«بچههای خاص خانهی خانم پریگرین» نوشته رنسام ریگز(-۱۹۷۹) نویسنده و فیلمساز آمریکایی است. «بچه های خاص خانهی خانم پریگرین» مشهورترین اثر ریگز است. این کتاب در لیست پرفروشترینهای نیویورک تایمز قرار داشت و در سال ۲۰۱۲ به مدت ۴۵ هفته در رتبه یک کتابهای کودکان و نوجوانان این لیست قرار داشت. به اقتباس از کتاب، فیلمی با همین عنوان در سال ۲۰۱۶ و به کارگردانی تیم برتون ساخته شد.
این کتاب رمانی فانتزی و تاریک است. داستان پسری است که پس از یک سری حوادث وحشتناک خانوادگی، سرنخهایی را دنبال میکند که در نهایتش او از یک خانه دورافتاده مخصوص کودکان سردر میآورد...
مصیبت خانوادگی هولناکی جیکوبِ ۱۶ ساله را راهی سفر به جزیرهای دورافتاده در سواحل ولز میکند، جایی که خرابههای فروریخته یتیمخانه خانم پرگرین برای بچههای عجیب و غریب را پیدا میکند.
همانطور که جیکوب در اتاقها و راهروهای متروک خانه میچرخد، میفهمد که بچههای خانم پرگرین فقط عجیب و غریب نیستند و ممکن است خطرناک هم باشند. شاید به دلیلی منطقی و موجه در جزیرهای دورافتاده قرنطینه شدهاند و شاید به شکلی- هر چند بهظاهر غیرممکن- هنوز زنده باشند.
بچههای عجیب و غریب یتیمخانهی پرگرین، داستانی فانتزی با مایههایی از وحشت است که تیرهی پشت آدم رامی لرزاندد و با عکسهای قدیمی به یادماندنیاش، بزرگسالان، نوجوانان، و تمام کسانی را که از داستانی ماجراجویانه در دل اوهام و ابهام لذت میبرند راضی خواهد کرد.
این کتاب یک رمان فراموش نشدنی است که داستان و عکاسی را در تجربهی هیجانانگیزی از کتابخوانی در هم میآمیزد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
والدینم بعد از هفتهها ملایمت سرم داد کشیدند. راستش، خیالم از شنیدن دوبارهی همان صداهای مطبوع و شیرین همیشگی آسوده شد و من هم در جوابشان چندتایی حرف نامربوط تحویل دادم: اینکه لابد خوشحالند که بابابزرگ پورتمن مرده و اینکه انگار فقط من یک نفر بودم که واقعاً دوستش داشتم.
پلیس مدتی را بیرون از خانه با والدینم حرف زد و بعد هم سوار ماشینش شد و رفت، ولی یک ساعت نشده، همراه یک نفر برگشت که میگفت "چهرهنگار" است. یک تخته طراحی گنده همراهش آورده بود و از من خواست که آن موجود را دوباره توصیف کنم. همانطور که تعریف میکردم، او هم نقاشی میکرد و هر از گاهی هم دست از کار میکشید و دربارهی جزئیات، توضیح بیشتری از من میخواست.
ـ چندتا چشم داشت؟
ـ دوتا.
طوری جواب داد: "گرفتم" که انگار هیولاها هم جزو امور روزمرهی چهرهنگارهای پلیس بود.
فقط برای این بود که اعتمادم را جلب کنند؛ برایم مثل روز روشن بود. موضوع وقتی کاملاً لو رفت که خواست طرح اصلیاش را به خودم بدهد.
پرسیدم: «مگه اینو واسهی پروندهای چیزی لازم ندارین؟»
نگاه معنیداری با مأمور پلیس رد و بدل کرد و گفت: «چرا، معلومه! حواسم کجاست؟»
این دیگر جداً توهینآمیز بود.
پاسخ ها