متن ادبی درباره حضرت عباس (ع)
عباس بن علی بی ابیطالب (۲۶ - ۶۱ق)، مشهور به ابوالفضل پنجمین پسر امام علی(ع) و اولین فرزند ام البنین است. مهمترین فراز زندگی او حضور در واقعه کربلا و شهادت در روز عاشورا است.
خیمه ها در عطش می سوزد. رقیه و سکینه با لب های تشنه به عمو نگاه می کنند. نگاه های عاشقانه بچه ها عطش را در خاطر آبی عمو تداعی می کند. معنای عطش را زمانی
درک می کنیم که سیر در چشم های تشنه خیمه های ملکوتی حسین را مرور کرده باشیم. فرزندی از تشنگی غش می کند، زنان حرم به سویش می دوند و دستان محبت خویش را که به آب دیده مرطوب نموده اند به صورت کودک می کشند تا شاید رمقی تازه به گونه های رنگ باخته باز آید. عباس است و نگاه های سله بسته. عباس است و برادری تنها که یک به یک عزیزانش را قربانی می کند عباس است و هزاران جفت چشم که از فریاد حیدری اش لرزه بر اندامشان می افتد گاهی به خیمه ها نگاه می کند، گاهی میدان را می خواهد امتحان کند، که کودکی دیگر بی رمق به زمین می افتد.
نگاه های عباس سرتاسر خیمه ها را مرور می کند. اشک هاله ای بین چشمان به خون بسته نشسته ابوفاضل با خیمه های خاکی آل الله است. طاقت از کف علمدار تشنه ربوده شده بود اذن حضور در میدان را از برادر می خواهد .... برادرم اکبر رفت، عون رفت، قاسم رفت و ... من تنهای تنها مانده ام آیا هنوز نرسیده آن زمانی که سرم را بر دامن ملکوتی فاطمه بنهم و به دیدار پدرم علی( ع) بروم ...
آسمان بغض کردو برای رفتن بزرگ مردی چون عباس گریست.
دلنوشته برای حضرت عباس
هیچ کس مانندِ عباسم مرا یاری نکرد
هیچ کس مانندِ عباسم مرا یاری نکرد
هیچ کس مثل ابوفاضل علمداری نکرد
دست از دست و سر و از آبروی خود کشید
با مُواساتش کسی اینگونه دینداری نکرد
گفت برگردان امان نامه، امانِ من خداست
هیچ کس با دشمنش اینگونه رفتاری نکرد
کس ندیده، هیچ سقایی بمیرد تشنه لب
یادی از لبهای خود وقت گرفتاری نکرد
بر مقامش غبطه خورده هر شهید و هر امیر
هیچ سرداری چنین بی دست طیاری نکرد
بس که چشمانش برآن طفلان عطشان خون گریست
از ادب مانند او کس جوی خون جاری نکرد
یا اخی را گفت و از زین واژگون شد بر زمین
وقتِ جانبازی به جز جان باختن کاری نکرد
دید چون یاسِ کبود، از غصه چشمش تیر خورد
بیش از این عباس با آن یاس دیداری نکرد
شاعر: محمود ژولیده
شعر در وصف حضرت عباس
آمدم با چه شتابی ز حرم در بر تو
آمدم با چه شتابی ز حرم در بر تو
با اميدي كه ببينم رخجان پرور تو
سر و مشك و علم و دست تو از همچو گسست
دشمنمگفتكه: پاشيد ز هملشگر تو
نيست تقصير فرات اين همه شرمندگيات
خشك شد ديدهاش از ريختن ساغر تو
گر كه از شرمسر از سجده نياري بالا
پسچسان تير بر آرم ز نگاهتر تو
از غم مشك ز بس ديدة تو خونبار است
ريخته خون چو نقابي به رخانور تو
بيشاز اينتا كهتو احساسبهغربتنكني
مادرم فاطمه آمد عوض مادر تو
شده مجموعهاي از خاطره پا تا به سرت
ياد حيدر كنماز زخم عميق سر تو
كمرم راست نگردد ز چنين خم شدنت
با چه رويي ببرم سوي حرم پيكر تو
روضه خوانان عطش از عطشم دم نزنند
كه دهند شرح لب و ديده، خشك و تر تو
گردآوری: بخش مذهبی
پاسخ ها