بعد از اون همه سختی و اینکه تا اداره گذرنامه رفتم و بالاخره اطلاعاتم تایید شد، فرداش برام پیام اومد که گذرنامه شما چاپ شده. یه نفس عمیقی کشیدم و خیالم راحت شد.
دوباره فرداش برام پیام اومد که گذرنامتو تحویل دادیم دست پست که میاره دم خونتون. گفتم خب تا برسه به دستم منم اون روز خونه ام و تحویل میگیرم.
چشمتون روز بد نبینه یه چندساعت بعد دیدم گوشیم زنگ میخوره از اونجایی که بعد از تماس نی نی سایت فهمیدم که شماره ناشناس ها هم میتونه مهم باشه، پس جواب دادم.
(خداوندا حالا چیکار کنم؟)
زنگ زدم به بابام که معمولا اون ساعتا خونه بود. بابا کجایی؟ نیستم خونه چیشده؟
هیچی بابا جان شانس با من یار بوده وقتی کسی خونه نیس گذرناممو آوردن. همسایه ها آقای فلانی و فلانی هستن؟ من نمیدونم دخترم، زنگ بزن به پستچی بگو زنگ بغلی رو بزنه شاید بودن برن تحویل بگیرن.
زنگ زدم به مامور پست گفتم آقا زنگ کناری رو بزنید به اونا تحویل بدید. آقای پستچی گفت خودت زنگ بزن بگو بیان پایین.
دوباره به بابام زنگ زدم گفتم به بغلی زنگ بزن بگو برن پایین، بابام گفت که آقای همسایه بیمارستانه گوشیشو جواب نمیده.
هوووف خدایا چیکار کنم چیکار نکنم، دوباره زنگ زدم مامور پست:« آقا لطف کنید بسته رو تحویل اداره پست بدید من خودم میرم میگیرم».
آقای پستچی گفت: « خواهرم، من تحویل آقای ... دادم، من کار زائر امام حسین رو معطل نمیذارم، خودمم عازمم فقط هر وقت نگاهت به گذرنامه زیارتیت خورد، منو دعا کن».
باورم نمیشد همچین چیزی بشنوم، خیلی زیاد ازش تشکر کردم و زنگ زدم به بابام که دیگه نگران نباشه.
خیلی عجیب بود به نظرم این سفر و این که عازم باشی آدما چه قبلش چه بعدش تغییر میده. انگار که همه چیز دست به دست هم میده تا کارت درست بشه.
پاسخ ها