | آلتونتاش | مرکب از آلتون (طلا) + تاش (پسوند شباهت) = همانند طلا، زیباروی، نام حاجب سلطان محمود غزنوی که به فرمان وی حاکم خوارزم شد. |
35 | آماندا | در امان تو، در پناه تو |
36 | آنوشه | (اسم پسر و دختر)، اَنوشه، خوشی و شادی، داماد، پادشاه نوجوان |
37 | آنیل | معروف، نامدار |
38 | آی بک | بت، صنم |
39 | آیتاش | همتای ماه، نام شخصی در دوره سامانیان |
40 | آیتغمش | زاده ماه |
41 | آیتکین | غلام ماه |
42 | آیتونا | در ترکی به معنای زیبا و درخشان مانند ماه و در فارسی به معنای حالا، در حال حاضر و همچنین است. |
43 | آیخان | آیخان (آی + خان) پادشاه ماه |
44 | آیدین | شفاف و روشن، درخشنده مانند ماه |
45 | آیکان | آیکان = آیقان (آی + قان) کسی که خونش مثل ماه شفاف و تمیز است اصیل، نجیب |
46 | آیهان | آیهان = آیخان (آی + خان) پادشاه ماه |
اسامی کردی پسرانه با آ | ||
1 | آران | طبیعت گرم، مکان گرمسیر، نام قدیمی ایران، سرزمین آریایی، آراسته و پاک |
2 | آری | نام یکی از سران ماد |
3 | آریتما | نام یکی از سران ماد |
4 | آریز | نام کوهی در مسیر مریوان به سنندج نام ایرانی |
5 | آزا | آزا اسم کردی به معنی سالم بودن و سرحال و قبراق است؛ هم چنین آزا نام پادشاه مانایی بوده است. |
6 | آسو | به معنی افق طلایی، (در پهلوی) صورت پهلوی واژه ی ' آهو '، (در اوستایی) آسو به معنای تندی، شتاب و کوشا آمده است - شفق، هنگام طلوع خورشید، همچنین نام شرابی مست کننده که از قند سیاه درست می کنند، نام محلی در مسیرلار به لنگه |
7 | آکو | قله کوه، مکان بلند، انسان با عظمت و مقتدر |
8 | آمانج | هدف، مقصد |
9 | آهیر | آتش |
10 | آویر | آتش |
فهرست اسامی عربی پسرانه با آ | ||
1 | آباذر | ابوذر |
2 | آبدین | جاودانه ها، جمع آبد (به کسر ب) |
3 | آدی | امین تر، امانت دار تر |
4 | آزر | نام پدر ابراهیم خلیل (ع)، اسبی که ران دو پای عقبش مشکی و دستهایش به رنگ دیگر است. |
5 | آصف | تدبیر، مشاور خردمند، نام وزیر سلیمان(ع) ، عنوان وزیران ایرانی در دوران اسلامی |
6 | آقامیر | (مغولی) + میر (عربی) = سلطان بزرگ، امیر والامقام، نام روستایی در نزدیکی بیرجند |
7 | آکام | سرزمین فراز، سرزمین بلند، زمینهای بلند؛ تپهها. |
8 | آمین | اجابت کن، از نامهای خداوند |
9 | آیت | آیه، نشانه، شخص برجسته و شاخص، شخص بسیار زیبا رو |
10 | آیت الله | نشانه خداوند |
اسامی پسرانه اوستایی - پهلوی با آ | ||
1 | آبتین | اسم پدر فریدون پادشاه پیشدادی، و نیز از شخصیت های شاهنامه فردوسی، به معنی روح کامل، انسان نیکو کار |
2 | آبلاتکا | از نامهای ایران باستان |
3 | آتبین | به معنی از خاندانِ «آثویه»؛ روح کامل و نیکو کار، از شخصیتهای شاهنامه |
4 | آترابان | نگهبان آتش، پیشوای دینی |
5 | آتربان | نگهبان آتش، پیشوای دینی |
6 | آتروپات | صورت دیگر آذرباد، آذرپناه یا کسی که آتش نگهدار اوست. |
7 | آتور | آتش، آذر؛ (اَعلام) یک بخش از تقویم قدیمی ایرانی |
8 | آتین | در زبان زند و پازند جدید ، نو ، بوجود آمده |
9 | آذرباد | نام موبدی در زمان شاپور دوم پادشاه ساسانی |
10 | آرتا | مقدس، راست گفتار، درست کردار. |
11 | آرسِن | انجمن، مجمع؛ (در عبری) مردِ مبارز. |
12 | آرش | درخشنده؛ (اَعلام) نام یکی از تیراندازان زمان منوچهر |
13 | آریوداد | ایرانداد، داده ایران |
14 | آیین (آئین) | (پهلوی) کیش، روش، دین، شیوهی مناسب و مطلوب؛ (در قدیم) جلال و شکوه |
اسامی پسرانه عبری با حرف آ | ||
1 | آبرام | صورت دیگر ابراهیم، پدر جماعت بسیار یا پدر عالی مقام، اسم یکی از پیامبران بزرگ ملقب به خلیل الله، هم چنین نام سوره ای در قرآن کریم |
2 | آبراهام | ابراهیم، پدر جماعت بسیار یا پدر عالی مقام |
3 | آچیم | نام یکی از نیاکان یوسف نجار که همعصر حضرت مریم بود به معنای خداوند استقرار خواهد یافت. |
4 | آدم | نخستین بشری که خدا آفرید، مودب باتربیت، انسان گندم گون، آهوی سفیدی که روی پوستش خطهای خاکی رنگ دارد. |
5 | آرسن | مرد مبارز |
6 | آرمیا | ارمیا، بزرگ داشته شده؛ نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل، همچنین لقب حضرت خضر نبی و لقب حضرت علی (ع) |
7 | آزران | منسوب به آزر،آزر نام پدر یا عموی حضرت ابراهیم و همچنین نام نژادی از اسب است که پاهایش سیاه و دستانش به رنگی دیگر است. |
8 | آشر | شاد، خوشحال، اسم یکی از پسران یعقوب (ع) |
9 | آلیا | الیاس |
اسامی پسرانه سنسکریت با آ | ||
1 | آپادا | کسی که خود را به خداوند سپرده است، متوکل |
2 | آپاداش | آموختن علوم معنوی از مرشد |
3 | آپنیتا | مقرب، بنده خاص پروردگار |
4 | آتیتی | مهمان |
5 | آدبهاوا | تولد حقیقی |
6 | آدهاوا | نزدیکترین دوست خداوند، نام نزدیکترین همنشین کریشنا در افسانه های هندی |
7 | آروشا | روشنایی، نور خورشید، آرامش |
اسامی پسرانه گیلگی با حرف آ | ||
1 | آهیل | مرغ انجیرخوار |
2 | آهین | آهن |
3 | آئیل | نام پرنده ای است. |
اسامی پسرانه ارمنی با حرف آ | ||
1 | آرارات | نام کوهی در آذربایجان که بنا به روایتی کشتی نوح بر روی آن قرار گرفت. |
2 | آرتوش | از نامهای باستانی ارمنی |
3 | آریس | برزگر |
4 | آریسنا | آریستاکس، برزگر، کشاورز |
اسامی پسرانه لاتین با آ | ||
1 | آدرین | آدریانوس، به فتح ی، یکی از پادشاهان روم که فتوحات زیادی داشت و به ادبیات علاقمند بود |
2 | آریان | منسوب به آریا، آریایی، آریا - بانوی بسیار مقدس، نام دختر مینوس پادشاه اساطیری یونان |
3 | آریسته | آریستئوس در اساطیر یونان، پسر اپولون، او تربیت زنبور عسل را به مردم آموخت |
4 | آنتی گون | حاکم بابل درزمان اسکندرمقدونی |
اسامی پسرانه آشوری با آ | ||
1 | آدارایل | خداوند یاریگر |
2 | آدورا | مأخوذ از افسانه گیل گمش بابلی، کمک کننده، مددکار |
3 | آشور | برهم زننده، تغییر دهنده، نام دومین فرزند سام که نینوا را بنا نهاد؛ گوشه ای در دستگاه ماهور |
4 | آشینا | قوی، قدرتمند، نیرومند، زورمند |
اسامی پسرانه یونانی با حرف آ | ||
1 | آدریان | آدریانوس، نام یکی از امپراتوران روم |
2 | آدریانوس | آدریان، نام یکی از امپراتوران روم |
اسم پسرانه بلوچی با آ | ||
1 | آدینگ | آن که روز جمعه به دنیا آمده است. |
گردآوری: بخش کودکان
پاسخ ها